کد خبر: 3377418
تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۴ - ۲۲:۰۳
مددجوی آسایشگاه کهریزک تصریح کرد:

آن‌قدر نمی‌آیند که می‌گویند فوت شد/ هرگز نتوانستم موی فرزندانم را شانه بزنم + فیلم

کانون خبرنگاران نبأ: زهرا شاملو کسی که شعار نمی‌دهد و خودش در اوج جوانی روی ویلچر نشسته است از راه حل غم‌هایمان می‌گوید؛ همه پل‌ها را خراب نکنیم.

به گزارش کانون خبرنگاران نبأ وابسته به ایکنا، زهرا شاملو یکی از مددجویان آسایشگاه خیریه کهریزک است که بیست و پنج سال در این آسایشگاه حضور دارد، وی در گفت‌وگو با کانون خبرنگاران نبأ به بیان رازهای زندگی زیبایشان در کهریزک پرداخت که بخش اول و دوم این گزارش را اینجا ببینید.

بخش اول

بخش دوم

 

وی در ادامه گفت‌وگوی خود با خبرنگار کانون نبأ به روز‌های آغازین حضور خود در کهریزک اشاره کرده و گفت: من بعد از تصادف قدرت تکلمم را از دست دادم، شب اولی که به کهریزک آمدم به من گفتند که کهریزک کجاست، من هیچ جای کهریزک را ندیده بودم، گفتند بهشتی در دل کویر است، من چون بهشت را در آنجا پیدا کردم و به لطف و کرم خدا در این هجده سالی که در تمام کارهای فرهنگی ـ هنری کهریزک حضور دارم یک ماه محفل قرآنی را من می‌گردانم.

چرا وقتی از دست می‌دهیم شاکر می‌شویم؟

وی در مورد کرامات قرآن در جلسات ختم قرآن خاطرنشان کرد: خیلی کرامات از قرآن دیدیم، ما از 15 شعبان توسط مردم سفارشات زیادی داریم که قرآن امسالتان شروع می‌شود من یک سرطانی دارم یا بچه معلول دارم یا آرزوی فرزند دارم، ما 15 ماه رمضان که کتابخانه را به عشق کریم اهل بیت(ع)، آقا امام حسن مجتبی (ع)، همه جایش را سبز و غرق گل و نور می‌کنیم خیلی از حاجات برآورده می‌شود، یعنی زبانزد است، روزی که بچه‌های کهریزک برای یک ماهشان به قرآن می‌نشینند حتماً به دیدارشان بروید، یک صحنه‌اش را امروز شما دیدید، دستان و دهان‌های باز را دیدید، شاید اصلاً نمی‌دانند قبر امام حسن مجتبی(ع) کجاست و غریب مدینه کیست، اما روحشان برای این آسمانی شدن، پر می‌کشد.

وی ادامه داد: این افراد مطمئناً بیشتر از من می‌توانند از خدا حاجت بگیرند چون با تمام اخلاصشان اشک می‌ریزند و «امن ایجیب» می‌گویند؛ ما استاد خط بریل داشتیم که نابینای ما باور کند اگر چشم سر ندارد می‌تواند در زندگی خودش همه چیز داشته باشد، بعد از آن، استاد ما به خانم داودی، که یکی از مربیان هستند، در کتابخانه آموزش داد تا بتواند با بچه‌های نابینا خط بریل را کار کند، وی هر روز در کتابخانه با بچه‌های نابینای ما کار بریل را انجام می‌دهد، چه فضای قرآنی باشد چه فضای کامپیوتری و درسی باشد.

این مددجو تصریح کرد: ناشنوایان ما دارای سمعک هستند و کارهای اشاره‌ای به آنان آموزش داده می‌شود، یعنی یک فضای زندگی هست، اینکه اگر من چشمم بسته است پس حق زندگی ندارم نیست، ما همه در کنار هم به پشتوانه لطف خداوند و انسان‌های خوب که از سرمایه و وقتشان گذشتند، کار می‌کنیم تا اینجا را تبدیل به فضایی کنیم تا همه در کنار هم باشند، آنکه با خط بریل قرآن می‌خواند در کنار من می‌نشیند که من چشم سر دارم قرآن می‌خوانم، او با خط بریل قرآن می‌خواند چون نوبتی است و ما دور همدیگر می‌نشینیم مگر آنکه حافظ است که دیگر خودش قرآن را شروع می‌کند؛ من نتوانستم به دلایلی حافظ شوم ولی قاری هستم، ما اینجا سفره‌های قشنگی پهن میکنیم، سفره‌های نذری ام البنین (س)، آقا ابوالفضل (ع) و زیارات عاشورای زیبایی داریم، کلاً فضای معنوی ما، همه ما را یکجوری به این وصل کرده که از همدیگر سبقت بگیریم، نمی‌توانم بگویم ما بهتر هستیم چون شاید از ما بهتر نیز هستند اما به جرأت می‌توانم بگویم از خدا و کتابش و اهل بیت (ع) دور نشده‌ایم.

 

با همه آرزوهایم ویلچر نشین شدم

وی اظهار کرد: بعضی نیکوکارانی که به سمت ما می‌آیند حتی وقتی ما را با این ظاهر می‌بینند شاید حجابشان را نیز بردارند تا عکس‌العمل ما را ببینند و ما با تمام عشقمان می‌گوییم: «زیبایی خودت که مال خودت است را وقتی به راحتی حفظ نمی‌کنی و وقتی برای خودت ارزش قائل نمی‌شوی چطور دوست داری دیگران برای تو ارزش قائل شوند؟» باور کنید همان لحظه تغییر می‌کند چون می‌فهمد که زیباییش را کس دیگری به او امانت داده است، من شعار نمی‌دهم، من درد کشیدم، من آرزو داشتم که دست روی سر فرزندم بکشم، در اوج جوانی، در 24 سالگی دیگر نتوانستم موهای فرزندم را شانه کنم، نتوانستم یک همسر باشم که حتی برای همسرم غذا درست کنم، نتوانستم درب خانه را باز کنم، من با همه آرزوهایم که الان همه دارید روی این ویلچر نشستم، تابستان داغ است و زمستان سرد، زیاد بنشینی زخم بستر می‌شود، تشنه باشی دست نداری درب یخچال را باز کنی و آب را به راحتی بنوشی، باید زنگ بزنی و منتظر باشی کسی بیاید ظرف غذایت را جلوی تو بگذارد، باید بایستی کسی لباس را تنت کند پس تو خیلی ثروت داری، این ثروت در ویلای شمال نیست، این شاسی بلند نیست، این بهترین آرایش و بهترین غذا در بهترین رستوران نیست، این‌ها چیزهای پوشالی و کاذب است.

وی در ادامه تصریح کرد: نه اینکه من نخواسته باشم، من همه این‌ها را پشت سر گذاشتم، من هم مثل تو زندگی کردم، مثل تو روزگار به اصطلاح قشنگی داشتم، من هم دست بچه‌ام را می‌گرفتم و به پارک می‌رفتم، اما وقتی به این مرحله رسیدم فهمیدم می‌توانم خیلی چیزها را داشته باشم و از دست ندهم، چرا وقتی از دست می‌دهیم شاکر می‌شویم؟ چرا وقتی از دست می‌دهیم به سمت خدا می‌رویم؟ چرا وقتی می‌توانیم اینطور باشیم، ایستاده باشیم، غذا درست کنیم و دست روی سر بچه‌مان بکشیم نمی‌دانیم خدا کجای زندگی ما قرار دارد؟ چرا مملکت چهارفصل ما اینجوری می‌شود؟ نباید کمی به خودمان بیاییم؟ نباید ناشکری‌هایمان را کنار بگذاریم و به چیزهایی که به آن اعتقاد داشتیم برگردیم؟

شاملو ادامه داد: ما شیعیان علی (ع) هستیم، یک کشوری که مجموعه‌اش علی (ع) است؛ نمی‌خواهم موعظه کنم، نمی‌خواهم نصیحت کنم، واقعیتی است که آن را لمس کردم، حسش کردم، من می‌خواهم به جرأت بگویم که بهشت و جهنم خدا اینجاست، تو در خانه خودت هستی در حالی که 1750 نفر آرزو دارند ای کاش خودمان سفره می‌انداختیم و کنار سفره‌مان می‌نشستیم، اما برای این 1750 نفر، توی نیکوکار داری سفره می‌اندازی، گوشت و مرغ و ماهی و حتی بهترینش، آیا به اندازه این است که تو یک سفره بیاندازی، بچه و همسرت بنشیند، پدر و مادر و خواهر و برادرت بنشینند؟ حتی اگر هیچی در آن سفره نباشد باز یک چیز هست، «محبت» هست و به چهره همدیگر نگاه می‌کنید، شاید سال‌ها می‌گذرد، یک مادر گوشه اتاقش حسرت می‌کشد یکی از عزیزانش بیاید دوباره این صورت را ببیند، آنقدر نمی‌آید که وقتی به پذیرش می‌رود می‌گویند فوت کرد.

 

معامله با خدا خیلی قشنگ است

شاملو توضیح داد: من شعار نمی‌دهم، به تو خانم خانه، به تو فرزند، به تو جوان می‌گویم که ما قدیمی‌ها دست به سفره نمی‌بردیم تا پدربزرگ و مادربزرگ شروع کنند، چرا امروزه پدربزرگ و مادربزرگ راه‌برو باید در کهریزک باید باشند؟ من به یک دلیل باید باشم، فلان بیمار به دلیل دیگری باید باشد ولی راه‌برو چرا باید باشد؟ چرا ما باید قصه‌گو شویم؟ چرا او نباید سر سفره بنشیند و قصه بگوید؟ بیایید یکجورهایی به گذشته برگردیم، همه پل‌ها را خراب نکنیم، بیایید با خدای خودمان مَچ شویم، من به این (اشاره به حجاب) کاری ندارم، این یک چیز دلی است، تو تمرین کن بدست بیاوری، سخت نیست، اما وقتی بدست آوردی و به آن نقطه رسیدی و آن عروج را در خودت دیدی، می‌بینی که منه زهرا شاملو که 25 سال در کهریزک هستم شعار نمی‌دهم، معامله با خدا خیلی قشنگ و لطیف است.

وی همچنین گفت: خیلی خوب و قشنگ بگرد، لباس شیک بپوش اما یک چیزی را در دلت داشته باش که تو یک امانت هستی، برای خودت امانتت را حفظ کن، بچه تو اولین معلمش را در خانه می‌بیند، تو یک معلم برای یک جامعه هستی، نگو چرا جوانم به این راه رفت، نگو دخترم چرا این شد، دختر و پسر از داخل خانه آموزش می‌بینند و به بیرون کشیده می‌شوند، اولش یک جامعه چهار پنج نفره است بعد یک جامعه بزرگ می‌شود، ما از درون برای برون پرورش می‌بینیم، این است که امیدوار هستم حرف‌های مرا به عنوان شعار نبینند، شاید خیلی‌ها شعار می‌دهند اما ما شعار نمی‌دهیم، ما لمسش کردیم، حسش کردیم، از تو نیز گله ندارم که چرا در این دنیا و در این دوره نمی‌توانی حرف‌های ما را قبول کنی، ما هرکداممان در حق همدیگر یک کوتاهی کرده‌ایم، بیاییم کوتاهی‌ها را ببخشیم و اگر کسی کرد ما کوتاهی نکنیم، بیایید جبران همه کوتاهی‌ها را خود ما از امروز داشته باشیم، بیایید یک ذره با خودمان خلوط کنیم، بیایید درون خودمان بشکنیم، بریزیم، بیفتیم، بعد بگوییم خدایا تا امروز نمی‌دانستم از امروز من را برای خودت بساز، مرد خسته می‌آید، منه زن حسود به اندازه جیبش نگاه کنم، پدر خسته می‌آید، بچه به عنوان یک فرزند همینطور باشد، هنوز ما نمی‌دانیم که پدر و مادر جایش کجاست، همسر جایش کجاست و دوست جایش کجاست، یکسری مسائلی هست که ان شاء الله یک همت از علی (ع) بگیریم، یک عشق از علی (ع) بگیریم، یک گذشت از علی (ع) بگیریم، یک ایثار از علی (ع) بگیریم و دوباره شروع کنیم.

دکتر مسگرا با دستان خودش در دهان ما غذا می‌گذاشت

این قاری قرآن در مورد استاد دکتر مسگرا خاطرنشان کرد: دکتر مسگرا سراسر عشق بود، اصلاً فضای صبح‌های جمعه ما با عشق دکتر مسگرا آغاز می‌شد، ما همه از هم سبقت می‌گرفتیم که زودتر از خواب بلند شویم و زودتر دکتر را ببینیم. خیلی جالب است که بگویم ما همه اعیادی که داشتیم مخصوصاً عید سال نو آشپزخانه ما را قرق می‌کرد سبزی پلو با ماهی که درست می‌کرد با دستان پر از عشقش ماهی را پاک می‌کرد می‌گفت دختران من دهان‌هایشان را باز کنند، با همان حس پدرانه لقمه در دهانمان می‌گذاشت و واقعاً احساس می‌کردیم، دکتر مسگرا یک پدر بزرگوار است. وقتی وی فوت کرد یک ضایعه بسیار سنگین برای ما بچه‌های قدیمی کهریزک بود ولی خوشحالیم که بانوی بزرگوارش هست و ما با همان طعم عشق خانم مسگرا را دوست داریم.

 

عاشق همه کسانی هستیم که به ما یاد دادند زندگی را می‌شود پذیرفت

وی در مورد آموزش قرآن استاد دکتر مسگرا افزود: اصلاً وی پر از انرژی خدایی بود. می‌گویند بعضی انسان‌ها را وقتی نگاه می‌کنی به یاد خدا می‌افتی، نگاه مسگرا نگاه خدایی بود. وی صبح‌ها خیلی زود می‌آمد، ساعت 6 می‌آمد و از خود بچه‌ها می‌پرسید که بگو ببینم چه یاد گرفتی و چکار کردی، یعنی اینکه می‌گویند جمعه‌ها آدم دلش می‌گیرد ما با دیدن دکتر مسگرا اصلاً دلمان نمی‌گرفت، به ما می‌گفت فکر نکنید الان از رختخواب آمده‌ام، من سه شب کوهمم را رفته‌ام و به عشق شماست که از درکه زده‌ام و به کهریزک آمده‌ام، آن موقع کهریزک اینقدر فضا نداشت و یک چهار طبقه بود که ما قدیمی‌ها آنجا زندگی می‌کردیم، ما که از سال‌های دور به کهریزک آمده‌ایم عاشق بهادر زاده، مسگرا و همه کسانی که به ما یاد دادند زندگی را می‌شود پذیرفت، هستیم.

یاد استاد مسگرا همیشه در قلب ما زنده است

وی در پایان بیان کرد: یادم است یک روز حالم گرفته بود، آمد گفت: «کی دختر منو اذیت کرده؟ من روی انگشتم بگردونمش!» بعد دستان مهربانش را روی سرم می‌کشید. الهی که روحش قرین رحمت باشد و بانوی بزرگوارش خانم مسگرا همیشه سلامت باشد. ما نمی‌گوییم یادش بخیر، یادش بخیر برای زمانیست که یادت برود چون یاد او همیشه در قلبمان هست، دکتر مسگرا همیشه برای من زنده است، شاید الان صدایم را می‌شنود، من از دو نفر خواستم وقتی از کهریزک رفتم بیایند به من بگویند آفرین آنطور که دوست داشتیم در کهریزک زندگی کردی، یکی دکتر حکیم‌زاده و دیگری دکتر مسگرا بود، کسی که تمام وقتش را برای ما گذاشت تا ما باور کنیم زندگی به دو پا داشتن و دو دست داشتن و دو چشم داشتن نیست، زندگی روح انسان است که به تعالی برسد و خودش را قبول کند و جسارت زندگی را به دیگران بدهد، روحت شاد، خیلی دوستت دارم. دلم خیلی برایش تنگ می‌شود، به هر بهانه‌ای در بازارچه‌های خیریه به عشق دکتر مسگرا به دیدن خانم مسگرا می‌روم.

 

همچنین در زیر می‌توانید فیلم‌های مراسم ختم قرآن در آسایشگاه کهریزک را ببینید.

 

 

 

شهریار شریعت

captcha