کد خبر: 2946949
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۹۳ - ۱۴:۲۵
روایت تصویری از بغض‌های شکسته جانباز حق‌شناس؛

جانباز می‌شوی؛ وقتی هر روز جام شهادت را بنوشی + عکس و فیلم

کانون خبرنگاران نبأ: در غم آن آشنا، چشم فلک خون فشان، داغ جدایی به دل، آتش حسرت به جان؛ این است وصف حال جانبازی که شهادت را هر روز زندگی می‌کند؛ جانباز حمید حق‌شناس.

به گزارش کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا، حمید حق‌شناس، جانباز قطع نخاعی کشورمان که 49 سال سن دارد، در سن 23 سالگی، در عملیات مرصاد در غرب کشور از ناحیه نخاع جانباز شد و 26 سال است روی تخت زندگی می‌کند. پیش از این مادر و پدر حمید حق‌شناس از وی نگهداری می‌کردند اما بعد از پخش مستند دیدار وی با رهبر معظم انقلاب و بیان درد و دل‌هایش با حضرت آقا در سال 93، خداوند متعال بانویی گران‌قدر را سر راه ایشان قرار داد تا مرهمی باشند بر دل خسته این جانباز گرامی. در ادامه متن گفت‌و‌گوی خبرنگار کانون خبرنگاران نبأ با این جانباز جان‌برکف می‌آید:

بسم الله الرحمن الرحیم
«أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّةَ وَلَمَّا یَأْتِکُم مَّثَلُ الَّذِینَ خَلَوْاْ مِن قَبْلِکُم مَّسَّتْهُمُ الْبَأْسَاء وَالضَّرَّاء وَزُلْزِلُواْ حَتَّى یَقُولَ الرَّسُولُ وَالَّذِینَ آمَنُواْ مَعَهُ مَتَى نَصْرُ اللّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللّهِ قَرِیبٌ ﴿۲۱۴﴾ یَسْأَلُونَکَ مَاذَا یُنفِقُونَ قُلْ مَا أَنفَقْتُم مِّنْ خَیْرٍ فَلِلْوَالِدَیْنِ وَالأَقْرَبِینَ وَالْیَتَامَى وَالْمَسَاکِینِ وَابْنِ السَّبِیلِ وَمَا تَفْعَلُواْ مِنْ خَیْرٍ فَإِنَّ اللّهَ بِهِ عَلِیمٌ ﴿۲۱۵﴾ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ کُرْهٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تَکْرَهُواْ شَیْئًا وَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَعَسَى أَن تُحِبُّواْ شَیْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَّکُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ ﴿۲۱۶﴾؛ می‌پندارید که به بهشت خواهید رفت؟ آیا هنوز سرگذشت کسانی را که پیش، از شما بوده‌اند نشنیده‌اید؟ به ایشان سختی و رنج رسید و متزلزل شدند، تا آنجا که پیامبر و مؤمنانی که با او بودند، گفتند: پس یاری خدا کی خواهد رسید؟ بدان که یاری خدا نزدیک است(214). از تو می‌پرسند که چه انفاق کنند؟ بگو آنچه از مال خود انفاق می‌کنید، برای پدر و مادر و خویشاوندان و یتیمان و مسکینان و رهگذران باشد، و هرکار نیکی که کنید خدا به آن آگاه است(215). جنگ بر شما مقرر شد، در حالی که آن را ناخوش دارید. شاید چیزی را، ناخوش بدارید و در آن خیر شما باشد و شاید چیزی را دوست داشته باشید و برایتان ناپسند افتد خدا می‌داند و شما نمی‌دانید».

خداوند من را گدای خوبی برای خانه‌اش قرار داد تا بتوانم به‌خوبی گدایی کنم و در محضرش باشم، اگر همیشه در محضر خدا باشیم همه چیز را داریم.

شهدایی هستند که هیچ‌وقت از یادم بیرون نمی‌روند، سرسجاده هرموقع که احساس می‌کنم وقت استجابت دعاست حتما برای شادی روحشان دعا می‌کنم و از آن‌ها می‌خواهم نظری به من کنند. شهدا عزیزان خدا هستند، شهدا پیش خدا هستند که آیت‌الله‌العظمی جوادی آملی در تفسیر آیات مربوط به شهید با توجه به ترکیب روایات گفتند «شهید به خدا عرض می‌کند که خدایا من جانم را به خاطر این هدف دادم حالا خودت این هدف من را حفظ کن؛ هدف شهدا حفظ جمهوری اسلامی بود.

من طعم جانبازی را نچشیدم، واقعیتش این است که ظاهر من این‌طور است، قلب انسان باید خاشع باشد. چیز عجیبی هم نیست در زمان پیامبر(ص) شب همه در مسجدالنبی(ص) دور پیامبر(ص) بودند و هیچ سنخیتی با پیامبر(ص) نداشتند. و کسانی هم مثل اویس قرنی بودند که دور از ایشان بودند ولی انس همیشگی با وجود نازنین پیغمبر(ص) داشتند. واقعیت این است که من طعم جانبازی را نچشیدم  و تجربه ندارم.

آرامشش همیشگی است جز زمانی که احساس کند حرف رهبرش زمین مانده

در لحظاتی که با خدا صحبت می‌کنم، اسامی جلاله را که در ذهن می‌گویم یا به زبان می‌‌آرم، آرامش پیدا می‌کنم، اما در مواقعی کم می‌آورم، این کم آوردن‌ها وقت‌هایی است که احساس می‌کنم که حرف رهبرم زمین افتاده و نظام در خطر است. حالت مضطربی به من دست می‌دهد، چون من بچه بودم انقلاب شد، ما همه عمرمان را در انقلاب بودیم، اصلا من نمی‌توانم تصور کنم و این یک تصور محال است که جمهوری اسلامی نباشد، فرض کنید زندگی بدون تنفس چه‌گونه است؟ برای من هم یاد نبود جمهوری اسلامی همین حالت را دارد.

یک وقت‌هایی احساس می‌کنم انقلاب در خطر است، خیلی به من فشار می‌آید، خیلی از صحنه‌های جنگ یادم می‌آید که برای من روزهای مبارکی بود، نمی‌گویم راحت بودیم و خوش می‌گذراندیم، خیلی جاها یاد دوستانم می‌افتم در فاو، جزیره مجنون یا غرب، با بعضی از آنها در یک عملیات بودیم، با هم مأنوس می‌شدیم و بعد بچه‌ها شهید می‌شدند، خیلی از دوستانم جلوی چشم من شهید شدند، یاد آن روزها که می‌افتم منقلب می‌شوم.

تا چشم کار می‌کرد شهدا در داخل پتو گذاشته شده بودند و در کنار هم لب آب خفته بودند. یادآوری این صحنه‌ها در جنگ انسان را متأثر می‌‌کند، ولی وقتی به این فکر می‌کنم که شهدا جای حق رفتند، آرامش می‌گیرم. جمله شهید آوینی که گفتند «تصور ما این است که ما مانده‌ایم و شهدا رفته‌اند ولی واقعیت این است که شهدا مانده‌اند و زمان ما را با خود برده است» به من آرامش عجیبی می‌دهد.

فرشته‌ای در میان انسان‌ها

شهریور سال 92 به مشهد رفتم، به حضرت آقا گفتم من واقعا خسته شدم، یک مقداری تنهایی آزارم می‌دهد، هم‌زبانی ندارم، کسی که بیاید با من زندگی کند و شادی قلب من باشد؛ یک هوای تازه‌ای می‌خواهم، اینکه تحولی در زندگی من باشد. چند روز بعد که از مشهد برگشتم تلویزیون برنامه‌ ضبط شده ملاقات من با حضرت آقا را نشان داد و همین مسئله مقدمه آشنایی من با همسرم شد در قلبم این احساس بود که این همان شخصی است که خداوند به من عنایت کرده، به ایشان هم گفتم شما به عنوان هدیه امام رضا(ع) در زندگی من هستید.

من باید اهل عمل باشم تا روی مخاطب اثر داشته باشم، این خیلی سخت است. وقتی من خودم اهل عمل نیستم روی مخاطب هم اثری ندارد و وقتش تلف می‌شود. امیدوارم که خدا جزء و کل و همه را به فضلش به من ببخشد.

دیدیم که جانم می‌رود

سال 62 در عملیات والفجر 4 در ارتفاعات کله قندی، همین کالیمانگا که بعدها فیلمی بر اساس آن ساخته شد، زخمی شدم. خمپاره می‌زدند. هنگامی که سوار آمبولانس شدیم یکی از بچه‌ها که اسمش «کشاورز» بود در خروجی عقب آمبولانس برعکس من کف ماشین آمبولانس خوابیده بود. سرش پشت راننده بود پاهایش سمت در. انفجار جلوی پای او رخ داد و ترکش‌ خمپاره به شکمش اصابت کرد به گونه‌ای که روده‌اش دیده می‌شد، لحظات آخر عمرش بود، آن لحظات امدادگرها به من گفتند در آمبولانس جا کم است و زخمی زیاد.

کشاورز پایش را دائما در شکمش می‌کشید و من پاهایش را سفت گرفته بودم که پایش را داخل شکمش نکند تا بخیه‌ها و روده‌هایش بیش‌تر از این آسیب نبیند. چند لحظه داخل آمبولانس بیشتر باهم نبودیم، دائما صدا می‌زد من را برگردانید، دیگر در حالت عادی نبود، چشمش را که نگاه می‌کردی معلوم بود در عالم دیگر و ماورایی سیر می‌کند، فقط می‌گفت "من را برگردانید".

آمبولانس هنوز راه نیافتاده‌ بود، من پای او را سفت گرفته ‌بودم، خیلی اصرار می‌کرد، ما می‌گفتیم یعنی چه که تو را برگردانیم؟ سرت را بگیر این‌ور. اما انگار اصلا حرف‌های ما را نمی‌شنید. در عالم دیگر بود، دوباره گفت من را برگردانید. آمبولانس چند متر که حرکت کرد دو تا پیچ بعد کشاورز شهید شد، هنوز که هنوز است با خود می‌گویم "آن شهید از ما چه می‌خواست".

پنج ماه در عملیات با بچه‌ها بودیم، سخت بود، هر روز شهدا جلوی چشمانم هستند. بچه‌های مسجد امام نارمک در خیابان دردشت، شهید اولیایی، شهید محسنی، شهید یوسفیان...

وقتی که این‌ شهدا را تیربار کردند، ما بین آن‌ها بودیم و با عراقی‌ها پانزده متر فاصله داشتیم. آن‌ها شاید دویست متر جلوتر از ما بودند، سمت نیروهای خودی بودند، تیر از سمت ما رفت و آن‌ها را شهید کرد. من تیر را می‌دیدم که به سمت آن‌ها می‌رفت؛ بچه‌ها در حال دویدن بودند که تیر می‌خوردند... بعضی صحنه‌ها واقعا...

در زمان جنگ بارها این اتفاق افتاد که کسی که جلوی من ایستاده بود، ناگهان جمجمه‌اش متلاشی می‌شد. من تقریبا هم‌زمان با عملیات مرصاد و سه روز مانده بود تا جنگ تمام شود جانباز شدم.

م

سید جمالی
|
-
|
۱۳۹۴/۰۳/۰۲ - ۱۴:۳۱
0
1
حاجی التماس دعا
مظاهری
|
-
|
۱۳۹۴/۰۳/۰۲ - ۱۹:۴۱
0
1
واقعا حرفی برای گفتن ندارم در مقابل این همه عظمت
محمد
|
-
|
۱۳۹۴/۰۳/۰۲ - ۱۹:۴۴
0
1
نمی دانستم همچنین آدم هایی هم پیدا می شوند.خوش به حال آنها و بد به حال ما.
شبستری
|
-
|
۱۳۹۴/۰۳/۰۲ - ۱۹:۴۷
0
1
یکی از این عزیزان را از نزدیک می شناسم و میدانم که برای پیوستن به دوستان شهیدشان لحظه شماری می کنند
...
|
-
|
۱۳۹۴/۰۳/۰۴ - ۲۳:۰۱
0
2
اجر کارهای بزرگ را فقط خدا می دهد
علی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۴/۱۷ - ۰۰:۱۵
0
1
ما به شما خیلی مدیونیم خیلی خیلی التماس دعا
مصطفی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۷/۰۴ - ۰۹:۵۰
0
0
خداوند حق شما را بر گردن ما حلال کند
ز حسینی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۷/۱۳ - ۰۹:۳۷
0
0
سلام با تمام وجود دعا میکنم خداوند شما را تا آخرین لحظه ثابت قدم و عاقبت بخیر بکند که در مقابل عظمت گذشت و ایثار شما هیچ کلمه ی در شأن شما نمیتوانم پیدا کنم امروز که تصویر شما را برای اولین بار دیدم با تمام وجود در مقابل عظمت شخصییت شما احساس حقارت و ناچیزی کردم
و در پایان انشالله خداوند شما را به خیل دوستان عزیز شهیدان ملحق کند انشالله
captcha