همه ما میدانیم که یک مسلمان باید در طول عمر خود هفت مرده را شسته و کفن کند اما چه کسی جرأت انجام این کار را دارد؟ معمولأ بیشتر مردم از این شغل مقدس هراس دارند و سعی میکنند از آن فاصله بگیرند اما نمیدانند که اگر همینها نباشند چه کسی میخواهد میت آنها را شسته، غسل داده و کفنپیچ کند؟
من از کودکی از میت میترسیدم البته چیزی فراتر از ترس بود و هیچوقت جرأت نزدیک شدن به جنازه را نداشتم؛ حتی زمانی که پدربزرگم به رحمت خدا رفت من 9 ساله بودم و بهخاطر این وحشتی که داشتم به مراسم خاکسپاری او نرفتم. این ترس از آن زمان در من مانده بود و تبدیل به یک حس منفی در وجودم شده بود تا اینکه تصمیم گرفتم این احساس را کنار گذاشته و به ترس خود غلبه کنم ...
در تمام طول راه استرس داشتم و هرچه نزدیکتر میشدم این استرس بیشتر میشد تا اینکه به درب ورودی غسالخانه رسیدم؛ از مسئول سالن تطهیر بانوان اجازه خواستم تا برای چند دقیقه به داخل سالن بروم و از نزدیک کار آنها را ببینم. وقتی وارد شدم از ترس تمام بدنم میلرزید و دستانم یخ زده بود اما مدام با خود تکرار میکردم: نترس قوی باش، مرده که ترس نداره بیشتر باید از زندهها ترسید، بوی تند کافور در قدم به قدم سالن موج میزد و صدای بلند دستگاههای تهویه در سالن پیچیده بود.
خانمی به سمتم آمد که مسئول نظارت بر کار تطهیرکنندگان بود و بعد از خوشآمد گویی قسمتهای مختلف سالن تطهیر را به من نشان داد. خانمی را در روی یکی از سنگها شستوشو میدادند و من مشغول دیدن مراحل غسل بودم دیدن این صحنه برایم جالب بود دیگر از ترس خبری نبود، به نظر میرسید آن زن خوابیده و چون توان حرکت کردن ندارد دیگران او را میشویند... خوشحال بودم که دیگر آن احساس قبل را ندارم از سالن بیرون آمدم و تصمیم گرفتم با تعدادی از آنها صحبت کنم و بیشتر از این شغل و سختیهای آن مطلع شوم.
بعد از هماهنگیهای لازم با یکی از غسالها شروع به صحبت کردم؛ وحید عباسی، 28 ساله، دانشجوی رشته مهندسی مکانیک است و مدت 4 سال است که در سالن تطهیر آقایان بهعنوان تطهیرکننده مشغول به کار است.
از عباسی سؤال کردم چطور شد که وارد این کار شدید و او پاسخ داد: برحسب یکسری اتفاقات و عقایدی که دارم وارد اینکار شدم و بهدلیل نامساعد بودن شرایط کار در اجتماع و اینکه دستمزدها و درآمدها بر وفق مراد نیست مدتی بود که به این شغل فکر میکردم. هر دفعه که به بهشت زهرا میآمدم میرفتم پشت شیشه غسالخانه و چگونگی کار آنها را تماشا میکردم اما وقتی جمعیت به بیرون میرفتند من به تنهایی جرأت ایستادن و نگاه کردن نداشتم زیرا به نظرم انسان وقتی به اینجا میآید باید غربال بشود.
عباسی ادامه داد: خداوند همه را پاک آفریده ولی چون انسانها در طول زندگی خود خطاهایی میکنند دیگر هیچکس پاک نیست. در کل خیلی میترسیدم اما کمکم آمدم و علاقهمند شدم و دوست داشتم بدانم اینکار به چه نحوی است. بعد از مدتی به صورت پیمانکاری وارد سازمان شدم و کارهای خدماتی و نظافت انجام میدادم و با اینکار به محیط اینجا نزدیکتر شده بودم، مدتی که گذشت برای غسالی ثبت نام کردم و بعد از گذشت 3 ، 4 ماه دوندگی به من مجوز دادند مشغول کار شدم و پس از گذشت مدتی کار باید گزینش میشدیم.
این تطهیرکننده معتقد بود هر وقت نماز میخواندم از خدا میخواستم مشغول به کاری بشوم که از همه لحاظ مناسب باشد هم از لحاظ معنوی و هم از لحاظ مادی؛ با توجه به اینکه دزدی هم کار با درآمد مناسب محسوب میشود اما حلال نیست، من از خدا میخواستم مرا به خودش نزدیکتر کند تا اینکه خدا خواست و من اینجا شروع به کار کردم.
وی افزود: روزهای اول که کار میکردم بسیار ذوق و شوق داشتم و همچنین یک استرس خاصی داشتم، زمانی که پای اولین جنازه را گرفتم و روی سنگ گذاشتم دست و پایم میلرزید و حس خاصی داشتم تا اینکه ظهر شد و این استرس کمتر شد اما صحنههای عجیب و غریب و مختلف میدیدیم چون همه جنازهها مثل هم نیستند، از میت چند روزمانده گرفته تا تصادفی و بچه و ... میآوردند به شدت روحیهمان تخریب میشد.
نمیخواهم بگویم که راه 100 ساله را یک شبه رفتم ولی تا ظهر گویی بار سنگینی بر دوش من بود و بعدازظهر هنگام رفتن این بار سنگین از دوش من برداشته شده بود و احساس سبکی میکردم. عباسی با خنده گفت: خلاصه روز اول گذشت و دوستانم میگفتند امشب خوابت نمیبره و میترسی که البته درست هم میگفتند. در منزل درباره کار آن روز با همسرم حرفی نزدم تا افکار او هم به هم نریزد اما در ذهن خودم پر بود از چیزهایی که آن روز دیده بودم به این فکر میکردم که همه میگویند مرگ حق است اما لبیک حقش را نداشتیم و به عمق این موضوع ایمان نداشتیم؛ اعتقاد داشتم ولی نه به این محکمی! خلاصه آن شب بعد از خواندن دعا و توبه کردن برای اینکه آرام بشوم خوابم برد.
وی با عنوان کردن این مثال خواست حس درونی خود در هنگام مواجه شدن با میت را اینگونه بیان کند: هنگامی که یک ماشین را نزد مکانیک میبریم، مکانیک آنقدر حرفهای است که سریع متوجه ایراد ماشین میشود، یک تطهیرکننده هم زمانی که اینجا کار میکند از صورت میتها میتواند بفهمد چطور آدمی بوده و چگونه مرده است، یکی با آرامش خوابیده و یا دیگری از صورتش پیداست که هنگام مرگ چه عذابی کشیده است.
وحید عباسی تطهیرکنندگان را مانند کسانی میدانست که یک داماد را آماده و آراسته میکنند و به آن دنیا میفرستند. وی در ادامه گفت: روزها گذشت و در حین کار اتفاقات جدید و جنازههای جدید دیدم تا اینکه سه ماه آموزشی من به پایان رسید و ما را تأیید کردند و بعد از گزینش رسماً در سازمان شروع به کار کردم.
از او پرسیدم که شنیده بودیم گزینش اینجا سخت است و هر کسی را برای کار در غسالخانه قبول نمیکنند، چطور شد که شما را قبول کردند. وی پاسخ داد: من چون قبل از اینکه وارد اینکار بشوم و در قسمت خدماتی بودم خیلی به مراحل شستوشو با دقت نگاه میکردم و یاد گرفته بودم و همچنین در گزینش میپرسیدند شما از اینکار نمیترسید؟ و یا از عقاید دینی و شغل قبلیمان میپرسیدند و همچنین باید به وضعیت کار کردن در آنجا و مسائل شرعی نیز واقف باشیم.
وی بیان کرد: روزی من در حیاط بودم که یک نفر آمد و گفت قصد دارد غسال بشود، به او گفتم خیلی قصد اینکار را دارند اما اینجا هر کسی را نمیپذیرند. چیزی که برایم جالب بود این بود که آن مرد گفت من شنیدهام اینجا پنج ساله بازنشست میشوند و ماهی پنج میلیون هم حقوق میگیرند از این دید مردم خندهام گرفت چون اطلاع ندارند که هنوز 20 سال هم تأیید نشده است پنج سال که جای خود دارد.
در همین حین یکی دیگر از تطهیرکنندگان خانم به نام پرستو، 26 ساله وارد جمع ما شد و شروع به صحبت کرد و گفت: مدتی شایع شده بود که غسالها پنج ساله بازنشست میشوند و ماهی پنج میلیون حقوق میگیرند و خیلیها هم که آمده بودند برای اینکار بهخاطر این شایعه بود.
عباسی ادامه داد: خیلیها از بیرون که نگاه میکنند فکر میکنند هیچ کاری ندارد و اصلأ سخت نیست، خود ما گاهی وقتها به پشت شیشه میرویم و میبینیم که چه حرفهای عجیبی میزنند، مثلأ یکبار در تاکسی بودم که شنیدم میگفتند «بهشت زهرا هم مکانیزه شده!» فکر میکنند مردهها را با دستگاه شستوشو میدهند در حالی که این اصلاً درست نیست این موضوع به هیچ عنوان صحت ندارد و دیگر اینکه دستگاه از کجا میتواند تشخیص بدهد که میت کاملاً شستوشو و غسل داده شده؟ و نمیتواند نیت کند.
مردم از بیرون گود فکر میکنند غسالی کار بسیار خوب و راحتی است در حالی که اصلأ اینطور نیست زیرا بسیاری از بیماریها هستند از جمله رماتیسم، واریس و کمردرد که ما به آن دچار میشویم خصوصاً خانمها بیشتر آسیب میبینند حتی از لحاظ روحی چون خانمها روحیه لطیفتری نسبت به آقایان دارند.
ما در ماه حدود دو میلیون و نیم حقوق میگیریم و شیفتی کار میکنیم یعنی دو روز کار و یک روز استراحت، اما مواقعی هم هست که بهصورت اضطراری باید سرکار باشیم مثلاً همین چند وقت پیش که هواپیما سقوط کرده بود چون در وضعیت بحرانی بودیم باید یک و نیم شب به سالن تطهیر میآمدیم و مردهها را میشستیم.
عباسی در پاسخ به این سؤال که خانواده شما چه عکسالعملی نسبت به شغلتان دارند، گفت: من متأهل هستم و آن زمان هم که وارد اینکار شدم متأهل بودم؛ برای همسرم مهم نبود که چه شغلی دارم مهم این بود که یک لقمه نان حلال در سفرهمان باشد، اما بعضی از افراد خانواده خودم هم اعم از برادران کوچکم و عمو و دایی با من قطع رابطه کردند.
پرستو با ناراحتی علت این قطع رابطهها را غلط جا افتادن این شغل در جامعه دانست و افزود: منزلت اجتماعی این شغل پائین است و مردم خیلی برخورد بدی دارند. الان در حال حاضر به جز همسرم دیگر اعضای خانواده من از شغلم خبر ندارند حتی مادرم! البته شاید خودشان هم مشکلی نداشته باشند اما از ترس حرف دیگران مخالفت میکنند. ما هم تحصیلکرده هستیم رشته تحصیلی من حقوق بوده اما هر کدام به نحوی به این سمت کشیده شدهایم. همه در ابتدا از سر نیاز مالی به سمت این کار میآیند هیچکس نمیتواند بگوید که در راه خدا آمده اما همین که این کار را انتخاب کردهاند خیلی اهمیت دارد. به هر حال یک مزایای عرفانی هم در این شغل هست، استقبال از این شغل زیاد است اما تعداد کمی برگزیده میشوند. ما اگر بخواهیم تعداد کل غسالهای تهران و شهرستانها را حساب کنیم شاید جمعاً یک میلیون نفر باشند، یعنی یک میلیون در مقابل 70 میلیون نفر جمعیت افراد برگزیده هستند.
پرستو با لبخند عمیقی که در چهرهاش نمایان بود درباره نحوه ورودش به این شغل گفت: زمانی که من وارد اینکار شدم تعدیل نیرو میکردند و قرار بود تعدادی را اخراج کنند و من چون تازه وارد بودم اصلاً مشخص نبود که در آنجا ماندگار باشم یا نه، بسیار ناراحت بودم و تنها چیزی که به من آرامش میداد قرآن بود؛ به سراغ قرآن رفتم و گفتم خدایا خودت میدانی برای چه به اینکار کشیده شدم و چقدر به آن نیاز دارم پس کمکم کن، آیهای که برایم آمد این بود (پا به وادی مقدس نهادی و من تو را به رسالت فرستادم، خدای یگانه تو منم فرمان مرا اجابت کن) «سوره طه آیه 10»، یعنی برگزیده شدیم برای اینکار به همین خاطر بسیار برای این شغل ارزش قائل هستم.
دعایی که به خاطر اعمال بد با جنازه همراه نشد
از پرستو خواستم یک خاطره از دوران کار در سالن تطهیر برایمان بازگو کند و او در پاسخ گفت: روزی دختری را آورده بودند برای شستوشو که خودکشی کرده بود، من آن روز خلعتبُر بودم وقتی که خلعتش را بریدم آن را روی سطل پنبه در زیر هواکش گذاشتم، یک دعای مغفرت هم به ما داده بودند تا هنگام کفن آن را روی سینه میت بگذاریم که آن را هم روی خلعت گذاشته بودم، که یک آن دیدم هواکش فقط آن دعا را بالا کشید و چسبید به هواکش در حالی که خیلی چیزهای سبک دیگری نیز آنجا بود اما هواکش فقط آن دعا را بالا کشید. یک لحظه تمام تنم لرزید، از پشت شیشه پرسیدم چرا فوت کرده؟ گفتند خودکشی کرده و فهمیدم حتی دعا هم حاضر نشده با آن جنازه برود.
کاش این چیزها به گوش مردم برسد و درس عبرتی باشد برای دیگران تا قدر لحظه لحظه زندگی و سلامتی خود را بدانند و خدا را شاکر باشند.
از تطهیرکنندگان پرسیدم وقتی مردم از شغلتان باخبر میشوند چه واکنشی نسبت به شغلتان دارند؟ پرستو در جواب بیان کرد: من چند وقتی است که شروع کردم در مترو یا اتوبوس درباره غسالی برای مردم حرف میزنم، وقتی میفهمند که غسالم تعدادی دورم جمع شده و درباره کارم میپرسند ولی تعدادی هم هستند که همان لحظه از من فاصله میگیرند.
وی افزود: گاهی وقتها مردم در پشت شیشه به ما حرفهای بسیار بد و رکیکی میزنند و فکر میکنند مرده آنها را ما کشتیم! توقع دارند بسیار با آرامش با میت برخورد کنیم زمانی که از دهان یک جنازه خون میآید و ما مجبوریم در دهان آن پنبه پر کنیم با لحن بدی به ما میگویند: یواشتر، الان خفه میشود... ، البته ما میدانیم که آنها در حالت عادی خود نیستند و به آنها حق میدهیم و ناراحت نمیشویم.
پرستو یادآور شد: بسیاری از مردم فکر میکنند ما غسالها خشن و قصیالقلب هستیم و به مردن عادت کردیم در صورتی که اصلاً اینطور نیست. روزهایی شده که ما پا به پای مردم پشت شیشه گریه میکنیم.
عباسی ادامه داد: گاهی وقتها مردم فکر میکنند ما هم باید به اندازه ناراحتی آنها ناراحت باشیم و توقع دارند هنگام شستن ما هم برای میت آنها گریه کنیم اما ما که نمیتوانیم بالای سر صد جنازه اشک بریزیم ولی گاهی وقتها مواردی هست که واقعاً روحیه ما را تخریب میکند، باور کنید ما سنگ نیستیم ما هم انسانیم.
وی با اشاره به یکی از خاطرات روزهای کاری خود گفت: من در خواب هم نمیدیدم به حرم حضرت علی(ع) بروم، با اینکه بسیار تلاش کردم ولی جور نمیشد به زیارت بروم. یک روز سیدی را آورده بودند برای شستوشو که خانوادهاش میگفتند آن سید روز عید فطر نمازش را خوانده، قرآن را ختم کرده و از دنیا رفته است. پسرش به من گفت «هرچه از سید بخواهی به تو میدهد». من وقتی سید را شستم و غسل دادم، هنگام کفن کردن به او گفتم سید تو را به جدت قسم میدهم دعا کن من طلبیده شوم و به پابوس حضرت علی(ع) بروم، آن روز گذشت و با آن درخواستی که از سید کرده بودم احساس عجیبی در دلم بود تا اینکه یک کودکی را شستم که چهره بسیار معصومی داشت، حسی به من گفت از او هم بخواهم برایم دعا کند که به زیارت بروم.
عباسی اضافه کرد: یک روز بعد از اتمام کار یکی از همکارانم که او هم سید بود مرا صدا زد و گفت میخواهم به کربلا بروم تو هم میآیی؟ تا چند لحظه از خود بیخود شده بودم و در شوک بودم، باورم نمیشد که دعای آنها باعث شده تا من بتوانم به کربلا بروم، خلاصه بعد از مدت زیادی دوندگی در اداره گذرنامه و پیگیری کارهای رفت و برگشت با وجود موانع بسیار بر سر راهم موفق شدم پاسپورتم را بگیرم و با همکارم به کربلا برویم. این موضوع موجب شد تا اعتقادات معنوی من نسبت به این کار بیشتر بشود.
در آخر از آنها خواستم اگر راهکار مناسبی برای جا افتادن شغلشان در میان مردم دارند، بیان کنند که گفتند: اگر این شغل رسانهای بشود بهتر است، خیلیها روی این موضوع کار میکنند از جمله برنامه ماه عسل و یا آسمان آبی و این راهکار مناسبی است و امیدواریم که انشاءلله جامعه دید بهتری نسبت به تطهیرکنندگان پیدا کند.
بعد از پایان صحبتهایمان از آنها خداحافظی کرده و از بهشت زهرا خارج شدم اکنون دیگر هیچ ترسی ندارم و دیدگاهم نسبت به این شغل شریف و تطهیرکنندگان بسیار تغییر کرده است. از آنها بسیار ممنونیم که با مشقت فراوان میت ما را شسته و غسل میدهند اگر وجود این تطهیرکنندگان نبود، قطعا بخشی از امور جامعه لنگ میماند. من از همینجا دستشان را میبوسم و میگویم خدا قوت.
روزی میرسد که مردهها از خاک بلند میشوند، روزی که زنگها به صدا در میآید، روز قضاوت ... روز داوری ... روزی روشن پس از غروبی مهآلود ...
راوی زندگی ما خود ما نیستیم ما نمیتوانیم داستان سرنوشت و داستان زندگی خودمان را تعریف کنیم، یک دیوار هست که بین زندگی و مرگ است، میشود رفت اما نمیشود بازگشت هر کس هم برگشت منتظر رفتن دوباره و زودتر است، مردهها چشم انتظار ما نیستند ما چشم انتظار دیدن دوباره مردههائیم... .
یادآور میشود، کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا از اردیبشتماه امسال فعالیت آزمایشی خود را آغاز کرده است.
* مریم علیزاد مقتدر
خیلی از شغل ها هستند که نان حلال دراند اما مردم عار دارند که از آنا صحبت کنند