به گزارش
خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)، در بخشی از کتاب «کریمانه» که به روایت سفر بهار 84 رهبر معظم انقلاب به استان کرمان میپردازد، روایتی از دیدار معظمله با خانواده شهیدان مهدی تهامی و عبدالمهدی مغفوری آمده است.
در بخشی از کتاب «کریمانه» میخوانیم: علی تهامی، فرزند شهید مهدی تهامی از دیدار مقام معظم رهبری با خانوادههای شهدای کرمان میگوید: «بعد از اینکه تمام خانوادههای حاضر در خانه ما، آمدند و از نزدیک با حضرت آقا دیدار کردند؛ ایشان آمدند دعا و خداحافظی کنند، بروند؛ که یک دفعه سردار قاسم سلیمانی گفت؛ آقا! پسر شهید تهامی و دختر شهید مغفوری دوست داشتند، بیایند خدمت شما برای عقد، میشود همین امشب خطبهشان را جاری کنید؟ همه کارهای محضریشان را هم کردهاند و فقط جاری شدن خطبه از لسان شما مانده!
آقا با تعجب پرسیدند: امشب؟! حاج قاسم هم گفت: اگر امکانش هست. بعد آقا گفتند: عجب! عجب! عجب! و بعد من و فاطمه خانم را به سردار سلیمانی نشان دادند و گفتند: حالا عقد این خانم و این آقا بناست خوانده بشود؛ بله؟»
فاطمه مغفوری پیش پای رهبر انقلاب نشسته است و علی تهامی، کنج اتاق و چسبیده به دیوار. سردار سلیمانی میگوید: بله. آقا میپرسند: مهریه چقدر است؟
مادر داماد با خوشحالی میگوید: چهارده سکه کامل.
-چهارده سکه کامل؟! بله! همین؟
عروس سر به زیر و خجالتزده میگوید: البته یک جلد قرآن هم هست!
مادر داماد میگوید: بله! بله!
-اینجاست؟
الان میآورند.
آقا رو به دختر شهید مغفوری میکنند و میگویند:
-خیلی خوب. شما اسمتان چه بود؟
- فاطمه.
- خب فاطمه خانم مغفوری من را وکیل میکنید؟
بله.
حضرت آقا دوباره دقیقتر میپرسند؟
-من را وکیل میکنید که عقدتان را با آقای علی تهامی بخوانم؟
-بله.
بعد رهبر انقلاب از داماد سؤال میکنند:
-علی آقای تهامی! مهریه، چهارده سکه است و این کلام الله مجید که اینجا حاضر است؛ بله؟
-بله.
حضرت آقا از فرزندشان حاج سیدمصطفی – که گوشهای از مجلس و دقیقاً شانه به شانه داماد نشسته است- میپرسند:
آقای حاج آقا مصطفی، میخوانید شما؟
حاج آقا مصطفی خامنهای با گذاشتن دست روی چشم و گفتن چشم، وکالت داماد را بر عهده میگیرند. حضرت آقا به عنوان مقدمه خطبه، مانند اکثر جلساتی که عقد میخوانند، بخشی از خطبه عقدی که امام جواد(ع) هنگام تزویج همسرشان خواندهاند را قرائت میکنند:
«بسماللَّهالرّحمنالرّحیم، الحمدللَّه اقرارا بنعمته و لاالهالّااللَّه اخلاصا لوحدانیّته والصّلاة والسّلام علی اشرف بریّته و علیالاصفیاء من عترته. و بعد فقد کان من فضلاللَّه علیالانام ان اغناهم بالحلال عنالحرام و قال: وانکحوا الایامی منکم والصّالحین من عبادکم و امائکم ان یکونوا فقراء یغنهم اللَّه من فضله واللَّه واسع علیم، قال رسولاللَّه(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم)النّکاح سنّتی فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی، و قال (صلّیاللَّهعلیهواله) من تزوّج احرز نصف دینه فلیتّق اللَّه فیالنّصف الاخر».
رهبر انقلاب بعد از گفتن این جملات «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم، کتاب اللّه وسنّة نبیّه وَ الْأَئِمَّةِ المعصومین عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ» رو به حاج آقا مصطفی میکنند و میگویند: «موکله خودم خانم فاطمه مغفوری را به همسری دانم موکل جناب عالی، آقای علی آقای تهامی درمیآورم به همین مهریهای که گفته شد و به شروطی که در عقدنامه نوشته شده».
حاج آقا مصطفی میگوید: قبول کردم ازدواج دائم را برای موکل خودم علی آقا، به همین مهریه و به همین شروط.
بعد حضرت آقا و حاج آقا مصطفی خطبه عقد را به عربی جاری میکنند و بعد از اتمام خطبه، حضرت آقا میگویند: ان شاء الله که مبارک است.
حاضران در جلسه صلوات میفرستند. حال همسر شهید تهامی از همه دیدنیتر است، هم اشک از چشمانش جاری است و هم صورتش به لبخند شکفته! ایمانِ زهره پورحبیبی، به این حدیث قدسی که «من جانشین شهید در خانهاش هستم»، با اتفاقات امشب تبدیل به یقین شده است. عروس خانم به آقا میگوید: ان شاءالله دعای خیرتان همیشه بدرقه راهمان باشد.
حضرت آقا خودکار میطلبند تا روی قرآن سفیدرنگ این زوج، تقدیمیهای به یادگار بنویسند. این قرآن، با تمام قرآنهایی که در این شب جمعه نوشته شده، فرق دارد. رهبر انقلاب بعد از نوشتن تقدیمیه قرآن را همراه با هدیهای به عروس خانم هدیه میکنند: بفرمایید ان شاء الله موفق باشید.
حضرت آقا نگاهشان به مصطفی مغفوری میافتاد و یاد درخواست درگوشی او میافتند. با لبخند میگویند: «خداوند ان شاء الله که یک همسر خوب و مطلوبی هم نصیب این جوان عزیز، آقای آقا مصطفی بکند؛ هم خوب باشد و هم هر دویشان سعادتمند باشند.»
علی تهامی میگوید: بعد از مراسم یک نفر من را کشید کنار و با من روبوسی کرد، بعد به من گفت، آن کسی را که وکیل تو شده بود و کنارت نشسته بود، شناختی؟، گفتم؛ نه. من کلاً محو آقا بودم. گفت: آقا مصطفی پسر بزرگ رهبر انقلاب بود! من، هم تعجب کردم از اینکه حضرت آقا پسری به این سن داشته باشند و هم حسرت خوردم که بیشتر دقایق آن شب را پیش ایشان نشسته بودم و ایشان را نشناختم.