به گزارش کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا، توجه به سبک زندگی بزرگان دینی و کنکاش در نحوه زیستن و روابط خانوادگی این افراد و شنیدن خاطراتی از اعضای خانواده این بزرگان میتواند، راهکارهای عملی و سادهای از نحوه زندگی دینی در پیش روی اعضای جامعه قرار دهد.
سبک زندگی دینی از نحوه برخوردها و روابط اعضای خانواده در اهلبیت(ع) تا بزرگان دینی و صالحان متجلی است؛ تنها باید با نگاهی عمیق در ظرافتهای ماندگار زندگی این بزرگان آن را استخراج کرده و در اختیار عموم قرار داد.
مرحوم علامه طباطبایی، یکی از بزرگان دینی و از عارفان و سالکان زمان بوده است؛ وی که بهعنوان صاحب تفسیر المیزان شناخته میشود؛ زندگی علمی و مذهبی پرباری داشته، و در کنار آن، در قامت یک پدر، زندگی خانوادگی پرنکته و خواندنی دارد.
علامه طباطبایی، سال 1281 شمسی در شهر تبریز در خیابان مسجد کبود، در منزل شخصی پدرشان حاج سید محمد آقا طباطبایی متولد شدند، مادر ایشان نیز ربابه خانم از فامیل یحیوی تبریز، دختر غلامعلی یحیوی و از اشراف تبریز بودند. چهار یا پنج سال پس از تولد ایشان، خداوند برادری به ایشان عطا می کند که او را محمد حسن نام می نهند و کمی پس از تولد محمد حسن، مادر ایشان فوت می کند. تقریباً پنج سال بعد، پدر ایشان هم فوت می کند. در این زمان دو برادر یکی 9 سال و دیگری پنج ساله بودند.
سالهای پس از فوت پدر
پس از فوت مادر و پدر یکی از محترمان فامیل، یعنی پدر شهید قاضی طباطبایی (شهید محراب) که حاج میرزا باقر قاضی نام داشت، کفالت اوضاع مالی و زندگی این دو بچه را به عهده می گیرد. این دو بچه زیر نظر مرحوم حاج میرزا باقر قاضی رشد می کنند و نخست به سبک آن زمان، کتابهایی چون گلستان، قرآن، نصاب و... را می خوانند و سپس بلافاصله آنها را به مدارس کلاسیک می فرستند که شاید نخستین مدرسه در ایران در تبریز دایر شده بود.
این کلاسها به سبک کلاسهای فرانسه تهیه شده بود و زبان فرانسه در آن تدریس میشد. این دو برادر با هم مشغول تحصیل میشوند و پس از کلاس ششم، همزمان با حضور در کلاس هفتم، برای تحصیل صرف، تصریف و جامع المقدمات به مدرسه طالبیه میفرستند این قضیه تا سال 1304 طول میکشد. در این مدت آنها کتابهای سطح را خیلی سریع به پایان میرسانند، چون در آن زمان بیش از این در تبریز تدریس نمیشد، برای ادامه تحصیل به نجف اشرف هجرت میکنند.
مرحوم علامه طباطبایی در سال 1304، با یکی از خویشان خودشان، دختر آقای حاج میرزا مهدی مهدوی طباطبایی ازدواج کردند و سپس دو برادر عازم نجف شدند علامه طباطبایی در آن تاریخ یک پسر یک ساله داشته است قرار شد که از درآمد ملک مورث که از پدرشان مانده بود، مخارج تحصیل در نجف تأمین شود چون آنها قصد نداشتند، به هیچ وجه از بیتالمال استفاده کنند.
مرحوم علامه طباطبایی میفرمود: وقتی ما وارد نجف شدیم، من نمیدانستم که چه درسی باید بخوانم و از چه کسی باید درس بگیرم. روزی آقایی دست به شانه من زد، برگشتم و دیدم سیدی است که تا آن تاریخ ایشان را ندیده بودم. سید از پدرم پرسد: شما محمد حسین هستید؟ ایشان هم خود را معرفی می کند آن آقا می گوید: شما آمده اید که درس بخوایند؛ اما احتمال می دهم که نمی دانید چه درسی باید بخوانید و از چه کسی باید درس بگیرید؟
ارتباط با مرحوم سید علی قاضی
آن سید بزرگوار سپس به منزل علامه طباطبایی می رود و آنها را راهنمایی می کند. از این پس ارتباط علامه طباطبایی با آن سید که مرحوم سید علی آقای قاضی بوده، شروع می شود. مرحوم آیت الله سید علی آقا قاضی، استاد اخلاق، عرفان و سیر و سلوک که در تمام مدت ده سال و اندی سکونت پدرم که در نجف بوده، با ایشان ارتباط اخلاقی و تربیتی داشتند.
در خانه مرحوم علامه اجباری در کار نبود و به اصطلاح دموکراسی کامل حاکم بود؛ هیچ اجباری نبود. امور دینی و تربیتی نیز به عهده مادر بود. ایشان زن بسیار زیرک و جالبی بود و بسیاری مسائل را به صورت غیر مستقیم به ما آموزش می داد. از این رو پدر از همه جهات زندگی آسوده بود مادرمان صبح پس از صبحانه، هر نیم ساعت یک استکان چای برای پدرمان می آورد و پیش ایشان می گذاشت و بی اینکه حرفی بزند، اتاق را ترک می کرد. مرحوم علامه هم می فرمود: من روزی 14 ساعت کار می کردم و در طول سال، تنها یک روز عاشورا را تعطیل بودم و این برنامه مادر همواره دایر بود.
همسرداری به سبک علامه طباطبایی
در برخی از خاطرات منتشر شده از علامه طباطبایی نکاتی در رابطه با سبک زندگی این عالم وارسته دیده میشود که شاید کنکاش در این موارد و کمی بررسی بتوان نمونههای به روز و ساده و عملی از سبک زندگی دینی را در زندگی این بزرگان جستجو کرد.
قدردانی و قدرشناسی از زحمات همسر به عنوان مادر فرزندان و مدیر تربیتی فضای خانواده از ویژگیهای بارز علامه طباطبایی بوده است؛ ایشان بارها در رابطه با همسرشان فرموده بودند: «این زن بود که مرا به اینجا رساند. او شریک من بوده است و هرچه کتاب نوشتهام، نصفش مال این خانم بود». بیماری همسر علامه، تمام فکر و ذکر علامه را به بیماری او مشغول کرد.27 روز تمام همه چیز را رها کرد و شبانه روز کنار همسرش به او می رسید.همسرش که از دنیا رفت هم، تا حدود چهار سال پس از فوت همسرش هر روز میرفت کنار مزارش. بعد از آن هم به طور مرتب دو روز در هفته (روزهای دوشنبه و پنجشنبه) سر مزار همسرش میرفت. به یک نفر هم پول داده بود که تا یک سال هرهفته شبهای جمعه در حرم حضرت معصومه (س) به نیابت از همسر مرحومش زیارتنامه بخواند.
هیچگاه خودش را از کارهای خانه دور نمیکرد
با آن که علامه چهره ای علمی و همیشه و همه جا مورد احترام دیگران بود، اما هیچ وقت خودش را از کار خانه کنار نمی کشید و اهل امر و نهی نبود. درخانه، مهربان و بدون دستور بود و هر وقت به هر چیزی نیاز داشت خودش میرفت و میآورد. مهمان هم که میآمد، با شوق و هیجان میرفت کمک همسرش. همه کار هم میکرد. از مقدمات پذیرایی تا کارهای آشپزخانه. طوری کمک میکرد که همسرش حتی یک لحظه هم احساس خستگی از مهمان داری و پذیرایی نداشته باشد.
همیشه نام همسرش را با پسوند «خانم» صدا میکرد
برای صدازدن همسر و بچه هایش روش خاصی داشت. همیشه نام همسرش را با پسوند«خانم» همراه می کرد. برای صدا زدن دخترها هم اخلاق خاصی داشت. همیشه کناراسمشان لقب «سادات» را هم بیان میکرد. میگفت: «حرمت دختر مخصوصاً سید باید حفظ شود. دختران امانت خدا هستند، هرچه آدم به اینها احترام بگذارد، خدا و پیغمبر خوش حال میشوند». خیلی وقتها وقتی که خانم و یا یکی از بچهها وارد اطاق میشد، بلند میشد و به نشانه احترام، تمام قد میایستاد.
فرزند علامه میگوید: «رفتارشان با مادرم بسیار احترامآمیز و دوستانه بود. همیشه طوری رفتارمیکردند گویی مشتاق دیدار مادرم هستند. ما هرگز بگو مگو و اختلافی بین آن دو ندیدیم. به قدری نسبت به هم مهربان و فداکار و باگذشت بودند که ما گمان میکردیم اینها هرگز با هم اختلافی ندارند. آنها واقعاً مانند دو دوست با هم بودند.»
جلسههای خصوصی علامه با خانواده
غروب که میشد، همه کارها را تمام میکرد که به خانواده برسد. میگفت: «دیگرجلسه خصوصی است، بیایید بنشینیم حرف بزنیم». این جلسههای گفتوگوی خانوادگی از هر جلسهای برایش مهمتر بود. میگفت: «این ساعت (نشستن با اهل خانه) بهترین اوقات من است و تمامی ناراحتیهایم را برطرف میکند».
آن وقت علامه طباطبایی میشد پدر خانواده طباطبایی. برای بچهها خاطره و حکایت تعریف میکرد. سر به سرشان می گذاشت و با آنها شوخی میکرد. برایشان شعر میخواند. نقاشی یادشان میداد. برایشان سرمشق مینوشت. مثل همه مردهای خانواده. سعی میکرد آموزشهای دینی و خانوادگیاش را در همین ساعتهای دورهمی و طوری که بچهها را دلزده نکند، به صورت غیرمستقیم یادشان بدهد. طوری که هنوز هم بچههای علامه از این جلسههای خصوصی خانوادگی کلی خاطره به یادماندنی دارند.
بیدار شدن با صدای قرآن پدر
برنامههای دینیاش کاملا خانوادگی بود. صبحها که دو تا دخترش با صدای قرآن او بیدار میشدند، هر دو تا دختر را روی پاهایش مینشاند و آنها را میفشرد و با نوازششان آرام بقیه قرآن را جوری که بچهها هم بشنوند زمزمه میکرد.
ماه رمضان برنامه مناجات خانوادگی میگذاشت. دعای سحر را دسته جمعی با اهل خانه میخواند.اعتقاد داشت عبادت و مناجات همراه با خانوادهاش زودتر مورد پذیرش خداوند قرار میگیرد.
حکایت بچه گربه افتاده در چاه
دخترش میگوید: «یک روز به دیدنشان رفتم. دیدم خیلی ناراحتند. علت را پرسیدم. مادرم گفتند: بچه گربهای افتاده توی چاهک حیاط خلوت ایشان. از دیروز تا حالا پریشان است. همین طور راه میروند؛ نه غذا میخورند و نه استراحت میکنند. من خندیدم و گفتم: برای بچه گربه ناراحتید؟ ایشان به من گفتند: بشر باید عاطفه داشته باشد. آدم بیعاطفه یعنی با قرآن دوست نیست.» بعد هم کلی خرج کرد و چاهک را شکافت تا بچه گربه را دربیاورد.
تلاوت دلنشین سوره مریم با صوت دلنشین علامه طباطبایی
منابع:
پایگاه خبری شرق
پایگاه خبری حوزه
پایگاه خبری راسخون