کد خبر: 3475527
تاریخ انتشار : ۲۵ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۴:۲۴
سروده منصور نظری؛

«بسمِ ربّ الفاطمه، بانوی نور/ غم نگارِ قصۀِ سبزِ ظهور»

گروه ادب: یک شاعر جوان شعری با عنوان «قصه سبز ظهور» را سروده و به شهدای مدافع حرم تقدیم کرد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، قطعه مثنوی با عنوان «قصه سبز ظهور» از سروده‌های منصور نظری است که آن را به شهدای مدافع حرم آل‌الله و منتظران راستین حضرت صاحب‌الزمان(عج) تقدیم کرده و برای انتشار در اختیار خبرگزاری ایکنا قرار داده است، این سروده را در ادامه می‌خوانید:
«بگذار تا سعودی لشکر کشد به شامات/ بگذار آشکارا یک‌یک شود علامات
بگذار تا یمن را در خاک و خون کِشاند/ بگذار داغ یاران، بر قلب ما نشاند
بگذار خون بنوشد، آن آلِ مار بر دوش/ بگذار تا یهودا با او شود هم‌آغوش 
بگذار تا ببارد، آتش به سر یمن را/ بگذار خون بریزد، آن آل اهرمن را
بگذار تا که دجال، آید برون ز پرده/ رسوا شود سعودی، آن فتنه‌ها که کرده
گردیده در تباهی، غرق این جهان سراسر/ بگذار تا خدا را صبر آید عاقبت سر 
بگذار تا سعودی لشکر کِشد حلب را/ سلمان کند امیری، ظلم سپاه شب را  
بگذار تا بکوبد بر طبلِ جنگ ما را/ بگذار در خیالش آرد به تنگ ما را
بگذار تا به صهیون، عهد وفا ببندد/ بر گریه یمن او، رذلانه تا بخندد
بگذار تا یهودا، بوسد رخ از مسیحا/ بر دوشِ بی‌گناهی، گیرد صلیب، عیسی 
بگذار تا خدا را بر نیزه رو نمایند/ از کینه طفل شیری پاره گلو نمایند 
آن پیش چشم حیدر، سیلی زده به زهرا/ بر نیزه کرده از کین، سرهای شمس و مَه را 
ناموسِ حیدری را آن کشته معجر از مو/ بگذار کربلایی دیگر به پا کند او 
بگذار پا به میدان، بگذارد آن حرامی/ سیلی که زد به زهرا گیریمش انتقامی 
بس کرده پُرشَرَر دل، داغِ سکینه ما را/ از کینه می‌زند سر، آتش ز سینه ما را  
عهدی است شیعه را با، خونِ دلِ رقیه/ گیریم انتقام از قوم بنی‌امیه 
سوگند بر بُریده، آن تشنه‌لب سر از پُشت/ بر دردِ غربتی که یاسِ سه‌ساله را کُشت  
سوگند بر سِرشکِ بانوی رو  کبودی/ ما انتقام زهرا، گیریم از سعودی  
آلِ سقوط کرده، بشنو خروشِ ما را/ چاووش‌خوانیِ ما، از بهر کربلا را 
بنگر دودم گرفته، در کف تو پیرِ ما را/ دریای پر ز موجِ شورِ غدیر ما را 
بنگر که لشکرِ عشق، افتاده ره به سویت/ خنجر ز کینه ما را بی‌تاب بر گلویت 
لب‌تشنۀِ بلاییم از جامِ یالثارات/ دلدادۀِ ظهورش، در انتظار آیات 
آشفته‌حالِ هستی، هر ذره بی‌قرار است/ ای عاشقان خدا را، عصر ظهور یار است 
آوای یالثارات از هر کران به گوش است/ ای عاشقان مهدی، هنگامۀِ خروش است
ای قوم دیده بر در، دارم خبر شما را/ در موسم بهاران، دیدار آشنا را 
یوسف رسد به کنعان، صاحب‌دلان خدا را/ عصر ظهور مهدی، گردیده آشکارا 
عصر ظهور یار است، ای عاشقان خدا را/ هل من مُعین بُکارا، آن یار آشنا را   
آید ز کعبه هر دم بانگی جلیله بر گوش/ هفت‌آسمان، فلک را، شوریده، مست و مدهوش 
گوید به رمز و رازی، آن نغمۀِ حجازی/ آید زِ رَه نگاری، محبوبِ دلنوازی 
آید زره‌سواری اندر سحرگه راز/ بیرق گرفته بر دوش، عباس دیگری باز
او که طُفِیلَش هستی، دُل‌دُل سوار مستی/ بگرفته حیدری‌ووش، تیغ دو دم به دستی
سربند بسته بر سر، منقوشِ نام زهرا/ آید که تا بگیرد، او انتقامِ زهرا  
این است آخر آری، بر شیعه روزگاری/ از سمتِ مشرقِ عشق، برپا شود غباری
در صبح مکه سازد، شمسی طلوعِ موعود/ تا شیعه را سر آید، یلدا شبِ غم‌آلود 
بر ناقه بسته محمل، آن شهریار زهرا/ آید ز مصر دوری، یوسف تبارِ زهرا  
گردد ز مکه صبحی، پیدا طلیعۀِ عشق/ آید ز رَه نگاری، پوشیده هالۀِ عشق     
آن یوسف دل آرا، بر کعبه تکیه سازد/ یا اهلَ العالم اِنّی، مهدی ولی نوازد 
آید ز کعبه بانگِ اِنّی اَنا وَلیکُم/ اِنّی اَنابنُ حیدر، ماهِ غدیرِ در خُم
اِنّی اَنا ابنُ زهرا، بانوی خورده سیلی/ آن پهلوی شکسته، آن روی گشته نیلی
اِنّی اَنابنُ مظلوم،  اِنّی اَنا ابنُ کرار/ اِنّی اَنَا ابنُ زهرا، تنها و بی‌کس و یار 
هَل مِن مُعین ولی را، ای نامه‌ها نوشته/ ای تُخمِ عشق حیدر، در خاک سینه کِشته  
دردا رها کُنیمش در کربلایِ خونبار/ دردا که او بماند، تنها و بی‌کس و یار 
باید که عهد و پیمان، بستن به جان ولی را/ باید ستاره گشتن، آن ماهِ منجلی را 
باید گذشتن از جان، اندر ره ولایت/ با او گذر نمودن از مرز بی‌نهایت 
باید که نوش کردن، مِی از خم شهادت/ باید که رفتن این رَه، مردانه با رشادت
باید ز جان گذشتن، باید خطر نمودن/ باید که کربلا را، در خون سفر نمودن  
پهلو شکسته ماهی، خونین‌جگر نگاهی/ خواهد کند که یوسف، وقت سپیده راهی
ای قوم شب نشسته، آری سحر قریب است/ هستی همه دل‌آرا، سرمست بوی سیب است  
بی‌طاقتان چو بلبل، لختی دگر تحمل/ در باغ یاس، نرگس، وقت سحر دهد گل
بگذار تا سعودی لشکر کشد به شامات/ بگذار آشکارا یک‌یک شود علامات
بگذار تا نشان‌ها گردد به‌حق هویدا/ گم‌گشته یوسف ما، شاید شود که پیدا»
captcha