کد خبر: 3381956
تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۳۹۴ - ۱۵:۵۲

روزهایی که باز عطر خدا در کوچه پس‌کوچه‌های شهر پیچید

کانون خبرنگاران نبأ: همزمان با بازگشت پیکر مطهر شهدای حج به وطن، کوچه پس کوچه‌های این شهر باز معطر به عطر خدا شد و تابوت‌های مزین به پرچم سه رنگ کشور خاطرات روییدن لاله از خون جوانان این وطن را در ذهن‌ها متجلی ساخت.

به گزارش کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا، همین چند روز پیش بود به استقبالشان رفتم، نه تنها من بلکه خیلی‌ها برای استقبال آمده بودند، همه سراپا گوش بودیم تا بیایند و از آن سفر آسمانی برایمان تعریف کنند، بگویند چطور شد حجی که قرار بود تجربه‌ و درسی گرانقدر برایشان باشد، درسی بزرگ برای همه شد، درس این‌که شیطان ما در یک تکه سنگ واقع در جمرات نیست، بلکه شیطان امروز مانند خود ما و در هیبت انسان است گویا.

راستی کدام آلوده‌تر هستند؟ شیطانی که سعی داشت به ابراهیم خلیل‌الله نزدیک شود و با پرتاب چند قلوه سنگ به طرفش عقب‌نشینی کرد، یا شیطانی که در نقاب انسان‌گونه  بدون هیچ جنگی هزاران نفر را می‌کشد، براستی کدام رفتار ابلیس‌گونه‌تری از خود بروز می‌دهند؟ آن‌که با بی‌حرمتی پیکر بی‌جان میهمانان خانه خدا را رهسپار وطن می‌کند یا آن‌ که قابیل را اغوا کرد تا برادرش را به قتل برساند، اما اجازه بی‌حرمتی به تن بی جان او را نداد؛ راستی این حاجیان برادرشان بودند، مگرنه این‌که مسلمانان با هم برادرهای دینی هستند.

دقیقا به یاد ندارم چه زمانی بود که برای تشییع شهدا رفتم، شهدای حج، شهدایی که به قصد حاجی شدن و انجام اعمال خود به سرزمینی مهاجرت کردند که نام خدا و انبیای الهی بر آن می‌درخشد، اما در دستان پلید حکومتی است که بی‌مهابا در کشتار انسان‌ها، هم‌کیشان، برادران و خواهران خود، تاختند و ذره‌ای از این حرکت وحشیانه خم به ابرو نیاوردند.

روز تشییع جوانان و مردان و زنانی رسید که به گفته آیات قرآن بهشت از آن آنان شد در راه رسیدن به خدا از خانه و کاشانه خویش به سمت سرزمین وحی روانه‌شدند و پیکر بی‌جانشان به وطن باز گشت، روز تشییع این بزرگ‌مردان و شیرزنان، روزی آسمانی بود؛ روزهایی آسمانی که هر کدام از گلبرگ‌های شهادت را به وطن باز می‌گردانند و مردان و زنان و آن‌هایی که هیچ نسبت قوم و خویشی با این افراد ندارند در مراسمشان دل‌های بارانی خود را روانه می‌کنند و همراه می‌شوند با خانواد‌ه‌‌های داغدیده این عزیزان.

به راستی در سرزمینی که این‌چنین انسان‌های به دور از قومیت، به دور از هر نگرش و نگاه و اعتقادی، با یکدیگر همراه می‌شوند، چگونه می‌یتوان دست‌های شیطانی دشمنان راه یابد؟! شیطان‌هایی که از همین وحدت و همدلی و همزبانی هراسیده‌اندو چون نمی‌توانند ضربه‌ای به این هم‌بستگی وارد کنند، زهر خود را به گونه‌ای دیگر بر جان این مردمان می‌نشانند.

نمی‌دانم چه روزی بود، فقط می‌دانم صبح بود، هوای لطیفی بر آسمان شهر جاری بود، انگار شهر من هم به رنگ بهشت در آمده بود و آسمان سربی و سخت این شهر، در رنگی نیلگون، به درخشش نشسته بود؛ چند جوان رعنای بهشتی بر کجاوه‌هایی غرق در لؤلؤ و مرجان، از میان کوچه‌ها عبور می‌‌کردند، مطمئنا این کجاوه‌ها بر دوش فرشتگان سبک بال بود و راهی که در پیش بود، راهی به سوی آسمان داشت، آنان به لقا‌ء اللهی می‌پیوستند که کمال انسانی است.

هنوز کوچه‌ پس کوچه‌های این شهر از خون جوانانی که سال‌ها پیش برای دفاع از مرز و بوم این کشور، رنگین شده‌ بود، معطر مانده است؛ جوانانی که رفتند و نامشان به کوچه‌ها بازگشت و این روزها با روان شدن تابوت‌های آذین شده به برچم سه رنگ کشور، بار دیگر تصویری از آن روزها در ذهن مردم نقش می‌بندد؛ از خون جوانان وطن باز لاله می‌دمد و باز رنگ و بوی شهادت در جان شهر تزریق می‌شود.

آن‌جا بود که دلم سوخت، نه برای شهیدان، برای شیطانی که انتهای تلاشش منجر به چنین برادر‌کشی شد، اما خیلی نزدیک، در همین آسیا، در خاورمیانه خودمان، شیطانی بزرگتر وجود دارد که خیلی راحت چشمش را بر روی هم‌زبان‌ها و هم‌دینان خود می‌بندد؛ از شیطانی که صحنه‌های دردناک کشتار کودکان مظلوم یمن حتی ذره‌ای سنگی قلبش را از بین نمی‌رود، چگونه می‌توان انتظار داشت در برابر کشتار برادران دینی و هم‌کیش خود، شرمگین و پشیمان باشد؟ چگونه می‌توان نام انسان بر کسانی نهاد که انسانیت را در میان هم‌همه‌ی سیاست‌های پلید خود به منجلابی عمیق کشانده‌اند که روزگاری نه چندان دور، خود، در این منجلاب گرفتار خواهند شد.

مرجان شرف

captcha