خوانشهای معاصر قرآن یا همان قرائتهای جدید از قرآن کریم، در واقع برداشتهای جدید و خاص قرآنپژوهان نو اندیش جهان اسلام و حتی گاه دینپژوهان و قرآنپژوهان غیر مسلمانان از قرآن کریم است. شاید بتوان گفت که سبک هرمنوتیستی (تأویلی) جدیدترین سبک تفسیری است که پویایی متن و تعدد انگاشتههای مخاطبان قرآن و ابعاد دیدشان نسبت به نص آن و نیز دشواری وصول به معنای نهایی متن و به عبارتی همان بطن البطون آن، از شاخصههای اصلی آن است. این قرائتها، به نص، نگاه پدیدارشناسانه فرهنگی دارد و روشهایی برای تأویلش، بهمنظور کشف ویژگیهای بینشی که نص قرآن برای تأسیس و تبیین آن آمده است، به دست مخاطبان میدهد. مطالعات قرآنپژوهانی مانند: «نصر حامد ابو زید»، «محمد آرکون»، «فضل الرحمن ملک» و «محمد عابد الجابری» در این بخش جای میگیرد. دکتر «احمیدة نیفر» از نظریهپردازان چپگرای اسلامی در کتاب «الانسان و القرآن وجها لوجه» نکات تحلیلی در خور تأمل و توجهی را در این باره آورده که خوب است قرآنپژوهان معاصر آن را مطالعه کنند.
نکات مطرح در حوزه نقد مبانی و قواعد خوانشهای معاصر قرآن
زمانی که درباره نقد مبانی و اصول خوانشهای جدید قرآن کریم در میان اندیشوران قرآنپژوه سخن به میان میآوریم، بهویژه طبق مطالعات و پژوهشهای انتقادی اساتید صاحبنظر در این حوزه مانند محمد خروبات، استاد دانشگاه «شعیب دکالی» مراکش، میتوان بحث را در شش سطح مطرح نمود:
سطح اول، پیرامون قرآن و وحدت تفسیری در آن است.
سطح دوم، در باب دلایل توجه به قرآن است که عبارت است از: آزادی اندیشه، بحث علمی و خدمت به قرآن.
سطح سوم، شامل ضرورت مطالعه علمی و موضوعی این خوانشها است.
سطح چهارم، درباره انواع این خوانشهاست.
سطح پنجم مربوط به نقد مبانی کلی این خوانشهاست که شامل نقد مدرنیته، نقد رویکرد، نقد روشها و نقد اسلوب است.
سطح ششم نیز تحلیل انتقادی نظرات قرآن پژوهان نو اندیش و چپ گرای معاصر است.
وحدت تفسیری در روش تفسیر قرآن کریم
قرآن کریم میدان وسیعی برای بحث علمی و مجالی گسترده برای پژوهش و کاوش است و اگر اینطور نبود، تفسیر آن در طول قرنها، متعدد نمیشد و حتی در طول یک قرن نیز متنوع نمیگشت. این تعدد و تنوع به خود این تفسیرها و مطالعات قرآنی برنمیگردد بلکه به خود قرآن باز میگردد. قرآن با دستور به تأمل، تدبر و تفکر، دیگران را به توجه به خودش فراخوانده و قوانین و ضوابطی را برای فهم خود مطرح نموده است. برخی از پژوهشگران به این قوانین، تن داده و پارهای نیز آن را ترک کرده و بدان پایبند نبودهاند؛ حتی برخی، دیگران را به رهایی از بند این ضوابط فراخواندهاند. این قوانین و ضوابط، تنها برای تنظیم ارتباط با قرآن وضع شده است. از شروط اولیه آن، «پاکی و طهارت» است. خواندن قرآن کاری مطلوب و یک امر واجب شرعی است و در اثبات این سخن، همین کافی است که اولین کلمهای که از آسمان نازل شده، کلمه «اِقرَا» میباشد (علق/۱). اما این کار شروطی دارد که برخی از آنها عبارتند از:
الف) به نام پروردگاری که عالم را آفریده، باشد؛ او همان خداوند خالقی است که نازلکننده قرآن است؛ اما خوانشهای معاصر، قرآن را به نام پروردگار نمیخواند و تفسیر نمیکند، در حالیکه یکی از شروط خواندن قرآن شروع با «بسمله» (بسم الله الرحمن الرحیم) است.
ب) خوانش علمی؛ علم هدیهای از سوی خداوند است که انسان آن را دریافت میکند و از این رو باید خوانش قرآن و ارائه برداشتها از آن، از علم نشئت بگیرد و بهسوی علم باشد. خوانش در فرهنگ ما، تفسیر آزاد و لیبرالیستی سخن نیست که مفسر هرچه خواست و هرگونه که خواست و به هرروش که خواست بگوید، بلکه تفسیر، جزئی از عبادت است و حتی میتوان گفت که تمام عبادت است و از آنجا که انسان آزاد نیست تا هرگونه که خواست خداوند را عبادت کند، پس آزاد نیست که به روشی که خودش میخواهد، به تفسیر قرآن رو آورد.
ج) خوانش در فرهنگ ما، خوانش هدفمند است و یکی از هدفهای آن، معتبر دانستن، الهی بودن متن قرآن است، همراه با مد نظر داشتن معنایی که شارع قصد نموده است؛ پس خوانشی که اطمینان میدهد متن قرآن، کلام خداوند و معجزه اوست و حق و حقیقت را در بر دارد، مانند خوانشی نیست که تعاملش با قرآن مثل تعامل با متون بشری باشد. این گونه خوانش، مانند خوانش و تفسیر قصیده شعری نیست. زمانی که قرآن دیگران را به سوی خود میخواند، در واقع با اندیشه یونانی و رومی قدیم ـ که هر فکری، تفسیر واحدی دارد ـ به مخالفت برخاسته و نیز زمانی که دیگران را به سوی خود فرا میخواند، روشش در تضاد کامل با روش و اسلوب «اهل کتاب» است که فهم کتب مقدس خود را در فهم علماء و دانشمندان و کاهنان خودشان منحصر کردهاند، به طوری که هیچ فرد یهودی یا مسیحی عادی، شایستگی تعامل و ارتباط با «متن مقدس» را ندارد مگر از طریق وساطت راهب یا کشیش یا خاخام که این به هر حال، وساطتی بشری است. اما خاورشناسان و پیروانشان، از فرصتی که این دعوت برایشان ایجاد نموده متأسفانه سوء استفاده کردند تا معانی قرآن را طبق دیدگاههای مصلحتی و یا منافع شخصی تغییر دهند. روش تفسیریای که مد نظر قرآن است، در خلال قرن اول هجری و قرون بعدی مرسوم بوده است. واقعیت آن است که مسائل و مشکلاتی که حلاوت کاذب «مطالعات به اصطلاح معاصر» ایجاد کرده، پیش از آنکه برای پژوهشگر علاقهمند، آرامشزا باشد، او را احساساتی و ناآرام میسازد با این وجود، در تحقیق و مطالعه باید واقعگرا بود و شکیبایی به خرج داد، تا به امنیت علمی برسیم. منشأ احساسات، خشم است و خشم، منشأ تنش است. این موارد همگی از توان ذهن را کاهش میدهد و پژوهشگر را در ورطه شور و شوق غیر منطقی میاندازد و به واقع، آنچه قرائتهای معاصر بهعنوان روش بحث علمی مطرح میکنند، نقض صریح حرمتهای الهی و بی اعتنایی نسبت به شعائر الهی است؛ همه اینها اموری است که به نگرانی و اضطراب بر میگردد. با اینکه قرآن، وحدت تفسیری را باطل نموده و مجال تعدد تفسیری (به معنای مثبت) را باز نموده، اما خوانشهای معاصر به نقد این تعدد تفسیری پرداخته و با جدیت برای آزادسازی قرآن از چمبره تفاسیری که دورش را فرا گرفته تلاش میکند و در نتیجه از دعوت قرآن به تعدد تفسیری استفاده میکند تا در حوزه تفسیر آن وارد شود و سپس در همان حال، تلاش دارد تا تفسیرهای متنوع را کنار بزند تا بهعنوان یک خوانش واحد و یک روش واحد، جای آن تفاسیر متنوع را بگیرد و به این ترتیب در برابر آنچه که به دنبال لغو و ابطالش بوده، قرار گرفته است.
دلایل توجه و اهتمام خوانشهای معاصر به قرآن کریم
تکیهگاهها و مبانی مدرنیستهایی که بهدنبال خوانشهای معاصر از قرآن هستند را میتوان در این موارد خلاصه نمود:
1- آزادی فکری: اندیشه، طبق تصور آنها، امری مشترک میان انسانهاست و بحث علمی، زادگاه و جنسیت و قاره نمیشناسد و از آنجا که انسان، آزاد آفریده شده، هیچ کس برای دیگری نمیتواند محدودیت ایجاد کند. از این رو، ضروری است که آزادی اندیشه در فهم تمام متون وجود داشته باشد و از عقل ـ بدون هیچ قید و بندی ـ در فهم آنها استفاده شود.
2- پژوهش علمی: بی شک، قرائتهای موسوم به قرائتهای جدید یا معاصر، بهعنوان «پژوهش علمی» به بررسی میراث اسلامی میپردازد؛ «پژوهش علمی» کلمه است که حاوی مفاهیمی برای بررسی خصوصیات یک مسئله است. سابقه نشان داده که عموم خاورشناسان، البته نه تمام آنها، به اسم «پژوهش علمی» وارد عرصه پژوهش در میراث عربی اسلام ـ که یکی از مقدماتش «قرآن کریم» است ـ شدهاند و از این طریق، ضربه خود را به پیکر اسلام زده . در واقع همان ضربه، توسط همین خوانشهای افراطی بیقید و بند معاصر نیز تحقق یافته و کوششهای معاصر بهمنظور دریافتهای جدید تفسیری بی ضابطه از قرآن، از نظر روش و بینش، با کوششهای خاورشناسان تفاوتی ندارد.
3-خدمت به قرآن: مدرنیستها با این ادعا، تلاش دارند با قرآن تعامل کنند، زیرا قرآن برای همه مردم نازل گشته و دیگران حق دارند که بدون وجود موانع، با قرآن تعامل کنند؛ اما عنصر تعامل با قرآن، به این شیوه، پدیدهای است که طبق تصور آنان، از قرن اول هجری وجود داشته که همان تلاشهایی است که معتزله، اشاعره، جهمیه، معطّله، قدریه، صوفیه و فلاسفه و ... نمودهاند و این همان ادعایی است که تلاش دارند تا از طریق آن به این تعامل عصری و جدید مشروعیت دهند. اما آیا این جوازی است برای آنکه قرآن را به شکلی بی ضابطه بررسی کنند؟ سه دلیلی که مطرح شد، در عمل باعث شده که نو اندیشان معاصر، به مبارزه با قرآن و تسلط بر آن و تغییر و تحریف مفاهیم وحیانیاش اقدام کنند.
ضرورت مطالعه «خوانشهای معاصر»
واقعیت آن است که این خوانشها، ذهن بسیاری از پژوهشگران علاقهمند را به خود مشغول نموده و از طریق سمینارها و انجمنهای ملی و بینالمللی رواج یافته است. حتی برخی نهادها و پژوهشکدهها در جهان اسلام، اندیشههای پیشگامان این خوانشها را ترویج میکنند و نشریات و آثار آنها را منتشر میسازند. بنابراین، خوانشهای معاصر، از جهات ذیل، وجود خود را به صحنه بحث علمی تحمیل کرده است:
الف: این نوع مطالعات، با زبان، اسلوب و روشی جدید، قرآن را موضوع کار خود قرار داده و ادعای فهمی تحول یافته و مطالعهای آزاد در قرآن دارد و به این صورت، جلب توجه نموده است.
ب: این نوع مطالعات، به روشهای جدید مسلح شده که بیشترش روشهای به دست آمده از علوم انسانی وارداتی از فرهنگهای دیگر است مانند: زبانشناسی، نشانهشناسی (که تخصص محمد آرکون است)، هرمونتیک (که تخصص نصرحامد ابوزید است)، جامعهشناسی، انسانشناسی، فیلولوژی (زبانشناسی تاریخی) ، فلسفه (که تخصص محمد عابد الجابری و منصف بن عبدالجلیل، عبدالمجید الشرفی و ... است). آنان تلاش کردند تا روشهای رایج را کنار بزنند.
دستهبندی و ارزیابی خوانشهای معاصر
با نظر به کلیت توجهات جدید نسبت به قرآن، میبینیم که سه نوع خوانش وجود دارد:
1- نوع سازنده ۲- نوع مخرب ۳- دفاعی- اصلاحی
1- نوع سازنده: این نوع خوانش، به مباحث علمی قرآن خدمت میکند، مانند سخن درباره علوم قرآن، علوم تفسیر، علم قرائت، اعجاز، زبان قرآن و... یا سخن درباره یکی از روشهای آن مانند: تفسیر قرآن به قرآن، تفسیر قرآن به سنت و یا سخن درباره محکم و متشابه یا ناسخ و منسوخ یا اسباب نزول و دیگر موارد؛ تحقیق نسخههای خطی متعلق به قرآن یا علامات اختصاری آن نسخهها یا استخراج شواهد از آنها ، ذیل این نوع خوانش قرار دارد. این نوع، سازنده است زیرا قرآن را از درون میسازد؛ در اینجا سوالی مطرح میشود که آیا مجاز است که این نوع خوانش را به «خوانشهای معاصر یا جدید» توصیف کنیم یا نه؟ گاهی پارهای از کوششها به ترجمه قرآن به زبانهای زنده دنیا یا ترجمه یکی از منابع تفسیری یا برخی منابع علوم قرآن اختصاص یافته و نیز گاهی علوم انسانی و علوم طبیعی در تحلیل و توضیح آیات قرآن کریم به کار گرفته شده است و با توجه به این که این کوششها، جدید اند، داخل در روشی است که موسوم به «خوانشهای معاصر» است. اما تفاوت در اینجا آشکار میگردد که این کوششها در راستای سازندگی است نه تخریب؛ در توصیف این روشها به «روشهای سازنده»، دو نکته حایز اهمیت است: نکته اول، تمرکز در ساختار علم قرآن است و نکته دوم، پیگیری هوشیارانه و مدبرانه خطی است که ترسیم شده و ما باید از نقطه توقف، شروع به کوشش کنیم تا مسیر علم ادامه یابد. یعنی ساختمان و ساختار فرهنگ اسلامی را طبق قواعد اصیل خودش تکمیل کنیم.
2- نوع مخرب: به این نوع خوانشها، «رویکردهای انحرافی» اطلاق میشود و به طور کلی، کوششهایی است که قرآن را مجالی برای ترویج آراء انحرافی قرار داده، به طوری که قرآن، ابزاری برای تطبیق روشهای وارداتی و قواعد غیر اصیل شده و این روشها، تاویلات نادرستی را در قرآن ایجاد کرده و نتایج ناهنجاری را از آیات قرآن گرفته است. این اختلالات و عدم تعادل تفسیری، به دلیل نقض قواعد و ضوابطی است که نوع اول یعنی نوع سازنده بدان پایبند بود.
3- نوع دفاعی ـ اصلاحی: این نوع، متصدی برخورد با نوع دوم است؛ یعنی پاسخ میدهد و یا نقد میکند، حکم به صحت میدهد و یا اصلاح و تصحیح میکند. این نوع در حقیقت از جنس نوع اول است با این تفاوت که به جای این که به شیوه نوع اول، به قرآن خدمت کند، در مقابل نوع مخرب میایستد و سد راهش میشود و به دفاع، اصلاح و تصحیح ادامه میدهد زیرا معتقد است که نقد و پاسخ، جزئی از خدمت به قرآن کریم است. نمونهای که بیان خواهیم کرد در حیطه نوع دوم است؛ در بحث علمی نباید حسن نیت محض داشت و چشم بسته نظر داد، بلکه باید نمونه آورد.
نقد مبانی کلی خوانشهای معاصر
در این باره، چهار مسئله قابل طرح است:
1- نقد مدرنیته: خوانشهای معاصر، رویکرد مدرن خویش را مخفی نمیسازد، حتی پارهای از آنها، بدان تصریح میکنند و برخی دیگر نیز، بدان فرا میخوانند. ما نمیدانیم دلیل ارتباط مدرنیته با قرآن چیست؟ آیا به معنای تزی جالب از تزهای اصیل و معتبر و به میراث مانده است؟ آیا معنای غربگرایانه دارد یا این که مضمونی ناشناخته دارد که هنوز مشخص نشده است. به هر حال، آنچه درباره خوانشهای مدرنیستی معروف شده، بازنگری در همه مفاهیم ثابتی است که در فهم معانی آیات کریمه قرآن دخالت دارد و نیز بازنگری در علوم و قواعدی است که به استنباط معانی از قرآن کمک میکند. از خوانشهای جدید بر نمیآید که صاحبانش جدید باشند و نیز از خوانشهای آنها بر نمیآید که کم سن و سال باشند بلکه آنان بزرگانی پا به سن گذاشته هستند، حتی گروهی از آنان، از دنیا رفتهاند و در قید حیات نیستند. آنان نسلی هستند که مدت زمانی طولانی، در علم خود، از فرهنگ و میراث خاورشناسان، سرچشمه گرفتند و نگارش و چاپ کتابهایشان با شیوهها، ایدهها و روشهای خاورشناسان بوده و کتابهایشان را در قالب اندیشهای که به فرهنگ اسلامی تحمیل کردند، مینوشتند، افرادی مانند: محمد آرکون، حسن حنفی و محمد عابد الجابری و دیگران.
2- نقد رویکرد و هدف: شکی نیست که اغلب این خوانشها، ادامه مطالعات خاورشناسان درباره قرآن است. این مطالعات را، تئودور نولدکه (۱۹۳۱م-۱۸۳۶م) در کتاب «تاریخ قرآن» پایهریزی کرد و شاگردان مستقیمش مانند: فردریک شوالی، برگشتراسر و اتو پرتزل(م۱۹۳۳- م۱۸۹۳) و گروهی دیگر از خاورشناسان و متخصصان در مطالعات قرآنی مانند: ایگناز گلدزیهر(م۱۹۲۱-۱۸۵۰م) و رژی بلاشر(م۱۹۷۳- م۱۹۰۰) از او پیروی کردند و بهدنبال آنان، تلاشهای مداومی درباره تاریخ قرآن و علوم قرآن توسط نسلی از پژوهشگران مشرق زمین صورت گرفته که اینان بهطور مستقیم یا غیر مستقیم، از خاورشناسان، بهره علمی گرفتهاند؛ این مسئله از آنجا برای ما ثابت میشود که آنچه نوگرایان مشرق زمین طرح کردهاند، همگام با مطالبی است که خاورشناسان از مدت زمانی پیش، مطرح کردهاند و از این رو، نوگرایان مشرق زمین با خاورشناسان، در مقصود و هدف، متحد هستند و این به دلایل زیر است: الف) مسلح شدن خوانشهای معاصر به شیوههای جدیدی که در سایه سلطه و استعمار غرب زایش یافته و در مطالعه مشرق زمین به طور کامل از آنها استفاده شده؛ روشهایی که بهگونهای بایسته، مورد نقد قرار نگرفته و متأسفانه از آنها در رویکرد علمی به میراث اسلامی استفاده شده. گویا فرهنگ اسلامی ما از روشها و علوم مطالعه و پژوهش در متن، تهی است. ب) این خوانشها، آن اندازه که اهداف نهایی خود را در نظر داشتهاند، به بینش هدفمند نسبت به قرآن توجه نکردهاند و بی شک، اهداف پارهای از این روشها، با روح قرآن و مقاصد آن مخالف است زیرا در محیط غربی رشد یافته، سرشت آن محیط را به خود گرفته و از فضای فکری، مذهبی و فلسفی آن اثر پذیرفته است. ج) فرآیند ایجاد ارتباط میان بینش قدیم و روش جدید، به تحریف معانی قرآن و مشوش نمودن تاریخ پاک آن منجر شده، در حالی که تاریخ قرآن با تاریخ تورات و انجیل تفاوت دارد و از این رو نتیجه فرآیند فکری آنان این بوده که موارد مورد اتفاق را در دایره موارد مورد اختلاف وارد ساخته و موارد مورد پذیرش را در دایره موارد مشکوک و شبههناک وارد کردهاند. د) توجه به قرآن، با ترک علوم، معارف، ابزارها و ضوابطی بوده که در طول تاریخ، با قرآن همراه بوده و این توجه، با گرایش به قواعد و ضوابطی دیگر، صورت گرفته و اینها در چارچوب توجیه عقلی فهم متن بوده که نتیجه آن، تحقق موارد زیر است: الف: درهم شکستن «حاکمیت غیب ومسائل معنوی در بینش ما» ب) از بین بردن قداست متن ج) احترام به علوم و قواعد دیگر و تحقیر علوم و قواعد واقعی مرتبط با متن د) بدگمانی و تشکیک در معارفی که با متن، منطبق و همگام است و از متن، ریشه گرفته و بر فرایند فهم متن و نزدیک نمودن آن به ذهن، نظارت دارد، با این ادعا که این معارف، تقلیدی، بنیادگرا، منسوخ، از دور خارج شده و ارتجاعی هستند.
3- نقد روشها: هدف از طرح این عنوان، نقد روشهای معمول در زمینه میراث اسلامی – بهطور کلی و مطالعات قرآنی – بهطور خاص ـ که در میان جوامع استعماری رشد یافته و از آنها برای تحقق اهداف استعماری محض استفاده شده نیست؛ روشهایی که نشئت گرفته از زبانشناسی، جامعهشناسی، انسانشناسی، روانشناسی و فیلولوژی (زبانشناسی تاریخی) و ... است. بلکه آنچه میخواهیم به آن اشاره کنیم، نوعی متمایز از روشهای جدیدی است که همگام با مطالعات قرآنی، پس از تئودور نولدکه، به دست تفکیکگرایان تکامل یافته است. «تفکیک» روشی نقادانه است که به دست فیلسوف فرانسوی، ژاک دریدا (۲۰۰۴م-۱۹۳۰م) پایهگذاری شده و سپس به دست «جان ونزبرو» و شاگردانش، مانند «پاتریکا کرون» دانمارکی و «مایکل کوک» بریتانیایی (متولد ۱۹۴۲م) تکامل یافته است و سپس گروهی از اندیشوران عرب مانند محمد آرکون، صادق جلالالدین العظم، نصر حامد ابوزید، محمد شحرور و محمد عابد الجابری و دیگران، از آنها اثر پذیرفتهاند. از آنجا که هدف از پایهگذاری روش تفکیکی، مطالعه متونی است که صفت کامل بودن و آرمانی بودن در آنها غالب است و نیز تضعیف مفاهیم حقیقتمحوری است که در این متون است. بنابراین، حکم، از پیش، داده شده و نتیجه، از پیش معلوم است. این روش، به شکلی خود سرانه به مطالعه آیات قرآن پرداخته و بلکه باید گفت که خودسری و استبداد در ذات این روش است. این روش همان «تفکیک» است، در حالی که واقعاً «تفکیک» نیست، بلکه مجموعهای از چند روش است زیرا صاحبان خوانشهای جدید، در تحلیلشان، به یک طریق واحد ملتزم نیستند و یک روش واحد را در پیش نمیگیرند. کوششهای آنان مخلوطی ناهمگن از فهمهای متعدد است که شامل فهم زبانشناختی، فهم تاریخی، فهم ساختاری، فهم تفکیکی (واسازانه) ، فهم مادی ـ تاریخی، فهم دیالکتیکی و فهم جامعهشناختی است. این کوششها، به دانشهای موجود در متون اسلامی حملهور میشوند و بخشی از علوم قرآن، تفسیر، فقه و مفاهیم قرآن و ... را به روشی نادرست و نامنظم بر میگیرند و برخی دیگر را رها میکنند. حتی برخی از صاحبان این روشها، موضوعاتی از علوم قرآن را برای مبتدیان جدید و دانشجویان مایل به تحصیل ـ که در سالهای اول تحصیلات دانشگاهی هستند ـ به شکلی تکرار میکنند که طعم این معلومات و دانستنیها، با تأویل نادرست و تحلیلهای انزجار آور به آنان چشانده میشود. «تفکیک»، کلمه جذابی است، اما برای محققان مطالعات قرآنی، یکی از سادهترین کارهاست. هر فرد متخصص میتواند «تفکیک» کند، به شرط این که خوب بتواند «ترکیب» کند. «ترکیب» یکی از سختترین روشها در شناخت است، بهویژه در شناخت اسلامی؛ زیرا شناخت اسلامی، «شناختی سازنده» است؛ غفلت از عنصر «سازندگی شناخت»، موجب اشتباهات نابخشودنی میگردد. داعیهداران «تفکیک» در متن اسلامی، قصدشان ابطال مهمترین عوامل ساختاری ای است که شکلدهنده حاکمیتهای اسلامی بر متن هستند که عبارتند از: حاکمیت شکلی، حاکمیت روشی، حاکمیت فاعلی، حاکمیت مادی، حاکمیت غائی و حاکمیت اعتباری «تفکیک» و «ترکیب» دو روش هستند که نباید از هم جدا باشند؛ هر کس که «تفکیک» میکند، ملزم به «ترکیب» نیز هست؛ داعیهداران خوانشهای جدید، دیگران را به «تفکیک» دعوت میکنند، بی آنکه به «ترکیب» فراخوانند. این، یک دلیل دارد و آن این است که «ترکیب» نیازمند موارد زیر است: الف) تصور علمی تمام اجزاء یک مفهوم کلی با هم و شناخت روابط حاکم میان اجزاء از هم تفکیک شده یک مفهوم کلی. ب) تقویت بینش هدفمند در «ترکیب». منظور در این جا اهداف شخصی نیست، بلکه منظور اهداف شرعی است که شارع از ظاهر متن اراده کرده، نه اهدافی نیست که مردم برای مصلحت شخصی بهدنبال آنند. ج) «ترکیب» ، به وسیله ابزارها، قواعد و ضوابطی است که با ماهیت متن، متناسب باشد، زیرا همه اینها، بخشی از ساختار کلی متن است و از سوی دیگر، خواسته متن است و متن به ما دستور داده که در فهمش، از آنها استفاده کنیم. جستجوی عناصر دیگر در فرآیند «ترکیب» ، بیشتر شبیه به کار کسی است که میخواهد اسکلت خانهای را با ابزار آشپزی تغییر دهد و آن را برافراشته سازد یا شبیه به کار کسی است که میخواهد زمین را با ابزار ساخت و ساز، شخم بزند که تقریبا کاری محال است.
4- نقد اسلوب: منظور از «اسلوب» روش کلی در برخورد با فرهنگ اسلامی و منابع معتبر آن، مانند: قرآن، سنت و شخص نبی اکرم(ص) است؛ پاره ای از روشهای آنان در تعامل با فرهنگ اسلامی عبارتند از :
الف) حذف عباراتی که نشاندهنده بزرگداشت و تکریم شعائر اسلامی است و بر ایمان داشتن به آنها دلالت دارد؛ بنابر این «بسمله» (بسم الله الرحمن الرحیم) ، «تصلیه» (صلی الله علیه و آله و سلم) و «ترضیه» (رضی الله عنه) در متن نمیآید، بلکه به جای اینها از اسلوبهای انزجار آور استفاده میشود که الهام گرفته از تجربه باطنی (درونی) در استفاده از نمادهای رمزی است و نیز برگرفته از تلاشهای خاورشناسان است که به اثبات یک قضیه و یا نقض آن کمک میکند که بهعنوان نمونه میتوان به «مدخل الی القرآن» محمد عابد الجابری ص ۳۹۷و۳۹۸ و ۴۰۰ اشاره کرد.
ب) ترجیح، طبق دیدگاهی یکسونگرانه و خشک و بی روح؛ به طوری که هرگاه وحی با تاریخ در تعارض بود، تاریخ مقدم خواهد بود و هرگاه عقل و نقل در تقابل هم بودند، عقل مقدم است و هرگاه حقایق شرعی با حقایق علمی در تباین بود، علم بر دین مقدم است و هرگاه احکام شرعی با مقتضیات وشرایط واقع در بیرون تعارض داشت، واقعیتهای بیرونی مقدم خواهد بود و همینطور موارد دیگر.
ج) تولید مفاهیم و تغییر اصطلاحات به طوری که چیزها بدون توجه به مسماهایشان نامگذاری شوند؛ به جای واژه «آیه» واژه «عبارت» و «نص دینی» و به جای «نزول قرآن»، «واقعیت قرآنی» قرار داده شود. آنان به جای اصطلاح «علوم قرآن» وصف «پدیده قرآنی» را به کار بردهاند و میان «اهل سنت و جماعت» و فرقههای مخالف و منحرف تمایز قائل شدهاند و در مسیر تلاش برای دگرگون ساختن حقایق تاریخی، فرقه اول را که همان «اهل سنت و جماعت» است، با نام «مرکز اسلام» توصیف کردند و فرقههای دیگر یعنی فرقههای مخالف را «فرقههای حاشیهای» نامیدند. آنچه را که بدان، «مرکز» اطلاق کردند، با استبداد در تحلیل خود، به حاشیه بردند و آنچه را که به «حاشیه» توصیف کردند، در نگاهشان، مرکز شده با استفاده از عبارتهای جدیدی مانند: «اَنسَنه» (انسانسازی)، «عَقلَنه» (عقلانی کردن)، «اَرخَنه» (تاریخمندی)، «شان دینی» (امر دینی) و «حَقل دینی» (میدان دینی» و اطلاق لفظ «مقدّس» بر مطالب معتبر دینی و لفظ «مدنّس» بر مطالب غیر معتبر دینی. به عنوان نمونه میتوان به کتاب «الفرقة الهامشیة فی الاسلام» منصف بن عبد الجلیل و مقدمه آن به قلم «عبدالمجید الشرفی» منتشر شده به سال ۱۹۹۹م در «مرکز نشر دانشگاهی» تونس؛ «مدخل الی القرآن» محمد عابد جابری و «الکتاب و القرآن» محمد شحرور منتشر شده به سال ۱۹۹۰م و «نقد الخطاب الدینی» محمد آرکون و... اشاره کرد. بنابر این محقق علاقهمند میتواند، فرهنگی از مفاهیم دگرگون و نادرستی را که زبان خوانشهای جدید از قرآن، عرضه نموده، گرد آوری کند.
د) خلاصه آن که کارشان به نام «اجتهاد» معرفی میشود در حالی که «اجتهاد» از تحریف مفهوم خود توسط این افراد در امان نیست؛ در نتیجه این کار به وسیله «عقل» و تعقل صرف و بدون استفاده از «نقل» به اتمام میرسد و فعالیتش، منحصر و معطوف به رد میراث نقلی است که با انحرافات فکری و حرکت بر مدار تحلیلهای خودسرانه ایجاد میشود که هدفش تلاش برای قانع ساختن خوانندگان قرآن درباره این مسئله است که قرآن به چیز دیگری جز خودش نیاز ندارد؛ نه به «سنت» نیاز دارد و نه به «لغت» و نه به «قواعد» و نه به ضوابط. آنان آمدهاند تا قرآن را از آنچه باعث زنگارش شده، نجات دهند! آنان پنداشتهاند که قرآن به چیزی جز شخصیتهای آنها نیاز ندارد، بلکه در هر چیزی نیازمند آنهاست.
نقد و بررسی خوانش دکتر «محمد عابد الجابری»
کسی که در کارهای این اندیشمند و استاد پژوهشگر و متخصص در «فلسفه عمومی» مطالعه میکند، درمی یابد که او در مطالعاتش، به تدریج، کارهای گوناگونی در حوزه میراث اسلامی انجام داده، از جمله مانند کتابهای «العصبیه و الدوله»، «نحن و التراث»، «تکوین العقل العربی»، «نقد العقل العربی»، «التراث و الحداثه»، «مسئله الهویه» و «الدین و الدوله و تطبیق الشریعه الاسلامیه» و دیگر پژوهشهای عمومی و پراکنده که شامل مسائل فکری گوناگون است و در نهایت، تجربهاش در این عرصه او را به انتشار کتابی درباره قرآن کریم که عنوانش را «مدخل الی القرآن الکریم» نهاده رسانده است و هر چند این کتابها در جرگه خوانشهای جدید از میراث عربی به طور کلی است، ولی این کتاب نیز، در جرگه همین خوانشهاست اما به طور خاص، که قرآن را با نگاهی که با خوانشهای غالب دیگر در عرصه فرهنگ خیلی تفاوت ندارد ـ و در پیش درباره پارهای از آنها صحبت شد ـ هدف بررسی قرار داده است یعنی او قرآن را طبق همان خوانشهای معاصر که در فهم قرآن و تمدن به کار گرفته میشود، تفسیر میکند که تفسیری نادرست است و خوانش او از قرآن، بهطور گسترده در جرگه همان خوانشهای معاصر نادرست قرار میگیرد. سؤال این است که چرا مطالعه «جابری» در قرآن، اخیراً صورت گرفته، با اینکه میدانیم او مطالعه میراث اسلامی را بهطور مستقیم از زمان نگارش کتاب «العصبیه و الدوله» در سال ۱۹۷۱ م آغاز نموده است؟ این سخن از آنجا طرح شد که چون میراث عربی اسلام بر مدار قرآن و سنت است و لازمه شناخت این میراث، شناخت این دو اصل است، از این رو شناخت حقیقی نسبت به این میراث، از شناخت نسبت به این دو آغاز میشود و جهل حقیقی نسبت به این میراث، از جهل نسبت به این دو آغاز میشود و از این رو، هر شناخت و اطلاعاتی درباره میراث عربی اسلام، در غیاب این دو اصل، حدس و گمانی بیش نیست . «دکتر محمد عابد جابری»، مطالعات قرآنی را بر مبنای مسیر دلخواه خودش و طبق طرح و روش خودش انجام داده، ولی باید گفت که اگر این ارتباط و تعامل جدید او با قرآن، نوع نگاهش به میراث اسلامی را تغییر داده، پس چگونه به اصلاح و بررسی تمام آنچه که در کتابهای پیشین نگاشته خواهد پرداخت؟ ظاهراً «جابری» آنچه را که در آغاز باید بحث شود، در پایان بحث کرده و آنچه را که باید موخّر شود، مقدم داشته است و توضیحی که در مقدمه کتاب «مدخل الی القرآن الکریم» ـ درباره ارتباط این کار با کارهای گذشتهاش ـ آورده، با توجه به آنچه که ما بدان اشاره کردیم مردود و غیر قابل پذیرش میشود. بهمنظور فهم بهتر این کتاب باید گفت که جابری جلد اول این تألیف خود را مختص «شناخت قرآن» قرار داده و این جلد در سپتامبر سال ۲۰۰۶ میلادی از سوی انتشارات «دار النشر المغربیه» در «دارالبیضاء» در حدود ۴۰۷ صفحه، منتشر شده است. کاری که در این جلد صورت گرفته، بهطور کلی، گرد آوری اطلاعات فراوان و گوناگون است که به روشی خاص در این چاپ، ترتیب و طبقه بندی شده که در سه بخش است:
۱- بخش اول که نامش را «خوانشهایی از محیط نزول قرآن کریم» گذاشته و ساختار آن را در پنج فصل تنظیم کرده است: فصل اول درباره وحدت اصل در ادیان آسمانی سه گانه؛ فصل دوم درباره دعوت حضرت محمد(ص) و روابط خارجی این دعوت؛ فصل سوم درباره این است که آیا پیامبر امّی، میخوانده و مینوشته است؟؛ فصل چهارم درباره رخداد وحی و اثبات نبوت است و فصل پنجم حقیقت نبوت و دیدگاههایی درباره امامت و ولایت را در بر دارد.
2- بخش دوم را «مسیر ایجاد و شکلگیری قرآن» نام گذارده و ساختار آن را نیز در پنج فصل تنظیم کرده است؛ فصل اول را «قرآن،کتاب و باز آرائی روابط» عنوان داده است؛ فصل دوم درباره «حروف، قرائتها و معجزهها» است؛ فصل سوم «قرآن عربی، موجود در ام الکتاب و چینش ارتباط با اهل کتاب» است؛ فصل چهارم درباره «مسئله جمع قرآن و مسئله فزونی و کاستی در قرآن» است؛ فصل پنجم درباره «ترتیب مصحف و ترتیب نزول» است.
3- بخش سوم را به داستانهای قرآنی اختصاص داده و در آن، میان داستانهای قرآنی مکی و داستانهای قرآنی مدنی، تمایز قائل شده است.
هدف از بیان این مطالب، احاطه شکلی و صوری مخاطبان ما به نوع بیان مضامین و محتواهای این کتاب نیست، بلکه هدف آن است که محتوای تلاشی را که «جابری» تحت عنوان «شناخت قرآن» آورده، در مقابل خود قرار دهیم؛ همان تلاشی که سعی شده تا یکی از کوششهای جدید و یکی از خوانش های مدرن و جدید از قرآن کریم باشد. سؤال این است که دیدگاههای کلی درباره این تلاش چیست؟
1- تلاش علمیای که «جابری» در این اثر، انجام داده، کوششی بسیار عادی و تلاشی ساده است. در واقع این کتاب، تلاش شاگردی است که مرحله جدیدی از زندگیش را با یادگیری و کسب چیزهایی که به قرآن کریم مرتبط است، آغاز کرده است.
2- به دنبال متونی از منابع مد نظرش گشته و مطالب بسیاری نقل کرده ـ بهویژه در بخش سوم ـ و مسائل معروف علوم قرآن و مباحث رایج و مشهور آن را در میان محققان و متخصصان مطرح کرده است.
3- بیتوجهی به عنصر هماهنگی و انسجام در ارائه دادههای علمی؛ او بسیار مشتاق است تا تفاوتهای موجود در موضوعی خاص را بیان نماید، هرچند میان طرفهای متناقض باشد، مانند دیدگاههای اهل سنت، شیعه، خاورشناسان ، یهودیان و مسیحیان و...
4- حاشیه و توضیح و نقد او بر نظرات، توضیحی بسیار تعجبآور است؛ نتایج خاصی را ـ بدون ترجیح منطقی ـ انتخاب کرده و گویا هدفش، تألیف در زمینه قرآن است به هدف یک کار تألیفی نه به خاطر بحث و بررسی مسئلهای خاص؛ یعنی میخواسته کاری هم در زمینه قرآن انجام داده باشد و از این رو هدف خاصی را دنبال نکرده است.
5- تکیه نکردن به روش و سبک علماء در بیان دقیق و درست اخبارتاریخی و روایات؛ واضح است که موضوعی که او بدان پرداخته، عمدهاش تکیه بر خبر و روایت است و نقل درست روایات و اخبار تاریخی در این بحث، سبکی شناخته شده و مسیری آشنا برای عالمان است که بخشی از روشهای خدمت متن روائی به فهم قرآن است.
6- این کتاب، مخلوطی از موضوعات مختلف است که پارهای از آنها به «قرائت های قرآن»، پارهای به «تفسیر» و پارهای دیگر به «علوم قرآن»، «عقیده و بینش»، «تطبیق ادیان»، «فلسفه اسلامی»، «علم کلام»، «سیره نبوی» و «فرقهها و مذاهب» مرتبط است.
7- او در این کتاب ، به نقل و بیان مطالب بسیاری پرداخته، گویا اخبار و اطلاعاتی را برای افراد مبتدی ارائه میدهد به این صورت که از دین «حنیفیت » ساده و روان و نیز «حنفاء» (یکتا پرستان) در جاهلیت و همچنین اسلام آوردن برخی از صحابه ـ که جزء اهل کتاب بودهاند ـ سخن به میان میآورد و سیره و اخبار تاریخی آنان را بیان میکند؛ مانند: سیره سلمان فارسی و مسائل بسیار دیگر.
8- این کتاب پر است از مطالب حشو و زائد و درازگویی و همچنین استفاده از متون و مطالب در غیر جای درست و اصلی خودش، همراه با اصرار و پافشاری بی جا بر ایجاد عنوانهای جذاب و فریبا.
9- کار «محمد عابد الجابری» تا آنجا پیش رفته که منابع علوم قرآن مانند: کتاب «الاتقان » سیوطی و «البرهان فی علوم القران» زرکشی را نیز معرفی کرده و سپس با شتاب به سراغ کتاب سیوطی رفته و فهرست کاملی از آن را کتابش ارائه نموده و سپس با همان شتاب سراغ کتاب زرکشی رفته و فهرست آن را بیان کرده است.
10- با این همه، گرچه این کتاب کوشش نموده تا پارهای از مسائل بدیهی را که مطرح نموده و با قرآن کریم ارتباط دارد، به صورت علمی بیان کند، اما او موفق نشده و در بیان مسایل مهمی که اکنون دیگر باید بدانها پایان داد ـ بهویژه مسائل علمی و اعتقادی مانند: فزونی در قرآن و کاستن از آن ـ بری از خطا و اشتباه نبوده است؛ او میداند که «اهل سنت و جماعت» و نیز برخی از فرقههای شیعه، بر این اجماع دارند که قرآنی که امروز با آن خداوند را عبادت میکنیم، فزونی و کاستی در آن نیست، اما برای «جابری» لذتبخش و شیرین است که این مسئله را موضوعی برای فصل نهم کتابش ـ که آن را «جمع قرآن و مسئله فزونی و کاستی در آن» نام نهاده ـ قرار دهد. او این موضوع را با روشی که بیشتر به روش خاورشناسان نزدیک است، مورد تحلیل و بررسی قرار داده است؛ او شبهه تحریف در قرآن را میزداید و سپس دوباره آنچه را که درباره رد شبهه تحریف گفته، نقض میکند؛ او در بیان حکمها و نتایج سخن خود، نوسان دارد و در بیان خلاصههای بحث خود و نتایج آن مردد و سرگردان است؛ اکنون این خلاصه را که این فصل را بدان پایان داده ملاحظه نمائید: «خلاصه آنکه از زمان جمع قرآن در زمان عثمان، تاکنون، هیچ شواهد قطعی بر وقوع فزونی یا کاستی در قرآن وجود ندارد، همانگونه که در «مصحف » موجود در دست مردم، وضع به همین منوال است و تحریفی در آن رخ نداده است؛ اما پیش از زمان عثمان، قرآن در صحیفهها و سینههای صحابه، به صورت متفرق وجود داشته است و قابل تأکید است که آیات قرآن که این صحابی یا آن صحابی به صورت نوشته و یا در حافظهشان، بدانها اهتمام و توجه داشتهاند، از نظر کمی و ترتیبی، با آنچه نزد فرد دیگر بوده، تفاوت داشته است. همچنین، این امکان وجود دارد که هنگام جمع قرآن در زمان عثمان و یا پیش از آن، خطاها و اشتباهاتی رخ داده باشد، زیرا کسانی که این کار را به عهده گرفتهاند، معصوم و مصون از خطا نبودهاند و از این رو پارهای کاستیها رخ داده، همانگونه که در منابع تاریخی و حدیثی ما آمده است»؛ سپس او در توضیح آیه ۹ سوره حجر، دو آیه ۶و۷ سوره اعلی، آیه ۱۰۱ سوره نحل، آیه ۵۲ سوره حج، آیه ۱۰۶ سوره بقره و آیه ۳۹ سوره رعد میگوید: «با اینکه ما درباره معانی لفظ «آیه» در پارهای از این آیات، نظر خاصی داریم، اما با این حال، جملگی این آیات بجز آیه ۹ سوره حجر، بر وقوع تغییر در قرآن در بستر علم خداوند و مشیت او تأکید دارد».
دکتر علیرضا کاوند
عضو هیئت علمی دانشکده تفسیر و معارف قرآن کریم قم و مدیر امور پژوهشی دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم