امیر خلبان بازنشسته، سیداسماعیل موسوی در گفتوگو با خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا) با بیان اینکه در دوران دفاع مقدس خصوصا ماههای آغازین جنگ تحمیلی خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی جلوی پیشروی دشمن را گرفته و از همرزمان خود در رسیدن به مقام شهادت پیشی میگرفتند، تصریح کرد: در اوایل جنگ که هنوز جبههها سازمان خاصی نداشت و مردم و دیگران به طور پراکنده به دفاع میپرداختند امید و توقع همه به نیروی هوایی معطوف میشد و همه میخواستند تا نیروی هوایی جلوی دشمن و پیشرویها را بگیرد که البته انتظار بجا و تکلیف مهمی بود و این موضوع هم نشان از سبقت گرفتن خلبانان نیروی هوایی از همرزمان خود در زمین و دریا در رسیدن به شهادت داشت.
موسوی با اشاره به اینکه سایر نیروهای عمل کننده در جنگ تا حدودی به لحاظ تخصصی پایینتر از نیروی هوایی عمل میکردند و در نیروهای زمینی افراد متخصص کمتری در مواجهه مستقیم با دشمن قرار میگرفتند، گفت: نیروی هوایی به لحاظ آن که فقط به صورت پروازی و حملات تهاجمی با جنگندهها به یاری رزمندگان آمده بود نیروهای متخصصی همچون خلبانها را در این راه تقدیم کرد و جاودانه شد.
وی همچنین به ذکر خاطرهای از عملیات خیبر پرداخت و توضیح داد: هشتم اسفند 62 طی عملیات خیبر نقاط مورد هدف را از روی نقشه بازرسي کردم و مختصات آنها را به خاطر سپردم. به اتفاق يکي ديگر از همکارانم سالن بريفينگ را به قصد پرواز ترک کردم. بازديد اوليه از هواپيمای اف -5 را انجام دادم و بعد از اطمينان از تمام مسائل، وارد کابين شدم. هواپيما با آخرين سرعت روي باند به حرکت درآمد. لحظاتي بعد هواپيمای دوم نيز به پرواز درآمد و به من ملحق شد.
موسوی افزود: پس از دقايقي پرواز، مناطق آرام شهری را پشت سر گذاشته و بر روی منطقه نبرد قرار گرفتم، به جهت اين که رادارهای دشمن قادر به رهگيری من نباشند از ارتفاع خود کاسته و از مرز عبور کردم. نگاهي به نقشه که روی زانويم بود انداختم و مختصات محل مورد هدف بمبهايم را مرور کردم. ارتفاعم از زمين به قدری کم بود که هر لحظه خطر برخورد با زمين من را تهديد ميکرد. نزديک به پنج دقيقه تا هدف فاصله داشتم. همه چيز درست بود و مطابق نقشه پيش ميرفت. دستهايم را آماده بر روی ماشه رها کننده بمبها قرار دادم تا به محض رسيدن به هدف بمبها را رها کنم. اما ناگهان همه چيز به هم ريخت. شيشه کابين به يکباره غرق در خون و اجزای پرندگان شد و پرده تاريکي بر کابين سايه افکند. به کلي ديد خود را از دست دادم. هواپيما در موقعيت بسيار بدی قرار گرفته بود و هر آن از بال راست بر روی بال چپ ميرفت و تعادل خود را از دست ميداد. نشان دهندهها و علائم هشدار دهنده همگي از وضعيت بد هواپيما خبر مي دادند. چراغ اعلام آتش سوزی بخش دم و بال روشن بود. همکارم بلافاصله با مانوری سريع در سمت راستم قرار گرفت و فرياد زد: موقعيتت را به پايگاه اطلاع ميدهم. اين آخرين پيام راديويي همکارم به من بود. در اين هنگام هواپيمای او با گردشي سريع از من فاصله گرفت. هواپيما لرزشهای شديدی داشت و سرم را مرتب به اطراف کابين ميزد. هنوز بمب هايم را روی هدف رها نکرده بودم و با آن کيلومترها فاصله داشتم. هواپيما با کم کردن ارتفاع در حالت سقوط قرار گرفته بود. دسته فرمان را به عقب کشيدم تا مقداری ارتفاع بگيرم و بتوانم بمبها را رها کنم تا از انفجار بمبها در آسمان جلوگيری کنم. با توکل به خدا اهرم مخصوص رهاسازی بمبها را کشيدم. تمام بمبها رها شد و با سرعت به درون باتلاق فرو رفت و با انفجاری مهيب ستوني از آتش را به آسمان بلند کرد. به ناگاه موتور ديگر هواپيما نيز خاموش شد و هواپيما همچون قطعه سنگي با سرعت شروع به کم کردن ارتفاع و نزديک شدن به زمين کرد. از ميان دود و آتش ناشي از سوختن هواپيما به بيرون پرتاب شدم، پس از چند لحظه چتر نجاتم بازم شد، ولي صندلي از من جدا نشده بود. هواپيما نيز در پايين پايم با زمين برخورد کرد و منفجر شد. با توجه به سرعتي که داشتم با سرعت به طرف آتشهاي هواپيمايم در حرکت بودم. حرارتي شديد را در زير پاهايم احساس ميکردم و فکر ميکردم هر لحظه با انفجاری کوچک ناشي از باقي مانده هواپيما در ميان زمين و هوا بسوزم. سرانجام در آخرين لحظات صندلي از من جدا شد و چترم با نسيمي که ميوزيد به سمتي ديگر هدايت شد. مکان فرودم منطقهای بود در ميان هور، پوشيده از ني و باتلاق. با شتاب خودم را به کنار نيها کشاندم و بر روی ريشههای ني جای پای محکمي را پيدا کردم.
امیر موسوی افزود: برای
رهايي از ديد هواپيماها و هلي کوپترهای دشمن که احتمالا جهت دستگيری من به منطقه
آمده بودند، خود را به منتهی اليه جريان آب رساندم و در جهت شرق به سوی مرز ايران
به حرکت درآمدم. در حالي که با ياس و نااميدي دست و پنجه نرم مي کردم با خود مي
گفتم حتما خبر سقوط من در پايگاه پيچيده است و به زودی همسر و فرزندانم از اين
حادثه مطلع خواهند شد. در اين حال و هوا رو
به سوی قبله کردم و دو رکعت نماز بجا آوردم. ميدانستم همکارانم جهت نجات من اقدام
کرده بودند و به زودی به منطقه خواهند رسيد. از اين رو راديو را روشن کردم و شروع
به فرستادن امواج راديويي کردم، هيچ صدايي از آن سوی بيسيم به گوش نميرسيد. بار
ديگر بدون اين که صدايي بشنوم موقعيت خود را در پشت راديو اعلام کردم. در اين هنگام قسمت
آبرفتي نيزار را پشت سر گذاشته بودم و به درياچه نزديک ميشدم. در همين حين ناگاه
صدای هلي کوپتری مرا به خود آورد. در حالي که هليکوپتر را در ديد خود داشتم از يک
کيلومتری من چرخي زد و دور شد. تمام اميدهايم به يکباره به ياس تبديل شده بود.
بلافاصله پيام راديويي ديگری ارسال کردم که هليکوپتر تغيير مسير داد، ضامن وسيله
دودزايي که در اختيار داشتم کشيدم و دود نارنجي رنگي از آن به فضاي بيرون متصاعد
شد. در حالي که هلي کوپتر
از نوع بل 212 بود و به سوي من مي آمد، هلي کوپتر کبرايي را هم در دوردست ديدم.
هليکوپتر نزديکتر ميشد و اضطراب من نيز بيشتر ميشد، به محض اين که
هلي کوپتر را با آرم پرچم ايران ديدم، اشک شوق از ديدگانم سرازير شد. هلي کوپترها با
پشتيباني هواپيماهای رهگير اف 14 به راحتي برای نجات من به خاک عراق آمده بودند.