سفرت بخیر مسافر، امروز حال و هوای شهر سربیمان را با قدمها و دستان بستهات دریایی میکنی. سفرت بخیر، مادرت اینجا در انتظار نسیمی است که از تو در جان شهر خواهد پیچید. سفرت بخیر که برای بدرقهات امروز همه خواهند آمد. روزی با دستانی باز و دلهایی به رنگ دریا به سوی راهی روشن بدرقه شدی و امروز با دستانی بسته و دلهایی به رنگ معرفت ناب الهی به سوی بهشت برین بدرقه خواهی شد.
مادران زیادی چشم به راهتان بودند، مادرانی که مسافران دریایی خود را به خدا سپردند و اسماعیلهای خود را به قربانگاه فرستادند. حال امروز این مادران و این دلهای زخمخورده پس از بیست و هفت سال دوری، میآیند تا کنارتان باشند. میآیند تا در آغوشتان گیرند. میآیند تا همان چند تکه استخوان را در آغوش بفشارند و جگرگوشههایشان را تا آستان پرواز همراهی کنند. میآیند تا داغ نامههای نیامده فرزندانشان را زمزمه کنند، میآیند تا از انتظار بسرایند و از لحظههایی که چشم بر در دوختند، تا جگرگوشهشان از راه برسند.
کاش میشد امروز در کنار این مادران و همراه وهمگامشان بود، کاش میشد دستان این مادران را گرفت و بوسید و بر چشم گذاشت و آرام در گوششان زمزمه کرد که مادرجان خرده نگیر که این همهسال نه خطی و نه خبری، دستشان بسته بود.
میگویند پیامی آوردهاید، با دستانی بسته و چشمهایی که در گودال عمیق ظلم و ستمیزدیان باز مانده، پیامی برای آنان که جا ماندهاند. پیامی برای آنان که راه گمکردهاند. پیامی برای آنان که عزت و شرافت این مرز و بوم را به هیچ بهایی نمیدهند. پیامی آوردهاید برای همه ما، برای همه مایی که آن روزهای آتش و خون را به یاد نداریم. آری پیامتان، در واژهها نمیگنجد اما باید دید تا شنیدهها را باور کرد و با شنیدههایی به رنگ آسمان و به عطر بهشت رسید.
پیامتان را بر جان میگذاریم. رهبر و مقتدای ما، شما دریادلان خطشکن را هنوز یار خود میداند. گرچه آن روزها یار خمینی بودید، اما عطر حضورتان که در جان شهر میپیچد انگار به یاری مقتدایتان آمدهاید. انگار میآیید تا بگویید هنوز هستند جوانانی که سن و سالشان را باید در شجاعتشان جست نه در چشمهای معصومانه و نوجوانشان.
هنوز هستند جوانانی که به امر ولیفقیه جان میدهند، دست بسته راه آسمان میپیمایند تا مبادا حرف ولی بر زمین بماند. هنوز هستند جوانانی از این مرز و بوم که فرق دوست و دشمن را به وضوح و در صلابت کلام رهبر بسنجند و مشتهایشان برای برچیدن دستان دشمنان مستکبر از این خاک و از این مرزها، گره خورده و آماده نبرد است.
پیامتان را روشنای جان میکنیم دریادلان، راز دستهای بسته و ماهیهایی که در خاک سرد، مروارید معرفت نثارمان کردند، در تاریخ این کشور برای همیشه ثبت خواهد شد. 175 شهید، 175 یار، 175 همسنگر، و این عدد تا ابد در ذهن برادران و خواهرانتان ثبت خواهد شد. عددی مقدس که تعداد آسمانیهای دریا دل را برای همیشه در ذهنمان متجلی خواهد کرد.
امروز در میدان بهارستان، عطر بهار میپیچد. بهاری که با خود هوای بهشتی در ذره ذرهی جان شهر تزریق میکند. شاید در میان این هوای سربی نفس کشیدنمان سخت و سنگین شده بود که امروز میآیید. شاید نفس سالم را گم کرده بودیم. شاید هوای هوسهایمان آنچنان احاطهمان کرده بود که راه تنفسمان بند آمده بود. حال شما میآیید، شمایی که دست بسته راه نفستان بند آمد و حتی نالههایتان در میان خاک بلند نشد، میآیید تا راه آسمان باز کنید و هوایی تازه در میان خفتگان بپراکنید.
آری شهدا همه چیزشان با حساب و کتاب است، رفتنشان حساب و کتاب داشت و آمدنشان هم با حساب و کتابی همراه است. قطعا این آمدن و این هوای بهشتی و این یادآوریها هم حساب و کتاب دارد. باید دید، کجای کارها لغزید و سخت شد و سنگریزهها راه درست را بست که اینگونه، 175 یار با هم میآیند تا پیامی بیاورند. کاش حالا که برای بدرقهشان تا جنت، با دستان خالی میرویم، دست پر برگردیم و پیامشان را بر دیده نهاده و در گوش و جان شهر زمزمه کنیم.
کاش حرفهای ناگفتهشان را سینه به سینه نقل کنیم. کاش یادمان بماند که گرچه در دنیای مدرن امروزی و عصر شبکههای مجازی، فرصتی برای انتشار پیام شهداست اما تأثیر کلام و نگاه و لمس حضورشان از هر سخنی و از هر تکنولوژی مؤثرتر است.
امروز همه خواهیم آمد برای بدرقهتان، امروز همه مادران دلشکسته و منتظر با دستانی باز برای به آغوش کشیدن فرزندان دست بستهشان خواهند آمد. امروز همه پدران منتظر برای بدرقه عصای پیریشان خواهند آمد. امروز فرزندان زیادی در حسرت سالهای نبود پدر، سر بر تابوت شما میگذارند. امروز همه جوانان این کشور خواهند آمد به امیدی که با دستان بستهتان، دستانشان را بگیرید و همراهیشان کنید.
* طاهره رفعت