معمولاً درباره سریالهای تلویزیونی که از تلویزیون پخش میشود یک نکته مشترک وجود دارد. آن نیز اینکه باید به اکثر این تولیدات اجازه داد تا زمانی از پخش قسمتهای نخستین آن بگذرد تا بتوانند مخاطبان لازم خود را جذب کنند، حتی درباره برخی سریالهای پرتماشاگر باید گفت که آنها در قسمتهای نخستین نتوانستند آن چنان که لازم است تماشاگران را به خود جذب کنند، اما هر اندازه داستان جلوتر رفت بر جذابیتهای بصری آنها افزود شد. این ویژگی تنها مختص به کارهای درام نیست، بلکه سریالهای طنزی چون «در حاشیه» نیز این گونه بودهاند.
خصیصه فوق نیز یک امر طبیعی در بحث کارهای نمایشی است، چون باید به یک سریال اجازه داد تا درام در آن شکل گیرد، سپس مخاطب به آن پیوند بخورد. در این میان استثناهایی نیز وجود دارند که در قدمهای ابتدایی بسیار موفق عمل کردهاند. اتفاقی که هم میتواند از غنای فیلمنامه و کارگردانی سرچشمه گیرد هم اینکه، شانس به نوعی با کار همراه باشد. این مطلب درباره سریالی که به تازگی از شبکه 3 سیما شروع به پخش شده و شب گذشته (چهارم مردادماه) قسمت دوم آن را دیدیم صدق میکند.
ملودرام «تنهایی لیلا» آزار دهنده نیست
این سریال «تنهایی لیلا» نام دارد که محمدحسین لطیفی آن را کارگردانی کرده است، البته این کار شاید در ابتدا برخیها را که آن چنان با کارهای ملودرام همراه نیستند آزار دهد، اما مطمئناً بسیاری را میخکوب خود کرده است. حال بیایید بررسی کنیم که این مجموعه چه چیزهایی داشته که توانسته این تعریف را مشمول حال خود کند. مهمترین امتیاز این فیلم را باید در فیلمنامه آن جستجو کرد، بخشی که معمولاً در تلویزیون به ویژه سینما، این روزها مغفول مانده است، چون یک تصور شبه روشنفکری بر تولیدات حاکم شده، مبنی بر اینکه کار خوب حتماً باید اثری ضد قصه باشد تا بتواند واقعنگری را در خود جای دهد.
ویژگی بارز دیگر این کارها این است که پایانهایی که برای آنها انتخاب میشود باز است و تماشاگر پایان را درک نمیکند، البته این خصیصه در فیلمهای سینمایی نمود بسیار بارزتری دارد. این اتفاق نیز شاید نزدیک به یک یا دو دهه است که در سینما باب شده. اتفاقی که از نگاه نگارنده یکی از عوامل دوری تماشاگر از سینما شده و به نوعی سینماها را خالی از تماشاگر کرده است، اما در «تنهایی لیلا» وضعیت به این نحو نیست و ما شاهد یک قصه کاملاً ایرانی هستیم که در تمامی بافتهای آن میتوان خصیصههای بومی را مشاهده کرد.
نکته دیگری که درباره قصه این سریال وجود دارد این است که ویژگی قصهگو بودنش شکلی کلاسیک دارد، یعنی داستان از جایی آغاز میشود و ما در ادامه با شخصیتهای دیگر داستان آشنا میشویم. در کلامی دیگر شکل قصهگویی این مجموعه بسیار با فرهنگ ایرانی نزدیک است و طبقاتی که در آن ترسیم شده به شدت باورپذیر هستند. درباره شکل قصهگویی این کار میخواهم بیشتر توضیح دهم. وقتی ما قصهای را میشنویم دوست داریم ضرب آهنگی که برای آن انتخاب میشود دلنشین باشد. اتفاقی که معمولاً در ذهن همه ما این گونه متبلور میشود که یک مادر یا پدربزرگی قصهای را برایمان روایت کند. این خواسته نیز در ناخودآگاه تمامی ما وجود دارد و ریشه در کودکی ایرانیها دارد.
موسیقی در خدمت «تنهایی لیلا»
در «تنهایی لیلا» این مسئله به خوبی رخ داد. این آهنگ از طریق موسیقی فیلم شکل گرفته است. موسیقی که به شدت بومی بوده و ما را یاد سریالهای خوبی چون «عطر گل یاس»، «پاییز صحرا» و «آوای فاخته» میاندازد. در این کارها سازهایی چون سنتور و تار شکل قالب دارد و برای مخاطب ایرانی دوستداشتنی است. این امتیاز که به مدد تلاش کارن همایونفر (آهنگساز) حاصل شده، مجدداً در کار لطیفی روی داده و ما شاهد همان ضرب آهنگ در کار هستیم. برای همین ناخودآگاه احساسمان با آن درگیر میشود. این خصیصه مطلوب متاسفانه سالهاست در سینما به فراموشی سپرده شد و این نکته غلط به فیلمسازان القا شده که کار خوب حتماً اثری است که موسیقی در آن کمرنگ باشد. این نوع نگاه نیز از سینمای عاری از تماشاگر اروپا به ویژه اروپای شرقی نشئت گرفته است. برخلاف سینمای آمریکا که همیشه موسیقی آن یکی از امتیازات کار است. موسیقی که خوشبختانه آهنگسازی آن را یک ایرانی (رامین جوادی) برعهده دارد که پیشتر آهنگسازی سریال پرمخاطب دیگری چون «فرار از زندان» را برعهده داشته است.
اما درباره کارگردانی کار همه میتوان یک جمله گفت و آن اینکه فیلمسازی که توانسته کاری چون «صاحبدلان» را جلوی دوربین برد، مسلماً تماشاگر را میشناسد و میداند چگونه قصه را روایت کند که به دل تماشاگر بنشیند. این فیلمساز به نوعی همیشه قصههایش با موضوعات و تعلقات دینی پیوند خورده، بدون اینکه تماشاگر از آن زده شود. همگی به خوبی قصهای که در «صاحبدلان» روایت شد را به یاد داریم؛ کاری که محورش یک قرآن بود، اما همه آن را پذیرفتیم و بعد از سالها از آن به عنوان یک کار خوب نام میبریم.
در «تنهایی لیلا» نیز چنین اتفاقی روی داده و ما نمادهای بسیاری را از گرایشات دینی و اسلامی در کار میبینیم بدون اینکه فکر کنیم این موضوعات به زور در کار جا داده شده است. درباره دیگر امتیازات کارگردانی این کار از میزانسن گرفته تا انتخاب بازیگران هم میتوان نمرهای خوب به کار داد. اما در بعد فنی، بازیگری این کار هم از امتیازات اصلی این سریال است. انتخاب مینا ساداتی و بهروز شعیبی به عنوان دو بازیگر رو به روی هم بسیار خوب بوده، چون شکل ظاهری و بازی آنها با نقششان همراه است، البته امیدوارم بهروز شعیبی که یکی از بازیگران خوب سینما و تلویزیون است در ادامه، کمی با این قالب فاصله گیرد تا به دام کلیشه گرفتار نیاید. برای رسیدن به این خواسته هم میتواند پرویز پرستویی را الگوی خود قرار دهد. هنرمندی که تمامی نقشها را تجربه کرده است. پرستویی نیز در ظاهر چهرهای دوستداشتنی و مثبت دارد، اما وی برای دوری از کلیشه نقش دزد و کلاهبردار را هم بازی کرده است. دیگر شخصیتهای اصلی این کار هم این امتیازات را دارند. آفرین عبیسی و اکبر زنجانپور تمام و کمال با ویژگیهای نقششان همسو هستند و انتخاب سام قریبیان به عنوان یکی از نقشهای منفی هم از دیگر امتیازات سریال است.
بحث پایانی که درباره این کار مطرح میشود پرداختن به تعلقات و گرایشات مذهبی در این سریال است، چون به خوبی مشخص است که قصه میخواهد ما را به کجا ببرد، اما این مهم نیست که این نکته را بدانیم یا خیر، آن چیزی که مهم است آن که آیا آن را میپذیریم و دوست خواهیم داشت. این اصل مهم در فیلمسازی است که باید در کارهای نمایشی به ویژه تولیدات دینی مورد توجه قرار بگیرد. این اتفاقات در تولیدات دهه 60 تلویزیون و سینما روی میداد، اما در دو دهه گذشته تعلقات شبه روشنفکری ما را از آن دور کرد. در انتها باید نشست و ادامه داستان لطیفی را دید تا در خاتمه داستان، بتوان ارزیابی دقیقتری از موضوع داشت.