به گزارش خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، امروز، مبلاد چهارمین اخترفروزان آسمان امامت و ولایت، حضرت علی بن الحسین(ع) معروف به سجاد، نمادی از کمالات و ارزشهای انسانی، زینت بندگان پاک سیرت و پیامآور کربلا است، به همین مناسبت منصور نظری شعری سروده و آن را به سیدالساجدین(ع) تقدیم کرده است، در ادامه این شعر از نظر میگذرد:
«سحر میآید از ره دشت جان را/بهاران پِی کند فصل خزان را
زند سر انتقام از خاکِ یاران/عطش لب مینهد بر لب زِ باران
به شب نوشان اَحلی مِن عسل عشق/چکد از لعلِ خونینِ غزل عشق
حلب دشت شقایق گشته از خون/به خاک افتاده خونین نعش مجنون
در این دشت شقایق، ماه بسیار/ز سِرّ عاشقی آگاه، بسیار
زهر سو گشته برپا این نفیر است/که اکنون عید عشاق قدیر است
نفس خُرم شود باد صبا را/رسد لشکر سلیمانی، سبا را
ز رُخ میافکند مَه پردۀِ راز/هویدا میشود آن فیضِ فیاض
شب عشق علی غرقِ ستاره/کند زهرا به سرمستی نظاره
شود تا آیههای عشق تأویل/به پَر قنداقه ای آورده جبریل
به آن قنداقه خفته کودک نور/ مهی در پردۀِ دیدار مستور
منادی میدهد سر نغمۀِ عشق /که آمد آن حسینی زادۀ عشق
بغل بگرفته زینالعابدین را/ فرو روحالقدس آید زمین را
شب قدر است، نازل میشود عشق/به نام فاطمه دِل میشود عشق
غزل پوشیده بر تن شهربانو /ملک بنشسته در پیشش دوزانو
به دوش افکنده او را خرقۀِ نور/گرفته چون نگینی در برش حور
زند بوس از ادب بر خاک او را/برآورده حسینی آرزو را
ز خونِ آریایی در رگانش/سحر مهمان چشم مهربانش
گرفته در بغل نو زادۀِ عشق/خدا را ساجد سجادۀ عشق
کند پُر از مِیِ زهرا سبو را/بنوشِد آریایی شیر او را
حقیقت گویِ سجاد است آیت/نسب دارد ز ایران هم ولایت
کند خُنیاگری حور و ملک باز/که آمد آن حسینی زادۀِ ناز
به هستی پا نهاده زادۀِ نور/شده قلب حسینی از شرر طور
ولایت را بهارِ باغ آمد/امیر وادیِ عُشاق آمد
اسیر کربلای عشق آمد/علمدار ولای عشق آمد
بخیزید ای سحرخیزان عاشق/که سر زد از فلق آن صبح صادق
هلا ای عاشقان شد عید میلاد/زده سکه مَلَک بر نام سجاد
علی گوید اذان در گوشِ جانش/ملک پوشیده بر تن ارغوانش
روان از چشم خیسِ باده شبنم/سبو بگرفته در کف تا خدا هم
تبسم میکند چشمان لبخند/به خُم گردیده جوشان بادۀ قند
به شورِ شادیِ میلادِ سجاد /کشد سُرمه ملک در چشم فریاد
هلا ای عاشقان مژده شما را/ولی عهدی دگر آمد خدا را
به سر بنهاده تاج عالمآرای/مَهی آید ز رَه باران سراپای
چکد از ابر رحمت صبح صادق/شکوفد خاک لیلا را شقایق
نفیر کُلنا عباس مستان/پریشان کرده خوابِ ظلم پستان
به سرها بسته نامِ یاس، لاله/به کف بگرفته از کوثر پیاله
بنوشد لاله آن ضرب یِکُم را/سبو را نَه، قدح را نَه، که خُم را
به یک ضربت که خُم نوشد خدا را ؟ /مگر آن عاشق فرق دو تا را
به مستی فاش و پیدا سِرّ هستی/نه مستی اینکه زهرا مِیپرستی
شب بزمِ خطر نوشانِ زهراست/ز خون پوشیده دشت و کوه و صحراست
به قتل شب کمربسته سحرگاه/ز شب نوشی خُماران میرسد ماه
در این جنگ سپیدی و سیاهی/به تن پوشیده جوشن باز ماهی
علم بر دوش رعنایی چو عباس/دهد تا پاسِ جان از خیمۀِ یاس
به شهر عاشقی، عُشاق، راهی/علم بر دوش میآید سپاهی
به دل آشوبِ عشقِ زینب او را/فکنده داغِ زهرا در تب او را
ز بارِ داغِ زهرا قد کمان او/نموده ترک جان و خان و مان او
علم بگرفته در کف در دمشق او/مدافع گشته بر ناموسِ عشق او
چو عباس علی تنپوش دارد/ز غیرت خون به رگ در جوش دارد
به خون آغشته در دشتِ حلب او/ شهادت را به جان دارد طلب او
وَ این انجامِ عُشاق قدیر است/هر آنکه بر غم زهرا اسیر است
چنین بنوشته حق بر دفتر عشق/ ندارد شیعه پایانی مگر عشق
در این آشفته برپا عالمِ هست/تمامِ عشق شیعه کربلایَست
خدا را عهد و میثاقی ولاییست/که در هر سرزمینی کربلاییست
تشیع را اساس و پایه عشق است/و اکنون کربلای ما دمشق است
به سر دارد هر آن شور ولا را/بیاید دشت سرخ کربلا را
به سر بندد نشانِ یاس را او /شعار کلنا عباس را او
علم بر دوش گیرد هرکه مرد است/که زینب مانده تنها در نبرد است
حلب را گشته برپا کربلایی/علم گیرید عشاق ولایی
مبادا یک حسین دیگری باز /صدایش گم شود در ساز و آواز»