فیلم سینمایی «هفت بهار نارنج» را میتوان یکی از متفاوتترین آثار اخیر سینمای ایران دانست؛ اثری کمحرف، اما پُر از معنا، که سکوت را به تصویر میکشد، زمان را دستمایه روایت قرار میدهد و با بهرهگیری از زبان تصویر، مفاهیمی چون عشق، صبر، امید و بازگشت را در دل یک خانه و یک زندگی ساکت، به جان مخاطب منتقل میکند.
این فیلم نهتنها تجربهای تازه در کارنامه فرشاد گلسفیدی، فیلمبردار باسابقه و حالا کارگردان سینمای ایران است، بلکه در بُعد روایی نیز با خلق فضایی شاعرانه، غیرخطی و تماشاگرمحور، مخاطب را در موقعیتی تأملبرانگیز و انسانی قرار میدهد. شخصیت اصلی این فیلم، مردی است در آستانه فرسایش، اما همچنان ایستاده؛ در برابر همه قضاوتها، پیشنهادها و خستگیها، فقط میماند و عشق میورزد.
یکی از نکات برجسته فیلم، استفاده از نشانههای فرهنگی و معانی استعاری است. بهار نارنج، درختی است که هر سال در دل خاک کاشته میشود، به امید بیداری زنی که سالهاست در سکوت نباتیاش فرو رفته. عدد هفت، نماد کمال و فصل بهار، نماد تولد دوباره، همگی در کنار هم، تمثیلی از انسان معاصرند که در جستوجوی عبور از زمستانهای درون و رسیدن به آغاز تازهای برای زندگیاند.
گلسفیدی در این فیلم با بهرهگیری از تصویر، حرکت دوربین، طراحی صحنه و سکوت بازیگران، جهان درونی شخصیتها را روایت کرده و بهجای فریاد، بر زمزمه تمرکز کرده است. او در گفتوگویش با تأکید بر وفاداری، امید و رهایی از درون، نگاهی انسانی و معنوی به روایت عشق در این روزگار پرسرعت ارائه میدهد.
ایکنا پیرامون مفاهیم معنوی و انسانی «هفت بهار نارنج»، با فرشاد گلسفیدی، کارگردان این اثر سینمایی، گفتوگویی مفصل و صمیمانه انجام داده است که در ادامه با آن همراه میشویم.
فرشاد گلسفیدی فیلمبردار سینمای ایران است که سابقه همکاری در آثار شاخصی چون سریال «پایتخت» و فیلمهای «رسوایی ۲» و «خون مردگی» را دارد. او در سالهای اخیر تجربه کارگردانی را با فیلم «هفت بهار نارنج» آغاز کرد، اثری که با تأکید بر مفاهیم انسانی، معنوی و بصری ساخته شده است. گلسفیدی با حساسیت ویژهای به زبان تصویر و روایت توجه دارد و در این فیلم، نگاه تازهای به موضوع عشق، وفاداری و امید ارائه داده است.
ایکنا ـ فیلم «هفت بهار نارنج» واجد لطافتی عمیق در معنا و تصویر است؛ فیلمی که با سکوت و نگاه، بیشتر سخن میگوید تا با دیالوگ. ایده اولیه این اثر با چنین حس معنوی و انسانگرایانهای چگونه شکل گرفت و از چه نقطهای آغاز شد که مسیر شما را به این روایت کشاند؟
در پاسخ باید عرض کنم که ایده اولیه فیلم از سوی تهیهکننده مطرح شد. وی طرح را براساس زندگی استاد علی نصیریان نوشت. استاد نصیریان در دوران بیماری همسرشان، به مفهومی از عشق، وفاداری و همراهی در لحظات سخت معنا دادند. این تأمل انسانی و عمیق باعث شد از نویسنده بخواهند طرحی بنویسد که بازتابدهنده این تجربه باشد. نویسنده آن را نوشت و فیلمنامه به دست من رسید. اما نکتهای که برای من مهم بود، این بود که صرفاً یک فیلم درباره عشق یا بیماری نسازم، بلکه روایتگر وفاداری در مصیبت و امید به احیا باشم؛ یعنی آنچه از تعالیم دینی ما نیز برمیآید. در قرآن و سیره اهلبیت(ع) همواره با آموزههایی مواجه هستیم که صبر، وفاداری و نگاه امیدوارانه به زندگی را به عنوان فضیلت معرفی میکنند. در همین راستا، وقتی برای بازبینی لوکیشن رفتم، ایدههایی در ذهنم جوانه زد که با توان جسمی استاد نصیریان نیز هماهنگ بود. دکوپاژ فیلم را براساس توان وی و لزوم حفظ ضربآهنگ و کیفیت بصری تدوین کردم. نتیجه، ساختاری شد که هم انسانی بود، هم متأثر از آموزههای اخلاقی و هم تصویرگر نوعی توکل و ایثار در دل رنج.
ایکنا ـ انتخاب استاد علی نصیریان برای نقش اصلی، نقطه اتکای روایت است. چه ویژگیهایی باعث شد ایشان را شایسته این نقش بدانید؟ آیا این انتخاب از ابتدا قطعی بود یا در مسیر شکل گرفت؟
بلافاصله پس از خواندن فیلمنامه، بدون هیچ تردیدی، فقط یک نام در ذهنم نقش بست: علی نصیریان. کسی که نهتنها از نظر تکنیک بازیگری، بلکه از نظر سلوک انسانی و درونیات هنری، بیبدیل است. این نقش، روحیهای متأمل، صبور و در عین حال رنجدیده میطلبید؛ شخصیتی که نود دقیقه با سکوت و نگاه، بار دراماتیک یک قصه را به دوش بکشد. باور من این بود که چنین تجسمی از عشق صبورانه و کرامت انسانی تنها از عهده وی برمیآید. نکته جالب آن است که فضای فیلمنامه تا حدی با زندگی شخصی و تجربیات استاد نصیریان نیز همراستا بود. از این رو، این انتخاب نهفقط از جنبه هنری، بلکه به لحاظ معنوی و عاطفی نیز عمیقاً درست و مؤثر بود. شخصیت اصلی فیلم، نمادی از مردی است که در دل تنهایی و سکوت، همچنان در کنار همسرش ایستاده و این همان معنای حقیقی وفاداری در خانواده است؛ مفهومی که در فرهنگ دینی ما، جایگاهی رفیع دارد.
در روایت غیرخطی فیلم، گذشته، حال و دنیای درونی شخصیت بهگونهای در هم تنیده شدهاند که مخاطب پیوسته درگیر لایههای پنهان ماجرا باقی میماند. این ساختار با چه نیتی طراحی شد و چگونه به پیوندی معنوی با مخاطب میرسد؟
این فیلم درباره عشق نیست؛ درباره ایثار است، درباره سربلندی در وفاداری است. عناصری که ریشه در فرهنگ دینی ما دارد؛ همچون داستان حضرت ایوب(ع) یا حضرت زینب(س) که صبر و ایستادگیشان در برابر سختی، اسطورهوار باقی مانده است.
رویکرد من از ابتدا این نبود که صرفاً با تکنیکهای پیچیده، داستانی متفاوت بسازم، بلکه میخواستم ساختاری طراحی کنم که در خدمت روح اثر و معنای درونی آن باشد. دغدغه من، ساخت یک فیلم فلسفی یا نمایشی صرف نبود؛ بلکه بیان تجربهای انسانی و معنوی بود که از درون فردی وفادار به همسرش میجوشد. برخلاف جریان رایج که بیشتر عشق زن به مرد را برجسته میکند، در اینجا عشق مرد به همسر بیمارش محور است؛ عشقی بدون چشمداشت، بدون پاسخ، اما زنده و پایدار. جرقه این نگاه نیز از یک گزارش مستند در ترکیه در ذهنم شکل گرفت. آنجا، مردان برای همسرشان حاضر به فداکاری بودند، اما پاسخ برخی از زنان متفاوت بود. این تضاد اجتماعی، برای من به محرکی تبدیل شد تا درباره مردی که تمامقد کنار زنی ایستاده که نه میبیند، نه میشنود، نه واکنش دارد، فیلم بسازم. این فیلم درباره عشق نیست؛ درباره ایثار است، درباره سربلندی در وفاداری است. عناصری که ریشه در فرهنگ دینی ما دارد؛ همچون داستان حضرت ایوب(ع) یا حضرت زینب(س) که صبر و ایستادگیشان در برابر سختی، اسطورهوار باقی مانده است.
ایکنا ـ نام فیلم «هفت بهار نارنج» واجد زیبایی و لطافتی شاعرانه است؛ اما به نظر میرسد فراتر از جنبه زیباییشناسانه، دربردارنده بار معنایی خاصی نیز هست. انتخاب این عنوان چگونه انجام و با مضمون اثر همافق شد؟
ابتدا عنوان فیلم «بهار نارنج» بود؛ به این دلیل که درخت بهار نارنج برای ایرانیان نماد طراوت، خاطره، پیوند با زمین و طبیعت است. اما در ادامه، وقتی متوجه شدم داستان بر مدار تکرار هر ساله کاشت درختی توسط مرد داستان میچرخد – آن هم به مدت شش سال – و سال هفتم زمان رسیدن به سرانجام ماجراست، پیشنهاد تغییر عنوان به «هفت بهار نارنج» را مطرح کردم. عدد هفت، مقدس و پررمز در ادبیات دینی و عرفانی ماست. هفت روز، هفت آسمان، هفت وادی سلوک – اینها مفاهیمی هستند که در قرآن و عرفان ما بار معنایی سنگینی دارند. بنابراین، این عنوان نهتنها به ساختار روایی اثر شکل داد، بلکه در لایههای معنایی فیلم نیز جای گرفت. به این ترتیب، در هر سال، مردی در اوج امید و توکل، درختی میکارد تا همسرش از وضعیت نباتی خارج شود. هفتمین درخت، نقطه تکامل روایت است؛ مثل هفتمین دور طواف یا هفتمین روز خلقت که انسان به کمال میرسد.
ایکنا ـ پایانبندی اثر بهشکلی تأملبرانگیز و باز طراحی شده است. شما اجازه میدهید مخاطب خود تشخیص دهد که واقعیت چه بوده و خیال از کجا شروع شده است. چه انگیزهای از این پایان باز در ذهن داشتید و چرا مخاطب را در چنین جایگاهی نشاندید؟
قصد داشتم مخاطب صرفاً بیننده نباشد، بلکه شریک تفکر شخصیت اصلی شود. پلان آغاز و پایان فیلم یکی است؛ اما در پایان با یک چرخش ۱۸۰ درجهای دوربین، به نقطه شروع بازمیگردیم. این انتخاب فرمی، برایم معنا داشت: بازگشت به خویش، تأمل در سیر یک عمر وفاداری و یافتن پاسخ در دل تردید. این روایت دینی به معنای شعاری نیست، اما عمیقاً درگیر با مفاهیم انسانیِ دینی است. مردی که سالها در سکوت، در باران، در بهار، چشمبهراه است؛ این، داستان عرفان عاشقانه است. پایان فیلم را طوری چیدم که مخاطب تصمیم بگیرد: آیا او واقعاً آن سیم را کشیده و به زندگی بازگشته؟ یا همه آنچه دیدیم، خیالی از درون مردی تنها بوده است؟ این پایان، یادآور حکایات عارفانه است؛ مثل آنجا که سلوک عارف، به مرزی از حقیقت و خیال میرسد و انتخاب مسیر برعهده خود او است.
ایکنا ـ سکوت و درونگرایی، مهمترین مؤلفههای فرمی اثر است. سهم بازیگر، صحنه و تصویر از پیشبینیهای شما در نگارش بود یا براساس تجربه روز فیلمبرداری و حس بازیگران ساخته شد؟
فیلم در ابتدا قرار بود در دو فصل زمستان و بهار تصویربرداری شود، اما بهخاطر محدودیتها فقط در بهار فیلمبرداری انجام شد. طراحی صحنه را ابتدا خانم ملکجهان خزایی قرار بود انجام دهند، اما به دلیل پاندمی کرونا نتوانستند از فرانسه به ما ملحق شوند. ناچاراً خودم مسئولیت طراحی صحنه را پذیرفتم؛ کاری که بسیار برایم دشوار بود. دکوپاژ فیلم نیز از پیش طراحی نشده بود. هر روز پیش از فیلمبرداری، ساعتی را به تنهایی در اتاقی خلوت میگذراندم، به فضای قصه، روحیه شخصیت و بازی استاد نصیریان فکر میکردم و دکوپاژ را همانجا طراحی میکردم. این فرایند، بهشدت «حسی» بود؛ یعنی بر پایه درک درونی و شهودی از فضا. آنچه در این میان مرا هدایت میکرد، مفاهیمی همچون خلوت انسان با خدا، تأمل در رنج و زیبایی در سکوت بود. این سبک، هم به ریتم اثر کمک کرد و هم به ژرفای معنایی آن افزود.
ایکنا ـ یکی از نکات مهم در روایت بصری فیلم، انسجام بین سکانسها و تداوم حسی و فرمی میان پلانهاست. این انسجام چطور در مرحله کارگردانی شکل گرفت و چه دشواریهایی را برای شما به همراه داشت؟
پیوستگی بصری و حسی در یک اثر مینیمال و درونگرا، برخلاف ظاهر سادهاش، کار پیچیدهای است. برای من اهمیت داشت که بین پایان هر سکانس و آغاز سکانس بعدی، یک «پُل حسی» وجود داشته باشد؛ یعنی گسستی در ریتم و معنا ایجاد نشود. این انسجام به شکل زنجیروار، هم در طراحی صحنه، هم در انتخاب لباس و دکوپاژ و هم در میزانسنها رعایت شد. برای مثال، بخش عمدهای از فیلم را در یک خانه روایت میکنیم. بیش از 80 دقیقه از فیلم در همین خانه میگذرد، اما فقط یک بار نمای لانگ از خانه داریم؛ آنهم زمانی که دختر، خانه را ترک میکند. این پرهیز از نمایش شکوه بصری یا استفاده ابزاری از فضا، تصمیمی بود برای آنکه محتوای انسانی و درونی شخصیتها بر زیبایی محیط غلبه داشته باشد. هدف این بود که مخاطب به شخصیتها دل ببندد، نه به معماری خانه یا طبیعت اطراف. این انتخاب، برآمده از باوری معنوی بود: زیباییِ حقیقی، در دل وفاداری، سکوت و رنج معنا مییابد، نه در تزئینات بیرونی.
ایکنا ـ فیلم در عین واقعگرایی اجتماعی، واجد لحظاتی شاعرانه و ذهنی است. چگونه این دو لحن را با هم آشتی دادید و چه نگاهی پشت استفاده از اشعار مولوی و دیگر شاعران ایرانی در فیلم وجود داشت؟
در نسخه اولیه فیلمنامه، شخصیت اصلی استاد بازنشسته ریاضیات بود؛ اما به نویسنده پیشنهاد دادم که شخصیت بهجای استاد ریاضی، استاد ادبیات باشد. این پیشنهاد صرفاً تغییر رشته علمی نبود، بلکه تغییر روح اثر بود. میخواستم بتوانم اشعاری از مولانا، سعدی یا وحشی بافقی را در فضای فیلم جاری کنم؛ اشعاری که حامل معنا، زیبایی و تأمل هستند و ظرفیت بالایی برای ارتباط با مفاهیم والای انسانی دارند.
شخصاً به شعرهای مولوی دلبستگی ویژهای دارم. این اشعار نهفقط ادبیات، بلکه آئینهای از عرفان، اخلاق و معنویت هستند. استفاده از آنها در فیلم، در واقع ادای احترام به میراث دینی-فرهنگی ما بود. با استاد نصیریان صحبت کردم. گفتند که مولوی را بهخوبی میشناسند و میتوانند بخشی از اشعار را بخوانند. بخشی را هم با کمک آهنگساز تمرین کردند. نتیجه، جاری شدن لحظاتی شاعرانه و متعالی در دل فیلمی واقعگرا بود؛ لحظاتی که مانند قطرهای از آسمان، بر واقعیت سخت و دردناک زندگی فرود میآمد و آن را تلطیف میکرد.
ایکنا ـ فیلم شما در لایههای معناییاش به مفاهیمی همچون زمان، خاطره، توبه و بازگشت میپردازد. در این بازگشت، نوعی آشتی با خود یا نوعی رهایی را میتوان دید. این بازگشت به گذشته در نگاه شما چه معنایی دارد؟
بسیار خوشحالم که چنین برداشت دقیقی از سوی شما مطرح شد. در واقع، آنچه برایم در طراحی ساختار فیلم مهم بود، بازگشت به درون انسان بود؛ بازگشتی که در دل خود خاطره، حسرت، اشتیاق و حتی امید به تطهیر دارد. یکی از پلانهای مورد علاقهام، صحنهای است که شخصیت اصلی در حالی که گربه روی زانوهایش نشسته، به تماشای یک نوار ویدئویی قدیمی از روزگار جوانی با همسرش مینشیند. در آن صحنه، او هم میخندد، هم گریه میکند. این ترکیب اشک و لبخند، نشانگر عمق تجربه انسانی است؛ تجربهای که در دل خود، توبهای بیصدا، آشتی با خویش و رهایی از خشم و انکار را پنهان دارد.
پایان فیلم نیز آگاهانه باز گذاشته شد تا تماشاگر خود تصمیم بگیرد که آیا با این رنج کنار آمده یا همچنان در دل آن غوطهور مانده است. این نگاه، گرچه در قالب سینمایی بیان شده، اما بر پایه یک جهانبینی دینی و اخلاقی استوار است؛ جهانبینی که معتقد است انسان در مواجهه با گذشته، میتواند آشتی کند، توبه کند و متولد شود.
ایکنا ـ نام «هفت بهار نارنج» در دل خود نمادهایی از خاطره، تولد و تحول دارد. آیا میتوان فیلم را استعارهای از عبور انسان از زمستان درون به بهار معنوی دانست؟
اتفاقاً یکی از لذتبخشترین جنبههای انتخاب این عنوان برای من همین ابعاد نمادین و معنوی آن بود. «بهار نارنج» نهتنها یک درخت زیبا و خاطرهانگیز است، بلکه در فرهنگ ایرانی، نماد خاطره، طراوت، پیوند با گذشته و شکوفایی دوباره است. از سوی دیگر، عدد هفت در فرهنگ دینی ما، عددی مقدس است. عبور از «هفت وادی» در عرفان، خلقت آسمانها در هفت مرحله و هفتخوان در داستانهای حماسی، همگی به نوعی «سلوک» و «تبدیل» اشاره دارند.
بخشش، چه در سطح فردی و چه در سطح انسانی، ضرورتی است برای امکان آغاز مجدد. نمیتوان گذشته را با خشمی خاموش و زخمی نگشوده، پشت سر گذاشت. در این فیلم، شخصیت اصلی بیش از هر چیز، در مسیر «رهایی از خویشتن» است
در این فیلم نیز، شخصیت اصلی هر سال، در روز عید، به امید بازگشت همسرش، یک درخت بهار نارنج میکارد. این کاشتن، چیزی بیش از یک عمل نمادین است؛ بیانی از ایمان، توکل و انتظار است. در سال هفتم، که آخرین درخت کاشته میشود، گویی چرخه کامل میشود. این دقیقاً استعارهای است از عبور انسان از «زمستانِ رنج» به «بهارِ ایمان و امید». فیلم، بیآنکه مستقیم سخن بگوید، حامل نوری در دل تاریکی است؛ نوری که از ایمان به بازگشت و قدرت شفاگری عشق سرچشمه میگیرد.
ایکنا ـ شخصیت اصلی فیلم، مردی است که در سکوت زندگی میکند و با گرهای درونی روبهرو است. این سکوت را چگونه میتوان با وضعیت انسان معاصر تطبیق داد؟ آیا سکوت او یک نوع خودخوری یا آمادگی برای عبور از درد است؟
این سکوت، در نگاه من، نه نشانه خودخوری، بلکه مقدمهای برای عبور از رنج و رسیدن به نور است. شخصیت اصلی ما، سالها در کنار همسر بیمار خود مانده، بدون آنکه از دنیا شکایت کند یا زبان به گلایه بگشاید. گردن او آسیب دیده، چون بهمدت طولانی بدن همسرش را جابهجا کرده تا دچار زخم بستر نشود. این رنج جسمی، بازتابی از یک رنج عاشقانه و معنوی است.
در فیلم، همه اطرافیان به او فشار میآورند که سیم دستگاه را قطع کند؛ اما او در پاسخ، با اصرار و صلابت میگوید: «نه.» این نه، یک نه انسانی است، نه به ناامیدی، نه به تسلیم و نه به قطع امید از رحمت. در واقع، سکوت این مرد، نوعی صبر ایمانی است؛ صبری که از ایمان به رحمت خداوند و عشق به همسر نشئت میگیرد. امروز هم در جهانی زندگی میکنیم که پر از فریاد است؛ اما شاید آنچه ما را نجات میدهد، سکوتی آگاهانه و عاشقانه باشد. مرد قصه ما، با کاشت هر ساله درخت بهار نارنج، به زندگی سلام میدهد؛ چون باور دارد که بهار میآید، حتی اگر زمستان طولانی باشد.
«هفت بهار نارنج» را میتوان فیلمی درباره امکان دوباره آغاز کردن دانست؛ اما این شروع دوباره در گرو چه عواملی است؟ آیا به بخشش، عشق، رهایی یا مواجهه با گذشته وابسته است؟
پرسش بسیار مهم و عمیقی است و در پاسخ باید بگویم که این فیلم به نوعی ترکیب هر چهار مفهوم را در دل خود دارد. بخشش، چه در سطح فردی و چه در سطح انسانی، ضرورتی است برای امکان آغاز مجدد. نمیتوان گذشته را با خشمی خاموش و زخمی نگشوده، پشت سر گذاشت. در این فیلم، شخصیت اصلی بیش از هر چیز، در مسیر «رهایی از خویشتن» است.
رهایی نه بهمعنای فرار از مسئله، بلکه بهمعنای باز شدن درون انسان از گرههای خودساخته و انباشتهشده در گذر عمر. عشق نیز موتور محرک این آغاز دوباره است. عشقی وفادارانه، آرام، ماندگار؛ عشقی که نه آتشین و پرهیاهو، بلکه عمیق و زمینی است. این فیلم نشان میدهد که برای آغاز دوباره، باید خود را ببخشیم، گذشته را در آغوش بگیریم، عشق را حفظ کنیم و از درون رها شویم. هیچکدام بهتنهایی کافی نیست. این چهار وجه، وجوه یک سکهاند که نام آن «زندگی دوباره» است.
ایکنا ـ در دنیای پرشتاب و قضاوتزده امروز، نوعی مکث و دروننگری در شخصیت اصلی فیلم دیده میشود. آیا این تأمل و تعلیق در روایت، نوعی دعوت به سکوت، مکث و تحمل است؟ آیا دغدغه شخصی شما نیز بود؟
یکی از اصلیترین دغدغههای من، همین دعوت به «مکث» بود؛ آنهم در دورانی که انسانها گرفتار شتاب، سطحینگری و قضاوتهای سریع هستند. در اکثر اکرانهای جشنوارهای، متوجه شدم که تماشاگران سالن را ترک نمیکردند. این برای من نشانه مهمی بود؛ اینکه توانستهام مخاطب را تا پایان درگیر نگه دارم. بهویژه برای من مهم بود که فیلم، حس صبوری و پایمردی را القا کند؛ اینکه گاه باید ماند، نگاه کرد، درون را کاوید و سخنی نگفت. در این تجربه، زنان بیش از مردان با فیلم ارتباط برقرار کردند. تقریباً تمام بانوانی که فیلم را دیدند، گریه کردند. برای من، این اشکها نشانه درستی مسیر بود. نشانه آنکه احساسات انسانی و تأملبرانگیز فیلم توانسته بر جان بنشیند. شخصیت اصلی فیلم، علیرغم فشارهای اطرافیان برای قطع دستگاه، ایستادگی میکند؛ او به عشق وفادار است. همین ایستادن، همین تأمل، همین مکث در دل فریادهای بیرونی، چیزی است که ما امروز بیش از هر چیز نیاز داریم.
ایکنا ـ با توجه به نوع روایت شما، آیا این فیلم تلاشی بود برای آنکه به مخاطب بگویید عشق، با تحمل و ایثار زنده میماند؟
بله، این فیلم به مخاطب میگوید: بمان، تحمل کن، وفادار باش. عشق آسان نیست، اما در عمق رنج، نوری هست. شخصیت اصلی با وجود درد جسمی، نداشتن حمایت و فشارهای عاطفی، همچنان در کنار همسرش میماند. حتی در کارهای ظاهراً ساده مثل کوتاه کردن مو، شانه زدن، لاک زدن، شستوشو دادن، حرکتی عمیق نهفته است: حرکت به سوی حفظ انسانیت در سختترین موقعیتها.
فیلم در فضایی رخ میدهد که بهنوعی از جامعه شلوغ شهری فاصله دارد؛ او در دل طبیعت، در خانهای تنها، مانند خود فیلم تنها مانده، اما این تنهایی هم نوعی گفتوگوی درونی با خداوند و خویشتن است. تمام تلاش خود را کردم که این فیلم شریف و صادقانه باشد. اگر توانسته باشد مخاطب را با مفاهیمی چون ایثار، وفاداری، امید و عشق آشنا کند، از خود راضی هستم. هر کس ممکن است فیلم را از زاویهای متفاوت ببیند، اما من وظیفهام را انجام دادم: دعوت به وفاداری، تحمل و ایمان به عبور از زمستانهای سرد زندگی.
گفتوگو از داوود کنشلو
انتهای پیام