کد خبر: 2726957
تاریخ انتشار : ۲۹ دی ۱۳۹۳ - ۰۹:۵۸

شهید قرآنی که خانواده با رفتنش به جبهه مخالف بودند

گروه جهاد و حماسه: شهید محمدصادق غیبی از جمله شهدای قرآنی بود که خانواده‌اش با حضور وی در جبهه مخالف بودند، ولی او راه خود را انتخاب کرده بود و در نهایت به لقاءالله پیوست.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن (ایکنا)، شهید محمدصادق غیبی در 27 آبان 1349 متولد شد. وی فرزند دوم خانواده‌ای بود که هشت فرزند داشتند و به غیر از این شهید، فرزند دیگری از این خانواده به نام رضا که بزرگتر از صادق بود نیز به شهادت رسیده بود. صادق در محله نارمک شهر تهران متولد شد.
برادرش علی می‌گوید: در دوره دبیرستان به مدرسه‌ای که در کنار مسجد موسی بن جعفر(ع) بود می‌رفت. این دبیرستان بیش از 30 شهید تقدیم انقلاب کرده است. پدرمان بقال بود. وقتی صادق می‌خواست به جبهه برود، پدرم بعد از شهادت برادرمان راضی نبود. می‌گفت یک شهید داده‌ایم، تو نرو. برادرم می‌گفت که من برای خدا می‌روم، نه برای اینکه برادرم رفته است. نگویید که او رفته و شهید شده، تو نرو.
آموزش قرآن
برادر شهید غیبی ادامه داد: صادق پیوسته در مسجد موسی بن جعفر(ع) و مسجد جامع نارمک بود. وقتی من 4، 5 ساله بودم، نوار را در ضبط می‌گذاشت و صدای تلاوت خود را ضبط می‌کرد و سعی می‌کرد به من هم یاد دهد. هنوز صدایش را در نواری که به جا مانده است می‌شنوم که می‌گوید علی بگو بسم‌الله الرحمن الرحیم؛ من بچه بودم و نمی‌توانستم به صورت کامل کلمات را ادا کنم، ولی سعی می‌کردم هر آنچه صادق بگوید بگویم. صادق از طرز صحبت من می‌خندید. صادق نیم ساعت قرآن می‌خواند و من کنارش می‌نشستم. آیات قرآن را یکی یکی برایم می‌خواند و به من می‌گفت تکرار کنم. صدای من را هم ضبط می‌کرد.
وی افزود: 14 ساله بود که هم در بیرستان درس می‌خواند و هم به جبهه می‌رفت. پدرم برگه اعزام به جبهه را امضاء نمی‌کرد. صادق خودش برگه را امضاء کرد و به مسجد موسی بن جعفر(ع) که عضو بسیج آنجا بود برد و از همان مسجد هم اعزام شد. شب‌هایی که در بسیج فعالیت می‌کرد، به عنوان نیروی سپاه در چهارراه تلفن‌خانه برای پست می‌ایستاد که مبادا منافقین بخواهند فعالیتی انجام دهند.
مخالفت خانواده برای اعزام به جبهه
برادر شهید غیبی می‌افزاید: یک بار دامادمان آنجا او را می‌بیند و سرش داد می‌زند که خانواده یک شهید داده است، چرا این کارها را می‌کنی؟ برادرم چیزی نمی‌گوید و به اصطلاح قبول می‌کند که برگردد. ولی برنمی‌گردد.
وی یادآور می‌شود: مادرم وقتی صادق به جبهه رفت خیلی بی‌تاب بود و گریه می‌کرد و ناراحت بود. برای مادرم در نامه می‌نویسد که می‌دانم سخت است، ولی گریه نکن. من راهم را انتخاب کرده‌ام. نخواه که ناموس و کشورم در زیر آتش دشمن باشند و من کاری نکنم. اگر قسمتم باشد که هستم، و اگر نه، خدا خواسته است.
غیبی می‌گوید: صادق از 14 سالگی در سال 63 عازم جبهه شد و تا 17 سالگی در جبهه ماند. شهید غیبی بر اثر اصابت دو تیر که یکی به زیر قلب و دیگری به سمت راست سینه‌اش اصابت کرد به شهادت رسید.

خبر شهادت
برادر شهید می‌افزاید: وقتی عده‌ای از بسیجی‌ها به خانه ما می‌آیند که خبر شهادت صادق را به مادرم بدهند، مادرم در همان ابتدا که ساک صادق را دست آنها می‌بیند متوجه می‌شود که به شهادت رسیده است و گریه می‌کند.
وی اظهار می‌کند: در خانواده ما کسی مشوق صادق برای حضور در جبهه نبود و خودش این راه را انتخاب کرد. پدرم اجازه نمی‌داد که صادق به جبهه برود و می‌گفت یک شهید داده‌ام، تو دیگر کجا می‌روی؟  تو فقط 14 سال داری، بنشین درس بخوان. ولی صادق دلش می‌خواست به جبهه برود و در نهایت در 11 بهمن سال 66 به شهادت رسید.
داستان شهادت صادق از زبان همرزمش
حسین صفری، همرزم و دوست شهید که پیوسته با هم بودند و خود وی نیز شش ماه پیش از پذیرش قطعنامه به شهادت رسید، ماجرای شهادت شهید غیبی را این طور وصف می‌کند که در ارتفاعات عراق در عملیات کربلای 5 بودیم که به دست من و سینه و قلب صادق تیر اصابت کرد.
24 ساعت را در برف‌ها بودیم. سعی می‌کردیم که با همان وضعیت خود را به داخل خاک ایران برسانیم و از این رو خود را بر زمین می‌کشیدیم تا به خاک ایران رسیدیم. من سعی می‌کردم به صادق که تشنه بود، آب ندهم چون در حالت مجروحیت و خونریزی، نباید به فرد آب داد. از این رو برف‌ها را بر لبش می‌مالیدم تا کمی عطشش فرو بنشیند. دو سه ساعت بعد از این که روی زمین خود را می‌کشاندیم، صادق گفت که دیگر نمی‌توان ادامه دهد. در این حین صادق به شهادت می‌رسد.
پس از 24 ساعت آمبولانس خود را به این دو شهید و مجروح می‌‌رساند و آنان را به عقب بر می‌گردانند. صادق به حسین گفته بود که به مادرش بگوید که غصه نخورد؛ گفت به مادرم بگو می‌دانم که ناراحت می‌شود، ولی به آنان بگو که جای من خوب است.

captcha