کد خبر: 3626351
تاریخ انتشار : ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۲۲:۵۹
دیدار جامعه قرآنی با پدر شهید محمدرضا قوام؛

حسینیه شهیدپرور/ انس شهید با زیارت عاشورا

گروه جهاد و حماسه: در دیدار جامعه قرآنی با پدر شهید محمدرضا قوام که امروز، 11 مرداد برگزار شد، از منزل شهید که طی ایام هفته و دو ماه محرم و صفر، میزبان عزاداران امام حسین(ع) است، به عنوان حسینیه و انس شهید با زیارت عاشورا سخن به میان آمد.

به گزارش خبرگزاری بین‌المللی قرآن(ایکنا)، اعضای جامعه قرآنی طی امروز، ۱۱ مردادماه با پدر شهید محمدرضا قوام دیدار و گفت‌وگو کردند.

در که باز شد، دالانی که در اصل همان کوچه منتهی به خانه شهید بود، هویدا شد. مرد میانسال موقری در را گشود که بعد فهمیدم همرزم و دوست شهید است. کفش‌ها را از پاک کندیم و به خانه‌ پاک شهید قدم گذاشتیم. پدر پیرش چشم انتظار مهمانان بود و چه خوشحال شد وقتی اعضای جامعه قرآنی قدم به منزلش گذاشتند. خانه‌ای قدیمی ولی با صفا بود که با پشتی و فرش پوشیده شده بود و دو مبل تک نفره و سه صندلی در آن جای داشت. پدر مظلومانه و مودبانه سر به زیر انداخته بود؛ پیرمردی خوش خلق بود.

عکس شهید بر دیوار روبروی درب ورودی خودنمایی می‌کرد. دقایقی بعد فضای منزل با کلمات قرآن کریم عطرآگین شد. شمار فراوان قرآن‌های جیبی و کتابچه‌های دعا در کتابخانه کوچک گوشه این فضا، نشان از برگزاری جلسات قرآن در این منزل داشت.

حسینیه شهیدپرور/ انس شهید با زیارت عاشورا

پدر شهید در این دیدار گفت: فرزندم 9 ساده بود که در ایام محرم در حسینیه کار می‌کرد و می‌گفت دوست دارم هنگامی که در آشپزخانه امام حسین(ع) کار می‌کنم، با وضو باشم. اجاق آن آشپزخانه با هیزم گرم می‌شد، پسرم با پای برهنه در آنجا کار می‌کرد. اعتقاد داشت آتش به کسی که برای امام حسین کار می‌کند کاری ندارد.
وی ادامه داد: محمدرضا در سال ۶۶ برای اعزام به جبهه دوره اسلحه سنگین را گذراند تا بتواند اعزام شود. پسرم همزمان با هفتم فروردین سال ۶۷ به جبهه اعزام شد و تا چهاردهم اردیبهشت‌ماه از او بی‌خبر بودیم. شب 13 اردیبهشت خواب دیدم که پسرم می‌گوید وجودم پر از گل و ریاحین است و می‌گفت در گلستان امام حسین هستم. فردای آن روز متوجه شدم محمدرضا در روز سیزدهم اردیبهشت ماه شهید شده است.

حسینیه شهیدپرور/ انس شهید با زیارت عاشورا
پدر شهید با اشاره به اینکه محمدرضا یک‌ بار در خواب به او گفته بود که شهدای گمنام را فراموش نکنید، ادامه داد: به مسائل شرعی اهمیت زیادی می‌داد. یک بار همراه با مادرش به منزل خاله او رفته بودند. دخترخاله بدون حجاب نزد آنها حاضر شد. محمدرضا بعد از آن دیگر به منزل آنان نرفت و می‌گفت صله رحم مستحب است، ولی حجاب واجب است.
قوام با اشاره به اینکه فرزندش در نمازخوان کردن پسر دایی خود کوشش بسیاری کرد، افزود: محمدرضا در حسینیه‌ای که در آنجا فعالیت می‌کرد، به قرائت قرآن نیز می‌پرداخت. در سومین روز از شهادت محمدرضا دیدم مردی گریه می‌کند و می‌گوید، اسمش حاج رضاست. وی گفت محمدرضا روزی دو بار به من سرکشی می‌کرد. این موضوع نشان از تعهد و مسئولیت‌پذیری وی نسبت به کسانی داشت که دچار تنگدستی یا مشکل بودند.

حسینیه شهیدپرور/ انس شهید با زیارت عاشورا
پدر شهید با بیان اینکه محمدرضا به انجام کارهای دینی متعهد بود، گفت: پسرم نمازهایش را همیشه اول وقت می‌خواند. روزی که به جبهه رفت، به اتاقش سر زدم و دیدم که بخش امامت اصول کافی را مطالعه می‌کرد.
در بخش دیگری از این دیدار دوستان شهید به بیان ویژگی‌ها و خاطراتی از وی پرداختند. یکی از آنان گفت محمدرضا بسیار جدی، منظم و دقیق بود. هنگامی که در جبهه بودیم شهردار تعیین می‌کردند تا تغذیه را بین دیگران تقسیم کنند. با وجود اینکه با محمدرضا دوست صمیمی بودم، ولی هیچ گاه با من پارتی‌بازی نمی‌کرد. خیلی جدی بود.
دوست شهید ادامه داد: محمدرضا بدن قوی داشت. هر گاه ما در پیاده‌روی کم می‌آوردیم، او کیلومترها ما را بر دوش خود می‌گرفت و راه می‌رفت. دهه اول محرم هر سال، پدر شهید در منزلش مراسم زیارت عاشورا برپا می‌کند. این مراسم که مدت سی سال برپاست، ساعت ۶ صبح شروع می‌شود. اکنون این مراسم در تمام روزهای محرم و صفر برپاست. همچنین روزهای سه‌شنبه و پنجشنبه هر هفته مراسم دعای جامعه کبیره و روزهای سه‌شنبه، مراسم حدیث کساء در این منزل برگزار می‌شود.
وی گفت: روزهای اول جبهه بود که بعد از نماز خوابیده بودم. محمدرضا مرا از خواب بیدار کرد و گفت مگر زیارت عاشورا نمی‌خوانی؟ تعجب کردم و گفتم فقط روز عاشورا می‌خوانم. او به من گفت هر روز باید زیارت عاشورا بخوانیم. آنقدر اصرار کرد تا مرا از خواب بیدار کرد. همه شهدا با زیارت عاشورا انس عجیبی داشتند.
همرزم شهید ادامه داد: محمدرضا که متولد سال ۴۷ بود در ۲۰ سالگی به شهادت رسید. ولی در ارتفاعات شهید زین‌الدین در منطقه دوپازا شهید شد. زمانی که به شهادت رسید به من گفتند که یکی از رزمندگان مجروح شده است. من و دو نفر از دوستان او را به سمت عقب منتقل کردیم. برای انتقال پیکر محمدرضا که تصور می‌کردیم مجروح شده است، مسیرهای صعب‌العبور را که از کنار دره‌ها می‌گذشت، پشت سر گذاشتیم و من نمی‌دانستم که او به شهادت رسیده و فکر می‌کردم زنده است. در راه چندین بار نزدیک بود محمدرضا به داخل دره پرتاب شود. چندین بار به او بد و بیراه گفتم. زمانی که به بهداری رسیدیم متوجه صورت محمدرضا شدم که تیر وسط پیشانی او خورده بود. آن لحظه متوجه شدم که به شهادت رسیده است. این حادثه در نیمه ماه رمضان اتفاق افتاد.
یکی دیگر از دوستان شهید نیز عنوان کرد: به جبهه رفته و برگشتم و متوجه شدم که محمدرضا در تهران نیست. ۲۰ روز از او بی‌خبر بودم و هر گاه به منزل ایشان سر می‌زدم، مادرش اظهار بی‌اطلاعی می‌کرد. این موضوع مربوط به زمانی بود که محمدرضا برای آموزش رفته بود. ولی بسیار خوش برخورد بود، به طوری که مادرم هنوز هم از رفتار خوب او یاد می‌کند. شادی از دیگر ویژگی‌های محمدرضا بود. هنگامی که قرار بود در محله ما نگهبانی دهد، بسیار دلسوزانه این کار را انجام می‌داد. وی اهل کمک به دیگران بود، حتی نسبت به کسانی که آنها را نمی‌شناخت.

وی با بیان اینکه محمدرضا هر کاری از دستش برمی‌آمد برای دیگران انجام می‌داد گفت: چند بار بعد از شهادت محمدرضا خواب دیدم که با هم پارچه‌فروشی می‌کنیم، این موضوع بعدها به این شکل تعبیر شد که هم اکنون من در این شغل مشغول به فعالیت هستم.

دوست شهید اظهار کرد: طی دو، سه سال اخیر نتوانستم به صورت مرتب در مراسم زیارت عاشورای منزل پدر شهید حضور یابم. شبی محمدرضا را خواب دیدم که به من گفت اینجا حسینیه است.

یکی دیگر از دوستان شهید با بیان اینکه محمدرضا همیشه در قبال دیگران ایثارگر بود، اظهار کرد: هنگامی که محمدرضا به شهادت رسید، به جای شخص دیگری نگهبانی می‌داد. وی الفبای قرآن را در قرارگاه به ما یا داد. اگر محمدرضا شهید نمی‌شد، اکنون در این اوضاع جامعه اذیت می‌شد.

گزارش این دیدار را در اینجا ببینید.

captcha