کد خبر: 3556058
تاریخ انتشار : ۰۴ دی ۱۳۹۵ - ۱۱:۲۸

روایت جان‌فشانی‌های شهیدی از جنس کوچک‌‌خان

گروه جهاد و حماسه: شهید مهدی کوچک‌زاده در اعزام‌های خود به سوریه کوله‌پشتی کوچکی با خود می‌برد که نیمی از فضای آن را کتاب‌هایش پر می‌کرد؛ وی همواره به دوستان خود تأکید می‌کرد که سنگر فرهنگی کشور و شهر را خالی نگذارید.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا) مردم شهر باران، رشت در روزهای انقلاب خود را درخشان نشان دادند و با حضور مردانی چون میرزا کوچک‌خان جنگلی نام خود را بر سردر تاریخ پر افتخار کشور کوبیده‌اند، این مردان با غیرت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در روزهای سخت دفاع مقدس، سنگر را خالی نکردند و حضور گرم‌شان، گرمابخش قلب مردم کشور بود، این مردان خدایی هنوز هم غیرتشان را به همه مستکبران جهان نشان می‌دهند و سنگر دفاع از کشور، انقلاب و دین را با تمام توان فعال نگه داشته‌اند، امروز در دفاع حرم اهل بیت(ع) غیرت نوادگان میرزا کوچک‌خان مثال‌زدنی است.
یکی از شهیدان پر افتخار این مرز و بوم شهید مهدی کوچک‌زاده است که با غیرت و مردانگی خود ثابت کرد که از نوادگان خلف میرزا کوچک‌خان جنگلی است و راه حق را خوب پیدا کرده و در آن ثابت قدم است. شهیدی که تا لحظه شهادتش در خدمت کشور و دین بود.

شهید مهدی کوچک‌زاده که همه او را حامد هم صدا می‌زدند، پاسداری جوان از لشکر عملیاتی 16 قدس گیلان، در مهرماه سال 61 چشم‌ به جهان گشود. مهدی در دوران مدرسه دانش‌آموزی نمونه و ممتاز بود و در مسجد نیز ممتاز و فعال بود. در دوران راهنمایی نیمه‌شب‌ها از خواب برمی‌خواست و به نماز شب و قرائت قرآن می‌پرداخت. عقیده محکمی داشت و راه رضای خداوند را هدف قرار داده بود.


روایت جان‌فشانی‌های شهیدی از جنس کوچک‌‌خان/دغدغه‌ شهید کوچک‌زاده از فرهنگ تا جهاد

مهدی که عاشق مسجد بود در گروه‌های تئاتر، تواشیح و مجالس قرآن شرکت می‌کرد. بعد از گذران روزهای شیرین کودکی و نوجوانی در مسجد و خدمت به خدا رو به سوی خدمت به خلق خدا کرد و در آزمون سپاه پاسداران شرکت کرد. شهید کوچک‌زاده در آن آزمون برای استخدام 30 ساله در سپاه قبول شد و به این ترتیب وارد سپاه پاسداران شد.

مهدی طاقت دیدن چالش‌های فرهنگی و سیاسی کشور را نداشت و نمی‌توانست در این مورد بی‌تفاوت باشد. علاقه زیادی به کتاب‌ خواندن داشت و همواره کتاب‌هایی را که داشت به همه قرض می‌داد؛ لیستی داشت که اسامی کسانی که به آن‌ها کتاب قرض داده بود و یا می‌خواست به آ‌ن‌ها کتاب قرض بدهد در آن نوشته بود.

مهدی همیشه خدامی شهدا را افتخار می‌دانست؛ در کنار اخلاصی که داشت، این، توسل به اهل بیت(ع) بود که او را در کارهایش موفق می‌کرد. به هر طریقی که می‌توانست تحت هر شرایطی خود را به مجالس اهل بیت(ع) می‌رساند و در مجالس مذهبی از خدمت به اهل بیت(ع) احساس افتخار می‌کرد.

اولویت زندگی؛ خدمت به کشور
شهید کوچکزاده در تاریخ 9 فروردین سال 1387 ازدواج می‌کند و بعد از یک هفته به مأموریت اعزام می‌شود. سال 1389 بود که مهدی پدر شود اما در روز تولد فرزندش در حال مأموریت و خدمت‌ به کشور است. مردان خدا و بسیجیان حقیقی سال‌هاست که خود را فراموش کرده‌اند و دل به رضایت خدا بسته‌اند. در همان سال 89 مهدی به درخواست همسرش راهی دانشگاه می‌شود تا در اوقاتی که کار خاصی نداشت به علم خود بیفزاید و چهار سال مشغول درس‌ خواندن شد.


روایت جان‌فشانی‌های شهیدی از جنس کوچک‌‌خان/دغدغه‌ شهید کوچک‌زاده از فرهنگ تا جهاد


مومن اندوهش در دل و شادی‌اش در چهره است

مهدی مردی گشاده‌رو و مهربان بود، انرژی مهدی به‌قدری زیاد بود که در هر محفلی که وارد می‌شد حاضران را پر از شور و شعف می‌کرد. آنقدر دل پاکی داشت که همسرش نگران این بود که مبادا در حرم بی‌بی زینب(س) دلش بشکند و آرزوی شهادت کند که زندگی بدون مهدی برای خانواده بسیار سخت می‌شود.

روزی که مهدی آماده اعزام به سوریه شده بود، در لحظه سوار شده به اتوبوس به گوش دوست خود گفت: سنگر فرهنگی کشور و شهر را خالی نگذارید. همرزم شهید کوچک‌زاده تعریف می‌کرد مهدی در روز اعزام یک کوله پشتی کوچک با خود آورده بود که حدود نیمی از فضای کوله را کتاب‌هایش پر کرده بود؛ در سوریه هم مطالعه را ادامه می‌داد.

چه سخت است که دختران بابایی هستند

کسی نمی‌داند در آینده دختران کوچک و بابایی شهید کوچک‌زاده در فکر خود پدر را چگونه تصور می‌کنند. مهدی به دخترانش خیلی علاقه داشت و همه جا علاقه خود را به آنان نشان می‌داد. همیشه بعد از آنکه از کار فارغ می‌شد و به منزل باز‌می‌گشت سراغ دخترانش می‌رفت و با همه خستگی‌هایش با آن‌ها بازی می‌کرد. همرزمانش تعریف می‌کنند؛ هرجا دلش برای فرزندانش تنگ می‌شد عکس‌های دخترانش را نگاه می‌کرد و به دوستانش نشان می‌داد. بعد از شهادتش بود که بعضی‌ها گفتند مهدی چگونه‌ توانست از تعلقات دنیایی و دخترانش بگذرد.

عشق شهید کوچک‌زاده به کودکان فقط مختص فرزندانش نبود، در سوریه وقتی کودکان را می‌دید با آن‌ها صمیمی می‌شد، با کودکانی که پدر و مادر خود را از دست داده بودند مهربان بود و آن‌ها را ناز و نوازش می‌کرد و برای آن‌ها غذا تهیه می‌کرد.

روایت جان‌فشانی‌های شهیدی از جنس کوچک‌‌خان/دغدغه‌ شهید کوچک‌زاده از فرهنگ تا جهاد

خط شکنی از جنس کوچک‌خان

مهدی در سوریه مسئول پدافند بود؛ کار با ابزار جنگی را به‌خوبی بلد بود و از ابزار غنیمتی نهایت استفاده را می‌برد و در جبهه‌های نبرد با روحیه‌ای بالا و شاد به رزمندگان امید می‌داد و باعث روحیه گرفتن آن‌ها می‌شد. بعضی اوقات باوجود اینکه بسیار خسته بود وقتی وارد جمع دوستان و همرزمانش می‌شد خود را سرحال و پر انرژی نشان می‌داد تا دوستانش نیز انرژی بگیرند.

در عملیات آزادسازی نبل‌الزهراء اولین یگانی که خط‌شکنی می‌کرد یگان گیلان بود. وقتی یگان دیگر که برای آزادسازی شهر بعدی از لشکر جدا شده بود در محاصره دشمن افتاد، شهید کوچک‌زاده بسیار بی‌تاب بود و گویا برادران خودش به محاصره افتاده‌ بودند شتاب‌زده نقشه می‌کشید و خمپاره شکلیک می‌کرد. در عملیات نبل و ‌الزهراء مهدی نقش حمایت و مسئولیت آتش تیربار بود و وظیفه خود را به بهترین شکل ممکن انجام داد و همان شب به گفته سردار سلیمانی توانستند درب قلعه خیبر را بعد از چهار سال بشکنند.

بر سوگ مادر؛ در خدمت دین تا لحظه شهادت

مهدی حتی تا آخرین لحظات زنده بودنش به یگان و دین خود خدمت کرد. برای تکمیل عملیات نیاز بود تا اسلحه دوشکا به بالای یکی از ساختمان‌های نزدیک مواضع دشمن منتقل شود. مهدی و چند نفر از دوستانش داوطلب انجام این مأموریت شدند. زمانی که به ساختمان رسیدند شهید کوچک‌زاده اسلحه را برداشت و به بام ساختمان رفت در همین لحظه صدای خمپاره دشمن که به پشت بام ساختمان اصابت کرد دوستان مهدی را به بام ساختمان کشاند و دوستانش وقتی به مهدی رسیدند تن بی‌جان او را دیدند که خمپاره دشمت از پشت به او اصابت کرده و مهدی رو به آسمان با دستانی باز دراز کشیده و خون گرمش کف پشت بام ساختمان را به رنگ لاله‌های واژگون در آورده است.

وقتی پیکر پاکش را به وطن آوردند، لحظاتی را با همسرش تنها شد. همسرش آن لحظات را به اولین دیدارشان تشبیه کرد. حس اضطرابی که بعد از دیدار مهدی به آرامشی عجیب و دوستداشتنی مبدل شد. همسر شهید کوچک‌زاده روایت می‌کرد: شب خواستگاری نیز همان حس را داشتم، بسیار مضطرب و حساس شده بودم اما وقتی مهدی وارد شد آرامشی الهی و عجیب وجودم را در بر گرفت، وقتی خبر شهادت مهدی را شنیدم دو باره مضطرب و بی‌قرار شدم، اصلاً تاب و توان نداشتم و بسیار حساس بودم اما وقتی در معراج شهدا لحظاتی با او تنها شدم دوباره آرامشی الهی وجودم را فرا گرفت و من را به صبوری رساند.

وصیت‌نامه

هان ای دوستان، ای سینه‌زنان حضرت ارباب؛ آگاه باشید  که بعد از گذشت سه دهه از انقلاب هنوز جنگ به پایان نرسیده، باور کنید که جنگ است و جنگ امروز بسی سخت و دشوارتر از جنگ دفاع مقدس است. دشمن با تمام قوا از زمین و آسمان در حال حمله به مرزهای اعتقادی و ایمانی ما است، حرکتی کنید. امروز دشمن به خصوصی‌ترین مکان‌های ما نفوذ کرده و بنیان خانواده که یکی از ارکان مهم جامعه است را ازهم پاشیده و چگونه است که ما نسبت به این مسائل بی‌تفاوتیم. والله قسم که اگر هرکدام از ما به بی‌تفاوتی برسیم بدانید که دشمن به ما تیر خلاصی زده است.

روایت جان‌فشانی‌های شهیدی از جنس کوچک‌‌خان/دغدغه‌ شهید کوچک‌زاده از فرهنگ تا جهاد

آنچه که خواندیم بخشی از وصیت‌نامه شهید مهدی کوچک‌زاده بود. جای خالی مهدی را امروز همه حس می‌کنند و تحمل این جای خالی بسیار سخت است، مهدی اخلاقی بسیار دوست‌داشتنی و پسندیده داشت و امروز که نیست دل همه از نبودنش بی‌قرار است.
دیر یا زود نوبت سفر هرکدام از ما نیز می‌شود که بار سفر را از این دنیا ببنیدم و چه زیبا است که در آن روز باری از نور و معرفت در کوله بار خود داشته باشیم تا با رویی سپید به نزد خدای خود برگردیم و سلام درود بر حضرت صاحب‌الزمان(عج) و امید به روزی که با آمدنش ظلم را از دنیای فانی پاک کند.
captcha