کد خبر: 3480772
تاریخ انتشار : ۱۵ اسفند ۱۳۹۴ - ۱۴:۱۶

مثنوی «چشم‌انتظار»؛ تقدیم به چشمان منتظر کودکان شهدای مدافع حرم

گروه جهاد و حماسه: مثنوی «چشم‌انتظار»، سروده شاعر آئینی‌سرای جوان کشورمان به کودکان شهدای مدافع حرم تقدیم شد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، منصور نظری، شاعر آئینی‌سرا، مثنوی «چشم‌انتظار» را سروده و به چشم‌های تا ابد منتظر کودکان شهدای مدافع حرم تقدیم کرد. این مثنوی را در ادامه می‌خوانید:
«از تَسَلای دل‌آشوبیِ زینب به دمشق/گفته بودی که شبی باز تو گردی رَهِ عشق
گفته بودی که پس از یاریِ زینب به بلا/ می‌بری بر سر دوشت تو مرا کرب و بلا 
داده بودی تو مرا قول به بین‌الحرمین/ روضه‌خوانی ز وفاداریِ عباس و حسین 
کربلا رفتی و من را تو به‌جا بنهادی/ پس چه شد قول که بابا تو به طفلت دادی؟
باوفا، مرد وَ قولش، تو خودت می‌گفتی/ وعده ناکرده وفا، رفتی و در خون خفتی 
ای که دیدارِ رخ ماه تو شد رؤیایی/ چه شد آن قول که گفتی ز سفر می‌آیی؟  
همه‌شب تا به سحر من به تو می‌اندیشم/ چه شد آن قول که دادی نروی از پیشم   
 ای به خون غرقه رخت جلوۀِ زیبایی‌ها/ رفتی و بی تو من و مادر و تنهایی‌ها  
بی‌تو خونِ‌ِ جگر از چشمِ بلادیده روان/ بی‌تو آخر چه کنم ای همه جانم به جهان؟ 
ای سفرکرده که بردی ز کفم دل به دمشق/ تا ابد یاد تو و مادر و من، روضۀِ عشق 
خاطرات من و آغوش تو، گل بوسه و ناز/ گوشۀِ چشم تو و رویِ من و قصه دراز 
 بعد تو تا به ابد، قلبِ من و داغِ تو، آه/ دیده  بر در به تمنایِ تو در قاب نگاه
ای که رفتی به علمداریِ زینب جایی/ در کدامین سحر اِی رفته تو پس می‌آیی؟!  
رفته بودی که حرامی نبرد ره به حرم/ آخر عباس شدی در پی زینب پدرم؟  
ای به سودای حرم رفته به صحرای جنون/ آمدی باز، ولی پاره تن و غرقه‌به‌خون
بر سر دست به خون غرقه تنت آوردند/ تکه و پاره و گلگون‌کفنت آوردند
ای ز بند من و مادر شده یک‌باره رها/ رفتی اما نرود یاد تو از خاطره‌ها  
بی‌تو شب‌ها که سحر شد به تمنای لبت/ همۀِ کودکی‌ام شد تلف اندر طلبت
من و مادر همه‌شب چشم‌به‌راهِ تو پدر/ تا سحر دیده بدوزیم غریبانه به در 
ای که با غافلۀِ عشق و ولا هم‌سفری/ می‌شود بازبیایی و تو ما را ببری  
بی‌تو بابا به خدا مادر و من دق بکنیم/ تا به کِی در غم هجران تو هق‌هق بکنیم
می‌شود باز تو در خانۀِ ما پا بنهی/ می‌شود باز مرا در بغلت جا بدهی 
می‌شود باز کشی دست نوازش به سرم/ اشک خونین تو کنی پاک ز چشمان ترم
دل من تنگ برای بغلت شد بابا/ وعدۀِ آمدنت از چه غلط شد بابا 
تو نمی‌آیی و من گرچه یقین می‌دانم/ تا ابد چشم‌به‌راه تو ولی  می‌مانم  
با خیال تو مرا چشم‌به‌راهی خوش‌تر/ هر نفس با غم هجران تو آهی خوش‌تر   
سال نو می‌رسد از راه، وَ ما تنهاییم/ به خدا بی‌تو دگر خانه نمی‌آراییم
شیشۀِ پنجره‌ها بی توخوشا خاکی‌تر/ خانۀِ غم‌زده از داغ تو افلاکی‌تر 
اصلاً این عمر بگو یک‌شبه بر ما گذرد/ خرمن جان مرا آتش یغما  گذرد 
عیدم آن روز که بودی تو کنارم بابا/ بی‌تو دیگر به خدا عید ندارم با
عید ما بودی و رفتی و دگر بی‌عیدیم/ بی‌تو بابا من و مادر ز جهان بی‌قیدیم 
گفته بودی سحری باز تو پس می‌آیی/ مانده‌ام منتظرت بر گُذرِ تنهایی‌ 
آسمان باز دلش کرده هوای باران/ بر زمین غرقه به‌خون نعشِ علم برداران 
باز افتاده زمین غرقه‌به‌خون‌ها پدری/ دیده‌ای تا به ابد مانده دوباره به دری 
دست و مشک و علم و فرق دوتای قمری/ عشقِ زینب کِشَد این نقشِ شکوه از پدری 
اندر این عالم ظلمانی بیگانه به نور/ دل فقط کرده خوشم وعدۀِ او را به ظهور
دانم آن یوسف گم‌گشته سحر بازآید/ برده صد غافله دل را به سفر باز آید»
captcha