ور آب تلخ نرفتی ز بحر سوی افق/ کجا حیات گلستان شدی به سیل و مطر
چو قطره از وطن خویش رفت و بازآمد/ مصادف صدف او گشت و شد یکی گوهر
وگر تو پای نداری سفر گزین در خویش/ چو کان لعل پذیرا شو از شعاع اثر
ز خویشتن سفری کن به خویش ای خواجه/ که از چنین سفری گشت خاک معدن زر
ز تلخی و ترشی رو به سوی شیرینی/ چنانک رست ز تلخی هزار گونه ثمر
*مولانا