به گزارش کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا، بانوی فعال اجتماعی کشورمان، مریم جدلی معروف به شیدا جدلی را این روزها با نام یک بانوی انقلابی و رزمنده میشناسند، وی کودکی و نوجوانیاش را در محله قلهک گذراند، فارغ التحصیل کارشناسی ارشد رشته علوم ارتباطات است، شغلی که انتخاب کرد نیز مقداری با رشتهاش مرتبط است، چرا که کار فرهنگی انجام میدهد، کار فرهنگی را بیشتر در بخش ارتباطات انجام داده است، مدتی نیز نشریهای برای مناطق محروم تهیه میکرد. وی در گفتوگو با کانون نبأ در رابطه با خود میگوید: من داخل تهران هستم، ولیکن برای مناطق محروم فعالیت میکنم، در حال حاضر بیش از 170 کتاب به چاپ رساندهام که خوشبختانه کتابهای موفقی در جامعه بوده است، دو دوره جایزه برترین کتاب را داشته است، باتوجه به انگیزه فرهنگیام، انجمن فرهنگی هنری زنان ناشر را به اتفاق یکی از دوستانم پایهگذاری کردم، این انجمن بیش از 80 عضو دارد، اعضای آن، بانوان ناشر هستند، مجوز نشر به نام خودشان و حدود 80 بانوی دیگری است که در عرصه نشر فعالیت میکنند.
خیلی از الگوهایم را از مادرم گرفتم
وی افزود: من فرزند چهارم خانواده هستم؛ دو برادر و یک خواهر دارم؛ کودکی و شخصیت من به واسطه مادری شکل گرفت که زمان بسیاری برای خانواده میگذاشت، من خیلی از الگوهایم را از مادرم گرفتم، در عین حال که زنی بسیار با سلیقه و هنرمند بود، اعتقادات قلبی بسیار محکمی داشت؛ من در خانواده نسبتاً مرفهی به دنیا آمدم، کار پدرم آزاد بود، مادرم در زمینه فعالیتهای اجتماعی فعالیت میکرد، زن پر دل و جرأتی بود، زمانی که من بچه بودم هرکسی مشکلی داشت، مادر مرا خبر میکردند، ایثار و گذشتش بسیار زیاد بود، در مراحل مختلف، همه اینها را میدیدم.
این فعال فرهنگی ادامه داد: من کلاس اول یا دوم دبستان بودم که مادرم به من گفت میخواهم تو را به کلاس قرآن ببرم؛ یک خانم نابینا بود که قرآن یاد میداد، ما از آن خانم قرآن یاد میگرفتیم، وی حافظ قرآن بود، ما حافظ نشدیم اما همین که میدیدم آن خانم با اینکه نابینا هستند، چقدر زیبا قرآن را حفظ کردند، برای من خیلی جذاب بود؛ تنها کلاسی که دوران کودکی میرفتم همان بود، در سن چهارده پانزده سالگی مرا یک کلاس دیگری نوشتند که با خانه ما خیلی فاصله داشت، خانه ما خیابان یخچال قلهک بود اما آن کلاس طرف کوچه اسدی، بالای پل دوگل که الان روی شریعتی خورده است و نرسیده به تجریش بود، قرار داشت، این کلاس را من به ندرت اتفاق افتاد که با تاکسی بروم، من و یکی از دوستانم معمولاً پیاده میرفتیم و پیاده برمیگشتیم. خانم مینو فرهنگدوست دراین کلاسها، قرآن و تفسیر تدریس میکرد؛ گاهی دوره نهجالبلاغه نیز داشتیم؛ صحبتهای روز نیز به مناسبتهای مختلف بود، کلاس برایم خیلی جذاب بود چراکه کسانی که به کلاس میآمدند همسنهای خودم بودند، من در این کلاس دو یا سه سال شرکت کردم.
وی در ادامه با اشاره به سالهای انقلاب اسلامی و حوادث آن سالها اظهار کرد: دوران انقلاب شد، پدرم مخالف حضور ما در تظاهرات بود با اینکه خودش در این تظاهرات شرکت میکرد اما به ما میگفت نروید؛ مادر اما همراه ما میآمد، یک شب که حکومت نظامی بود مادرم همراه من و دوستم به تظاهرات آمده بود، آن شبی بود که امام (ره) فرموده بودند که حکومت نظامی را بشکنید و به خیابانها بروید، ما از طرف خانه به طرف میدان میرداماد آمدیم که نظامیها با ماشینهایشان آمده بودند و در خیابانها ریخته بودند و مادر برای مراقبت از ما، ما را همراهی میکرد.
این بانوی فعال فرهنگی ادامه داد: پدرم همیشه قرآن میخواند به خصوص شبهای جمعه و در ماه رمضان این برنامه تلاوت را قطع نمیکرد، با صدای بلند نیز قرآن تلاوت میکرد، پدرم خیلی فرد شوخی بود، بسیار بهروز بود یعنی شاید اگر آن موقعها ما میگفتیم حجاب نداشته باشیم میگفتند خب نداشته باشید، خودتان میدانید، یعنی اصلاً تعصب به خرج نمیداد، حتی مادرم اگر چنین شرایطی برایش پیش میآمد اصلاً تعصب دینی نداشتند یعنی ما در تصمیمگیری فردیمان خیلی آزاد بودیم.
امام(ره) به برادرم گفته بود اگر کشور نداشته باشید، تحصیلتان به درد میخورد؟
این رزمنده دفاع مقدس افزود: دو برادر دارم که یکیشان در آمریکا تحصیل کرد، چهار سالی آنجا بود، زمانی که انقلاب شد به ایران برگشت، من داشتم به تظاهرات میرفتم دیدم امیر یک کیف کوچک دستش است و سر کوچه در حال دویدن است، گفتم تو اینجا چکار میکنی؟ تو که آمریکا بودی؟ بعد گفت من به فرانسه رفتم و از امام (ره) پرسیدم که اگر ما ایران باشیم بهتر است یا اینجا ادامه تحصیل بدهیم؟ امام (ره) با حالت سؤالی فرمودند اگر کشور نداشته باشید، تحصیلتان به دردتان میخورد؟ که من تصمیم گرفتم از فرانسه با امام (ره) برگردم که البته با هواپیمای امام (ره) نتوانستم.
وی ادامه داد: امیر وقتی به خانه رسید بلافاصله ساکش را زمین گذاشت تا به تظاهرات برود که سر قلهک ماشینهای نظامی تیراندازی میکردند، مادرم دنبالش دوید که کجا میروی؟ بگذار از راه برسی، امیر گفت مادر، جلوی مرا نگیری، من فقط برای انقلاب آمدهام، این را میخواهم بگویم کسی که آمریکا تحصیل کرده و تمام شرایط خلاف کردن بدون حضور خانواده در اختیارش بود، چرا برای انقلاب برگشت؟ مادرهای دوستانش میگفتند تا وقتی امیر با بچههای ما بوده ما خاطرمان جمع بوده اما حالا نگران هستیم، یک مجمع قرآنی بود که امیر از 15 سالگی به آن مجمع میرفت، اگر ما میگفتیم مهمانی میخواهیم برویم، به او میگفتیم میگفت من مجمع قرآنی دارم؛ امیرتمام مدت در انقلاب حضور داشت و بعد که میخواست به آمریکا برگردد تا مدرکش را بگیرد ابتدا به ژاپن رفته بود که آنجا گفته بودند باید ریشت را بزنی تا بتوانی آمریکا بروی که به ایران برگشت، به برادرم گفتیم خب ریشت را میزدی، گفت من ممکن است ریشم را بزنم و میزنم ولی اینکه آنها بخواهند مرا تحقیر کنند که بخاطر مدرک ریشم را بزنم، نمیزنم، اتفاقا اینجا آمد سربازیش را پای آن دوره که باید مدرکش را میگرفت حساب کردند و مدرک مهندسیش را دادند. میخواهم بگویم از مجامع و محافل قرآنی همیشه افرادی بیرون آمدند که اکثراً جاهایی که واقعاً نیاز داشتند، قرآن بهشان قوت داده است.
قرآن بهترین تذکر است
جدلی در ادامه توضیح داد: خود من همینطور بودم، یعنی جاهایی که واقعاً احساس ترس میکردم فقط به خدا متوسل میشدم و آیههای قرآن را تلاوت میکردم، حتی یکبار شده بود که در ایلام بودیم و عراق حمله کرده بود. شدت حمله خیلی زیاد بود، هر لحظه احساس میکردیم الان بیمارستان امام خمینی(ره) را میگیرند، ما مجروحها را به زیرزمین بیمارستان برده بودیم، صدای انفجارها که میآمد من و همراهم تهمینه دستمان را در دست همدیگر گذاشته بودیم و اشهدمان را میخواندیم، میگفتم تهمینه زود است، ما خیلی کاری انجام ندادیم، میگفت پس شیدا بیا قرآن را باز کنیم، دستمان میلرزید، قرآن کوچکی داشتیم، یکی او داشت و یکی من داشتم که قرآن او را بعد از آنکه او شهید شد من یادگاری نگه داشتم، اینها را درآورده بودیم با همدیگر نذر میکردیم این حمله فروکش کند و ما دوباره بتوانیم در بیمارستان کمک کنیم، اینکه دوران کودکی من به این صورت گذشت و هرچیزی که یادگرفتم مادرم کمک کرده بود.
این فعال فرهنگی خاطرنشان کرد: دخترم به همان سن 15 سالگی رسیده است، کلاس قرآن که خواستم اسمش را بنویسم دیدم مخالفت میکند که به زور میخواهید مرا کلاس مذهبی ببرید، من دوست ندارم، گفتم خودت تصمیم بگیر، دو کلاس معرفی کردم یکی خیابان دولت و یکی شهید عراقی که نزدیک منزلمان است، کلاس اول را که رفت وقتی آمد بهش گفتم چطور بود؟ چون گفته بود نمیخواهم بروم یک مقداری موضع گرفت، گفتم دوست داشتی؟ گفت بله، جالب بود، آن خانم قرآن از ما که سؤال کرد چه چیزی باعث شد به کلاس بیایید همه به اتفاق گفتیم پدر و مادرهایمان زورمان کردند، گفتم که عطیه زهرا زمانی میرسد که من به تو خواهم گفت امروز کاری داریم کلاس نرو و تو خواهی گفت حتماً میخواهم کلاسم را بروم، کلاس دوم هم گذاشتمش، از محیط دومی بیشتر خوشش آمد، جذابیتش برایش بیشتر بود، حالا هر پنجشنبه که میشود خودش میگوید کلاسم پیامک دادند ساعتش تغییر کرده است، شما میتوانی مرا ببری؟ یعنی واقعاً جذب شده است چون قرآن، کششی بیهمتا دارد. ما تنها برای جوانانمان مشوق هستیم، خودمان نیز خیلی احتیاج داریم، من احساس میکنم آدم در هر مقطعی نیاز به تذکر دارد و آن تذکر را اگر از وحی و قرآن بگیرد خیلی بهتر از این است که حتی از زبان دیگری باشد.
وی افزود: من بارها شده است جلساتی رفتهام که میخواستم آن مطلب قرآن را بگیرم ولی دیدم در دو ساعت من استفادهای که از آن جلسه کردهام مطابق این بوده است که خودم نیم ساعت وقت بگذارم و قرآن را بخوانم، بسیاری از مبلغان ما خیلی خوب سخنرانی میکنند ولی بعضی مواقع تسلطی که باید بر روی مطالب داشته باشند ندارند و من فکر میکنم این گناه بزرگتری است که آدم عدهای را بنشاند و نتواند مطلبی را که باید ارائه بدهد و من ترجیح دادم خودم یک صفحه کتاب، یک مطلبی را یا قرآن را بخوانم و حتی زیرخوانی کنم و زیرنویس قرآن را بخوانم و مطلب را بگیرم.
وی افزود: به هر حال همین حرکت که مادر من برایم کرد را من شاید با کمی تأخیر برای دختر خودم انجام دادم و واقعاً احساس میکنم تأثیر زیادی در روحیه کودک و نوجوان دارد؛ اینکه فرزندم میگوید که بچههای مسجدی بچههای خوبی درمیآیند، یعنی شما اگر بچه را عادت دادی که مثلاً نمازش را در مسجد بخواند خودش خود به خود خوب میشود، یعنی در یک جوی قرار میگیرد که خطا نمیکند، من خودم مدرسه که میرفتم مدرسه ما اسلامی نبود ولیکن ما در 35 دختر کلاسمان فقط شش دختر بودیم که محجبه بودیم، یعنی چادری بودیم، در مدرسه هم معلم مرد که داشتیم مانتو روسری میپوشیدیم، بچهها خود به خود جذب میشدند و من یادم است، آن سال حدود 16 روسری برای 16 نفر گرفتم، از تجریش روسری سادهای گرفتم که رنگارنگ بود، 16 نفر را محجبه کردم، حالا چقدرشان مانده باشند را کاری ندارم، میخواهم بگویم بچههای مذهبی اگر از لحاظ رفتاری خوب عمل کنند روی بچههایی که خیلی اعتقادات مذهبی ندارند تأثیرگذارند، من بچه بودم میدیدم یکی از اقوام نزدیکشان حجاب ندارد ولی مادر من همیشه مقابل مرد نامحرم حجابش را رعایت میکرد؛ به هر صورت از لحاظ رفتاری خانواده در شکلگیری موقعیت فرزندان خیلی تأثیرگذار است.
پسرم گفت: میخواهم به حوزه علمیه بروم
وی در ادامه گفت: من پسر دومم به شدت درسخوان و منضبط بود، یعنی هیچ شبی نمیشد این کیفش دم در حاضر نباشد که صبح میخواهد برود، رشته شیمی شهید بهشتی خواند، داشت به شدت برای فوق لیسانس میخواند که یکدفعه گفت من میخواهم به حوزه علمیه بروم، گفتم چطور حوزه علمیه؟ گفت من میخواهم اعتقاداتم آنقدر قوی باشد که در محیط دانشگاه هم قرار میگیرم بچههایی که از من سؤال میکنند بتوانم رویشان تأثیرگذار باشم، من اگر تا دکتری این رشته نیز بروم ولی اعتقادات مذهبی خودم را قوی نکرده باشم هیچ چیزی به دست نیاوردهام، من یک مقدار زیادی اولش مخالفت کردم که نه، تو خیلی درسخوان هستی، درست را ادامه بده، درست را بخوان؛ بعد دیدم که نه، پنج شش بار با پدر قم رفتند با علماء صحبت کردند، نتیجتاً تصمیم خودش را گرفت و خیلی هم تأکید داشت که من حتماً باید همسرم را انتخاب کنم، میگفتم حالا زود است، میگفت نه، وقتی خود خدا گفته است شرایط را برای شما مهیا میکنم قطعاً خودش اینکار را میکند.
این فعال فرهنگی افزود: من بعد از ازدواجم فعالیت اجتماعیام خیلی زیاد بوده ولی سعی کردهام زمانی که بچهها در خانه هستند حتماً حضور داشته باشم، اگر خیلی نیز خسته بودم، سعی کردم آن پیراستگی مادری که در خانه هست را داشته باشم، همچنین سعی کردهام اگر او رسیده است بعد من با او رسیدهام آراستگی را داشته باشم که او وقتی به خانه میرسد مرا در آرامش ببیند ولیکن در ایران فعالیت اجتماعی بانوان بر خانواده بیتأثیر نیست، تا جایی که ممکن است آدم باید برای جلوگیری از لطمه خوردن به زندگی خانوادگیاش تلاش کند، اگر جایی دید که لطمهای دارد به زندگی خانوادگیاش وارد میشود آنجا خانواده بر فعالیت اجتماعیاش اولویت دارد.
صوت قاریان در خانه خدا برایم خیلی جذابیت داشت
وی خاطرنشان کرد: من اولین باری که صوت و تلاوت قرآن را گوش دادم و واقعاً لذت بردم، زمانی بود که مصر رفته بودم، خواهرم و شوهرش برای ادامه تحصیلشان مصر رفته بودند، من به اتفاق پدر و مادر برای دیدن آنها رفته بودیم.، تمامی صبحها که بلند میشدیم شوهر خواهرم رادیو روشن میکرد و منشاوی ترتیل میخواند، من تا آن روز اصلاً صوت را گوش نداده بودم خصوصاً که از رادیو باشد، صبحهای زود رادیو را روشن میکرد و تلاوت منشاوی بود که آیات قرآن را میخواند، من تقریباً 15 سالم بود، برایم خیلی جذاب بود هر روز این صدا را گوش میدادم، وقتی به ایران برگشتم از شوهر خواهرم خواستم که نوار منشاوی را برایم ضبط کنند و بیاورند، ایشان منشاوی و بعد عبدالباسط را ضبط کردند، به واسطه ایشان نوارهای قرآن را گوش میدادم،و هنوز نیز آن نوارهای قدیمی را نگه داشتم، نوارهایی که خراب میشد با خودکار میچرخاندیم تا درستش میکردیم و در ضبط صوت میگذاشتیم، الان شاید به بچههایمان آن نوارها را نشان بدهیم هیچ تصوری نداشته باشند، به هر حال آن نوارها را گوش میدادم و واقعاً برایم جذاب بود.
این بانوی انقلابی در ادامه گفت: یک ضبط صوت بزرگی داشتم که وقتی انقلاب شد در تظاهراتی که با شهید تهمینه اردکانی میرفتم این ضبط را با خودم میبردم، معمولاً تظاهرات که اوج میگرفت میدانستیم که بهشت زهرا(س) خبری است و خودمان را سریع به بهشت زهرا(س) میرساندیم، ضبطم را که میبردم هر شهیدی را که میبردند من یکی از نوارهای قرآن را در ضبطم میگذاشتم و صدایش را بلند میکردم، آن موقع مثل الان نبود که برای کسی که مراسم تشییع را بجا میآورند بلندگو بگذارند، آنقدر پشت سرهم شهید میآمد که وقت این کارها نبود، ضبطم مثل بیسیمهای نظامی بزرگ بود، روی دوشم میانداختم و جاهایی که تظاهرات بود ضبط میکردم که هنوز هم دارم ولی بهشت زهرا که میرفتم، نوار را که میگذاشتم خیلی برای همه جالب بود که این نوار این موقع از کجا آمده است؟ ولی در خلوت خودم نیز آن زمان خیلی نوارها را گوش میدادم و برای بچههایی که دوست داشتند تکثیر میکردم چون جایی نبود که ما این چیزها را مثل الان تهیه کنیم، نوار قرآنی نبود، دست به دست معمولاً پخش میکردیم.
وی افزود: حالا نیز همسرم خیلی علاقمند است و خودش صوت و لحن بسیار زیبایی دارد، جزو کسانی بود که از مرحوم روزبه به عنوان کسی که رتبه یک مدرسه علوی را برای خواندن قرآن گرفت، قرآن هدیه گرفته است و آن قرآن را روزی که ازدواج کردیم به من هدیه داد و من آنقدر از این قرآن استفاده کردم که ورقههایش کهنه شده است، برایم خیلی جالب است که او در سن 12 سالگی آن را گرفته و الان نیز هروقت در ماشین مینشینم میبینم که موج رادیو روی رادیو قرآن است، من خودم معمولاً رادیوهای دیگر را میگیرم ولی ایشان واقعاً از گوش دادن قرآن، لذت میبرد و من هروقت مینشینم، میبینم روی موج رادیو قرآن است من نیز ادامه آن را گوش میدهم و خودم نیز دوست دارم بچههایم نیز اینطور عادت کنند.
وی همچنین توضیح داد: وقتی ما برای دیدن خواهر و شوهر خواهرم به مصر رفتیم از آنجا شرایطی پیش آمد که خیلی راحت برای مکه گذرنامه میدادند، ما در واقع یک سفر سیاحتی و دیداری رفته بودیم چون آنها از وقتی ازدواج کرده بودند ایران نیامده بودند و ما آنان را ندیده بودیم، از آنجا شرایط مهیا شد و ما به مکه رفتیم، در واقع خدا توفیقی داد که یک سفر سیاحتی به یک سفر زیارتی و معنوی تبدیل شد.
جدلی ادامه داد: من وقتی خانه خدا میرفتم این قاریان عرب را که در خانه خدا میدیدم که قرآن را با صوت میخواندند برایم خیلی جذابیت داشت، الان نمیدانم چطور است چون خیلی سال است که سفر حج نرفتهام ولی آن موقع خیلی برایم جذابیت داشت چون در ایران ما اصلاً رادیو نداشتیم که صوت قرآن داشته باشد؛ حتی قبل از اذان نیز من یادم نمیآید که در تلویزیون زمان شاه، قرآن تلاوت میشد یا نه؛ به هر حال مسافرت بسیار خوبی بود، سفر معنوی خوبی بود، ما نتوانستیم آنجا وارد هیچ کاروانی شویم چون از پیش برنامهای نداشتیم، خودمان جا گرفتیم و خوشبختانه زمان کامل برای رفتن به زیارت داشتیم، البته من آنجا یک بیماری شدید گرفتم چون از مصر به مکه رفته بودیم حالا یا گرمایش اذیتم کرده بود یا هرچه بود تبهای شدید میکردم که وقتی برمیگشتیم همیشه میگفتم من با اینکه مریض بودم خیلی از آن سفر معنوی استفاده کردم، مخصوصاً در آن سن خیلی برایم جذابیت داشت، یادم است وقتی آمدم و به مدرسه رفتم آن موقع چهار ثلثه بود، من چون مریض شده بودم یک ثلث امتحان را نتوانستم بدهم، رفتم سر کلاس، بچهها همه دم در ریخته بودند که حاجی شدی آمدی، خب، آنموقع خیلی به ندرت اتفاق میافتاد که کسی با سن کم به مکه برود، میخواستند برایشان تعریف کنم که چه بود و چطور بود، برای خودم جذاب بود که برایشان تکرار میکردم، خیلی بچههایی که گرایشهای مذهبی داشتند علاقهمند شدند.
ادامه دارد...
شهریار شریعت