کد خبر: 3581211
تاریخ انتشار : ۱۸ اسفند ۱۳۹۵ - ۰۹:۱۴

شهید «عبداللهی» از مدعیان صف اول گذر کرد

گروه جهاد و حماسه: علی آقاعبداللهی از شهدای مدافع حرم در یکی، دو سال پیش از شهادت تلاش می‌کرد خود را از علایق و دلبستگی‌های دنیوی به دور نگاه دارد تا مانع از رسیدن او به هدفش که وصال معشوق است نشود.

محمدامین مردانیان، دوست شهید مدافع حرم، علی آقاعبداللهی در گفت‌وگو با خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، با بیان اینکه آشنایی من و علی به سال 87 در پایگاه بسیج مسجد حضرت ولیعصر(عج) بر می‌گردد، عنوان کرد: ما فعالیت‌های فرهنگی و عملیاتی داشتیم و نوع فعالیت‌هایی که داشتیم باعث دوستی بین ما شد. نزدیک بودن رشته دانشگاهی نیز باعث شده بود من برای بودن در کنار علی همیشه بهانه‌ای داشته باشم. گاهی کلاس هم نداشتم و همراه علی به دانشگاه می‌رفتم. یکی از اماکنی که من و علی زیاد به آنجا می‌رفتیم بهشت زهرا(س) بود؛ علی ارادت بسیاری به شهید صیاد شیرازی داشت و به همین خاطر هر بار به بهشت زهرا(س) می‌رفتیم،‌ حتماً بر سر مزار این شهید حاضر می‌شدیم. علی در برخورد اول خیلی جدی بود، اما مهربانی‌های خاص خود را داشت.

وی ادامه داد: یکی از خصوصیات بارز علی غیرت‌مندی او بود. گاهی پیش می‌آمد داخل انبار خانه پدر علی می‌ماندیم، اما بالا نمی‌آمدیم. علی به حیای رفتار خیلی توجه داشت،‌ به ویژه زمان اجرای کلاس‌ها و دوره‌های آموزشی خیلی این موضوع را رعایت می‌کرد. یک بار برای انجام راپل به بوستان ولایت رفته بودیم و هوا به شدت گرم بود. من پایین ایستاده بودم و یادم می‌آید دو تا از دگمه‌های لباسم را باز کرده بودم که علی با جذبه خاص خودش داد زد که لباست را مرتب کن. من آنقدر از برخورد علی ناراحت شدم که با مشت به چوبی که نزدیکم بود زدم. یکی، دو شب بعد علی به من گفت که «از دست من ناراحت نشو. ما با هم خیلی صمیمی هستیم،‌ موضوعی را که لازم است به همه افراد بگویم به تو می‌گویم تا بقیه به قول معروف حساب کار دستشان بیاید.» با خنده به او گفتم «علی اگر نزدیکم بودی مشتی را که به چوب زدم به تو می‌زدم.»

دوست شهید افزود: در سفری که با هم به شمال کشور رفته بودیم، علی تمام تجربیات خود را به من یاد داد، حتی کار با قطب‌نما؛ یکی، دو بار هم به مشهد رفتیم. علی اخلاق خوبی در سفر داشت و حریم‌های اخلاقی را رعایت می‌کرد. ما خیلی صمیمی بودیم، ولی این صمیمیت باعث نمی‌شد وارد حریم خصوصی هم شویم. علی نکات و آداب زیارت را همیشه مد نظر داشت. یکی از تفریحات وی کوهنوردی بود.

وی با بیان اینکه علی به نماز اول وقت بسیار مقید بود، اظهار کرد: با هم به یک دوره آموزشی رفته بودیم و به خاطر همین نماز اول وقت مجبور شدیم 150 مرتبه شنا برویم. زمان فتنه سال 88 کنار هم بودیم. ما یک تیم موتوری بودیم که باید جمعیت را متفرق می‌کردیم. آن روز شرایطی پیش آمد که واقعاً من برای لحظه‌ای اشهد خود را خواندم، اما علی از موتور پیاده شد و به داخل جمعیت رفت. روزهای سختی بود، اما علی با روحیه خاصی که داشت کار را انجام می‌داد. اگر من کاری انجام می‌دادم که از دستم ناراحت می‌شد، خیلی رک بود و راحت دلخوری‌اش را می‌گفت. مواقعی که با من سرد صحبت می‌کرد یا رد تماس می‌کرد می‌فهمیدم که از من ناراحت است. بعد که او را می‌دیدم راحت به من می‌گفت که «از این کاری که کردی ناراحت شدم».

مردانیان گفت: علی خیلی بامعرفت بود. عشق موتور داشت. وقتی هر کدام از ما موتور می‌خریدیم ساعت‌ها برایش وقت می‌گذاشت، اما آخرین باری که من موتور خریدم،‌ پیش اولین نفری که رفتم علی بود،‌ چون مطمئن بودم خیلی خوشحال می‌شود. به محل کارش رفتم. آمد و موتور را دید و خیلی سرد و بی‌روح گفت که مبارک باشد. خیلی مراقب خودت باش. آن روز از رفتار علی تعجب کردم. بعد از اینکه به شهادت رسید فهمیدم سعی داشت روی خودش کار کند تا خود را از دلبستگی‌ها و علایق دنیوی دور کند.

این دوست شهید با اشاره به اینکه علی آقاعبداللهی از انسان‌هایی بود که برای زندگی‌اش برنامه‌ریزی داشت،‌ ادامه داد: اگر علی فراغتی داشت حتماً آن را در کنار خانواده سپری می‌کرد. قبل از رفتن مشغله کاری بسیاری داشت آنقدر که فرصت خداحافظی پیدا نکردیم. من تصور می‌کردم به ماموریتی در داخل کشور رفته است،‌ وقتی فهمیدم به سوریه رفته خیلی به هم ریختم که چرا به من حرفی نزده است؟

وی عنوان کرد: من به مغازه یکی از دوستان رفته بودم. پدر یکی دیگر از دوستان در حالی که گریه می‌کرد داخل مغازه شد و گفت که «خبر دارید که علی شهید شده است؟» من به شدت به هم ریختم. اصلاً برایم قابل باور نبود. آنقدر عصبانی بودم که وقتی به منزل آمدم گفتم «این بنده خدا معلوم نیست چه می‌گوید». مادرم از نوع حرف زدن من تعجب کرد. گفت «چه شده است؟» حالم خیلی بد بود. گفتم «نمی‌دانم، پدر جواد آمده است و می‌گوید علی شهید شده است.» آرام و قرار نداشتم. به سمت خانه علی رفتم. دیدم دوستان جلوی درب خانه جمع شده‌اند. توی دلم گفتم «خیلی بی‌معرفتی که من را تنها گذاشتی». شهید شدن علی اوج عاقبت به خیری بود، اما برای من که این قدر تنها شدم، رفتن او خیلی تلخ بود. من حس می‌کردم خیلی به علی نزدیک هستم و خیلی روی او کار کرده‌ام،‌ اما به قول رهبر معظم انقلاب، «ما مدعیان صف اول بودیم».

captcha