کد خبر: 3453421
تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۳۹۴ - ۲۱:۴۳

پنجم صفر؛ سالروز شهادت سه‌ساله حسینی

کانون خبرنگاران نبأ: روز پنجم صفر، سالروز دخترکی سه ساله که از کربلا تا کوفه و از کوفه تا شام همراه و غم‌خوار حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت زینب(س) است؛ بررسی در کتاب‌های تاریخی نشان از همراهی حضرت رقیه(س) در چهل منزل شهر شام دارد که در یکی از خرابه‌های همین شهر به شهادت رسیدند.

به گزارش کانون خبرنگاران نبأ وابسته به خبرگزاری ایکنا، در روز پنجم صفر سال ۶۱ هجری حضرت رقیه(س) مظلومانه به شهادت رسید؛ ولادت آن حضرت(س) در مدینه بود و درسن سه سالگی در محرم ۶۱ هجری با پدر بزرگوارش به کربلا آمد؛ حضرت رقیه(س) همراه با اسرا به کوفه و سپس به شام برده شد و در مسیر چهل منزل راه شام رنج‌های فراوانی دید.

حضرت رقیه(س) که بود؟

اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین(ع) در منابع شیعی آمده است اما در بعضی منابع در این باره اختلاف نظر وجود دارد؛ در کتاب کامل بهایی جناب علاءالدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است، اما در مورد نام او که آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و … اختلاف است.

در همین باب، سید بن طاووس در کتاب «لهوف» خود می‌نویسد، «شب عاشورا که حضرت سیدالشهداء(ع) اشعاری در بی‌وفایی دنیا می‏‌خواند، حضرت زینب(س) سخنان ایشان را شنید و گریست؛ امام حسین(ع) او را به صبر دعوت کرد و فرمود، خواهرم ام کلثوم و تو ای زینب! ای رقیه! و فاطمه و رباب! سخنم را در نظر دارید؟؛ هنگامی که من کشته شدم، برای من گریبان چاک نزنید و صورت نخراشید و سخنی ناروا مگویید و خویشتن‌دار باشید.(لهوف جلد۲ص۱۴۶)
 
مادر حضرت رقیه بنت‌الحسین(س)

بر اساس نوشته‌های بعضی کتاب‌های تاریخی، نام مادر حضرت رقیه(س) امّ‌اسحاق است که پیش‌‌تر همسر امام حسن مجتبی(ع) بوده و پس از شهادت ایشان، به وصیت امام‌حسن(ع) به عقد امام حسین(ع) درآمده است؛ مادر حضرت رقیه(س) از بانوان بزرگ و با فضیلت اسلام به شمار می‌آید؛ بنا به گفته شیخ مفید در کتاب الارشاد، کنیه ایشان بنت طلحه است.

 نام‌گذاری حضرت رقیه (س)

رقیه از «رقی» به معنی بالا رفتن و ترقی گرفته شده است، گویا این اسم و لقب حضرت(ٍس) بوده و نام اصلی ایشان فاطمه بوده است؛ زیرا نام رقیه در شمار دختران امام حسین(ع) کمتر به چشم می‏‌خورد و به اذعان برخی منابع، احتمال اینکه ایشان همان فاطمه بنت الحسین (س) باشد، وجود دارد. در واقع، بعضی از فرزندان امام‌حسین(ع) دو اسم داشته‌اند و امکان تشابه اسمی نیز در فرزندان ایشان وجود دارد.

گذشته از این، در تاریخ نیز دلایلی بر اثبات این مدعا وجود دارد؛ چنانچه در کتب تاریخی آمده است: «در میان کودکان امام حسین (ع) دختر کوچکی به نام فاطمه بود و چون امام حسین (ع) مادر بزرگوارشان را بسیار دوست می‏‌داشتند، هر فرزند دختری که خدا به ایشان می‏‌داد، نامش را فاطمه می‏‌گذاشت. همان گونه که هرچه پسر داشتند، به احترام پدرشان امام علی(ع) وی را علی می‌نامید».
 
 اسیری حضرت رقیه بنت الحسین(س)

حضرت رقیه(س) در واقعه عاشورا حدود سه یا چهار سال سن داشتند که بعد از شهادت امام حسین(ع) و یارانش در عصر عاشورا به همراه دیگر زنان بنی‌هاشم توسط سپاه یزید به اسیری رفت! اما داستان شهادت حضرت رقیه(ع) از درون خرابه‌های شام، صدای کودکی به گوش می‌رسید؛ همه آنهایی که در میان اسرا بودند، خوب می‌دانستند که این صدای رقیه(س)، دختر کوچک امام‌حسین(ع) است، او حالا از خواب بیدار شده بود و سراغ پدرش را می‌گرفت و انگار که خواب پدرش را دیده بود؛ یزید دستور داد سر امام‌حسین(ع) را به دختر کوچک نشان دهند و او را ساکت کنند اما وقتی حضرت رقیه(س) و امام حسین(ع) باز هم به هم رسیدند، اتفاق جانسوزی افتاد!

حضرت رقیه بنت‌الحسین(س) در خرابه شام

بعد از ورود اهل‌بیت سیدالشهدا(ع) به شهر شام! آنان را در خرابه‌ای نزدیک کاخ سبز یزید جای دادند؛ روزها آفتاب و شب‌ها، سرما به شدت آنان را آزار می‌داد و علاوه بر آن، نگاه مردم شام که به تماشای خرابه‌نشینان می‌آمدند، داغی جان‌سوز بود!

روزی حضرت رقیه(س)، به جمع شامیان که در حال برگشتن به خانه‌های خود بودند، اشاره کرد و ناله‌ای دردناک از دل برآورد و به عمه‌اش گفت: ای عمه، اینان کجا می‌روند؟ آن حضرت فرمود: ای نور چشمم اینان رهسپار خانه و کاشانه خود هستند؛ حضرت رقیه(س) فرمود، عمه جان مگر ما خانه نداریم! زینب(س) فرمود؛ نه، ما در این جا غریبه هستیم و خانه‌ای نداریم، خانه ما در مدینه است؛ با شنیدن این سخن، صدای ناله و گریه رقیه بلند شد!(لهوف جلد۲ ص۲۱۸).

زبان حال جانسوز حضرت رقیه بنت‌الحسین(س) با سر مطهر پدر!

هنگامی که در خرابه شام، سر پدر را نزد رقیه(س) آوردند، آن دختر کوچک بسیار گریست و سخنانی بر زبان آورد که شیون اهل‌بیت(ع) را بلند کرد و آتش بر دل حضرت زینب(س) نشاند: پدر جان! کدام سنگ‌دلی سرت را برید و محاسن تو را به خون پاکت خضاب کرد! پدر جان! چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پس از مادر از غم فراغ او به دامان تو پناه می‌آوردم و محبت او را در چشم‌های تو سراغ می‌گرفتم، اکنون پس از تو به دامان که پناه برم!

پدر جان! پس از تو چه کسی نگهبان دختر کوچکت خواهد بود، تا این نهال نو پا به بار بنشیند! پدر جان! پس از تو چه کسی غم‌خوار چشم‌های گریان من خواهد بود! پدر جان! در کربلا، مرا تازیانه زدند، خیمه‌ها را سوزاندند، طناب بر گردن ما انداختند و بر شتر بی‌حجاز سوار کردند و ما را اسیران از کوفه به شام آوردند!(نفس المهموم456)

محمد ایمانی‌مهر

captcha