کد خبر: 3567187
تاریخ انتشار : ۰۸ بهمن ۱۳۹۵ - ۱۰:۲۹
با داستان‌های انقلاب/1

«خلوت مدیر»؛ رمان انقلابی مناسب جوانان

گروه ادب: رمان «خلوت مدیر» رمانی انقلابی است که علی‌اکبر والایی آن را با قلمی روان برای جوانان به نگارش درآورده است.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، کتاب  «خلوت مدیر»، رمانی انقلابی است که علی‌اکبر والایی آن را به نگارش درآورده است. این اثر برای جوانانی مناسب است که علاقه‌مند هستند درباره انقلاب و حوادث پیرامون آن بیشتر بدانند. این اثر مربوط به اواخر دوره سلطنت محمدرضا شاه و آغاز انقلاب و درباره مدیر یک مدرسه است.
آغاز داستان با ورود به اداره فرهنگ آن زمان یا همان آموزش و پرورش فعلی است. حمید مهران مدیر مدرسه است در بدو ورود به مدرسه با معاون اول خود آشنا می‌شود فردی که به نوعی دست‌نشانده ساواک است، با وجود چنین فردی در کنار خود احساس بدی دارد، اما وقتی با «مجد» ناظم مدرسه یا معاون دیگرش آشنا می‌شود، کمی از ناراحتی وی کاسته می‌شود. ارتباط مدیر و ناظم و اتفاقاتی که در مدرسه رخ می‌دهد اثری جذاب را به وجود آورده است، همچنین قلم نویسنده سبب روانی و خوشخوانی داستان شده است.
بریده‌ای از رمان «خلوت مدیر» را در ادامه می‌خوانید: «ناظم زنگ را که به صدا در آورد، جنب و جوشی به راه افتاد که انگار زلزله‌ای رخ داده است. صدای درهایی که به یک باره باز می‌شدند و صدای قدم‌های که بر تن پله ها می‌کوفتند و با عجله سرازیر می‌شدند پایین و همهمه و فریاد گاه و بی‌گاه بچه‌های داخل طبقات و راهروی همکف، فضای دقایق پیش را به کل دگرگونش کرد.
بچه‌های پایه دوم هجوم می‌آوردند که زودتر از پله‌ها خود را به حیاط و راهرو برسانند که ناظم با ضرب ترکه وادارشان کرد به ترتیب صف حرکت کنند و اصلا خیلی‌هایشان با دیدن هیکل ناظم، قدم آهسته کردند و پس رفته و خود را به دیوار می‌چسباندند و پشت سر نفر جلویی قرار می‌گرفتند.
در این میان، دبیران هم یکی یکی سر و کله شان پیدا شد. با دست‌ها و برخی با لباس‌هایی که گرده‌های گچ سفید رویشان نشسته بود و اغلب با قیافه‌های خسته و کلافه و البته خیلی‌هایشان حتی متوجه من که میان راهرو ایستاده بودم، نشدند و یک‌سر راه دفتر را در پیش گرفتند. چند تایی هم که قدری حال خود را هنوز از کف نداده بودند، با دیدن من که در این لحظات نمی‌دانستند کیستم، سری جنباندند و از کنارم گذشتند. دبیران زن اما با وجود خستگی، در راه رفتنشان، قدری ناز و کرشمه را چاشنی‌اش کرده بودند و به جزء یکی‌شان، بقیه حتی با این که نونوار کرده بودم، نگاهی هم به من نیانداختند.
به عمد صبر کردم تا دقایق بگذرد، تا که نفس‌ها جای خود برگردد و لب‌ها به آب و استکان‌های چای تر برگردد و فضا مهیا شود برای آشنایی‌ای که ناظم طلایه‌دارش بود و در این دقایق چونان ساقدوش مجربی شده بود برای هم‌چو منی که سخت نیازمند یاری‌اش بودم.
بچه‌ها که به سرعت در فضای حیاط تخلیه شدند، ناظم سربرگرداند و به من که در میان راهرو همچنان قدم می‌زدم، چشم دوخت و سر تکان داد. انگار که گفته باشد: خب بچه خوب، حالا نوبتی هم که باشد، نوبت توست.»
یادآور می‌شود، رمان «خلوت مدیر» نوشته علی‌اکبر والایی از سوی انتشارات نیستان روانه بازار نشر شده است.
captcha