مدتی است که در هیاهوی کلانشهر تهران خبری به گوش میرسد مبنی بر اینکه گروهی از فرزندان این سرزمین با دستان بسته و در اوج قساوت و ظلم دشمنان بعثی ایرانزمین، به صورت دستهجمعی در گودالی زنده به گور شده و به شهادت رسیدهاند.
برای من که از دوران کودکی غیر از صدای آژیر قرمز و رفتن به پناهگاه، چیزی به خاطر ندارم، شنیدن چنین مطالبی بسیار شگفتآور و دردناک است که در اوج دوران کودکیام در حالی روزگار را سپری میکردم که فرزندان عزیز مادرانی با دشمنانی که به نام اسلام، با ما در جنگ بودند، چنین بی رحمانه جان سپردند و به دیدار معبود شتافتند.
سالهای دوران کودکی گذشت و بعدها تازه فهمیدم جنگ، چه تعداد دختر و پسر را بیپدر و زنان را بیوه کرده است. تازه پا به جوانی که گذاشتم با مفهوم شهید گمنام و چشمان به در مانده مادران و همسران آشنا شدم.
و امروز پس از سالها، دائم اخبار جدیدی را دنبال میکنم که گویی نوستالژی تاریخ زندگی همه ماست. غواصان و خطشکنانی که با گذشت 26 سال از پایان جنگ تحمیلی به خاک کشور برگشتهاند؛ با تنی خسته از گرد هجران چندین ساله و استخوانهای پوسیدهای که بوی عشق میدهد.
آنها آشنایانی غریب هستند که امنیت امروز ما و ایرانی ماندنمان مرهون فداکاری آنهاست. دستان بستهشان درس دلبستگی به آب و خاک اسلامیمان را زمزمه میکند و اینان به حق زندهترین رزمندگان تاریخ هستند.
کاش بزرگشان بدانیم و دیگر از کنار مزار شهدای گمنام با بیاعتنایی نگذریم که هر شهید گمنام یک اسطوره و افتخار تاریخی است.
شهدای تازه تفحص شده طایران قدسی هستند که آمدهاند تا به ما پرواز به سوی معرفت را بیاموزند. مقدمشان گرامی باد.