به گزارش ایکنا، اول فروردین از این پس در تقویم ایرانیان فقط یادآور بهار و شکوفایی طبیعت خداوندی نیست، بلکه حامل نسیمی دلانگیز از دیار کرمان به سراسر ایران است که مژده تولد سرداری بزرگ را به گوش سلحشوران و غیرتمندان میرساند. سردار حاج قاسم سلیمانی، این تربیتیافته مکتب اسلام و شهید راه حق، 64 سال پیش در چنین روزی متولد شد و راهی را آغاز کرد که انتهایش شهد شیرین شهادت و سرافرازی و افتخار برای ایران بود. به این مناسبت و به یاد او، در نخستین روز بهار پای سخنان یکی از دوستان صمیمیاش نشستیم؛ صادق خرازی، دیپلمات باتجربه کشورمان، از سال 59 حاج قاسم را میشناسد و تا آخرین روزهای پیش از شهادت ایشان با او مأنوس بوده است. خرازی در این گفتوگوی صریح، خاطراتی کمتر شنیدهشده از سردار دلها را بیان میکند.
ایکنا ـ سابقه آشنایی و رفاقت شما با شهیدسلیمانی به چه زمانی بازمیگردد؟
آشنایی من با شهید سلیمانی، قاسم عزیز، به 11 اسفند 1359 بازمیگردد. در کوت عبدالله اهواز با او آشنا شدم. جوان ظریفاندامی بود که ویژگیهای اخلاقی بافضیلتی داشت. در سنگرها افرادی را که طبع شعر داشتند جمع و شب شعر برگزار میکرد. آن موقع به او برادرقاسم میگفتند.رفاقت ما چند سال بعد عمیق شد. زمانی که قاسم به شدت مجروح شد، پسر مرحوم آیتالله موحدی کرمانی با من تماس گرفت. گفت که دنبال برادرقاسم میگردیم، اما پیدایش نمیکنیم. قاسم را به ستاد تخلیه مجروحان در مشهد برده بودند.از ناحیه شکم مجروح شده بود و شکم او چند روز در بیمارستان باز بود. پزشک معالج او برادرِ دو منافق بود و تصمیم گرفته بود که این شکم را به بهانههای واهی باز نگه دارد تا عفونت سراسر بدن قاسم را بگیرد و زنده نماند. قاسم تب کرده بود و واقعاً داشت به شهادت میرسید. زنی پاکدامن و مؤمن، که بهدار ومظهر شرافت و انسانیت بود، این قضیه را به دکترهای دیگر گفت و سپس قاسم را به طبقه دیگری در بیمارستان منتقل کردند. من به همراه چندنفر از همرزمان وارد مشهد شدم. در آن هنگام او را به اتاق عمل برده بودند. بعد از جراحی به من گفت که اینقدر در این چند روز سختی کشیدم که حاضر بودم در دم جان دهم، اما به دست آن پزشک ظالم نیفتم. حاج قاسم یک بار دیگر نیز از ناحیه دست مجروح شد، به گونهای که جراحت باعث شد چند انگشت او بیحس و بیحرکت شود. او شبانه از بیمارستان فرار کرد تا از مبارزه در جبهه جا نماند. شاید اگر همانموقع در بیمارستان مانده بود و اجازه میداد که دستش را جراحی کنند، انگشتهایش به این مشکل دچار نمیشد.
قاسم وجدان پاک و خردمندی داشت. کسی بود که در دوستی، دنیا را ملاک نمیدانست. محال بود که به خاطر دنیا، قدرت، شهرت و موقعیت خودش، دوستی را کنار بگذارد. در دورهای که قاسم به سپاه قدس رفت، همکاریمان استراتژیک شد. او در فرماندهی نیروی قدس نقشی داشت که هیچ کس نمیتوانست آن را ایفا کند. پیش از نیروی قدس، فرمانده قرارگاه شرق کشور بود و مبارزه با اشرار و قاچاقچیان را دنبال میکرد. در آن زمان قاسم مظهر عشق و مورد احترام همه عشایر بود.مردم حاج قاسم را جزء افراد حکومتی و نظامی تلقی نمیکردند. میگفتند که حاجی به دنبال پاک کردن زمین از ظلم ظالمان است. روزی که در بم زلزله رخ داد، قاسم خود رابا هواپیما از کابل به بم رساند. آنموقع سفیر ایران در فرانسه بودم و من هم به بم رفتم. شبهنگام با یکی از سران عشایر جنوب شرق کشور صحبت میکردم، کسی که واقعاً در منطقه خود سلطنت میکند. عشیره او هزاران نفر جمعیت دارد و هنگام حرکت 30 ماشین او را همراهی میکنند.او میگفت: «من نه برای اسلام و نه برای ایران، بلکه به خاطر حاج قاسم به اینجا آمدهام! حاجی پیغام داد که به کمک بم بیایید. ما هم آمدیم. همه وجود ما قاسم است! عشیره ما اهل قاچاق بود. قاسم ما را از این شغل کثیف نجات داد. دو تا از بچههای من هم محکوم به اعدام بودند، اما حاج قاسم آنها را نجات داد ...» حاج قاسم معتقد بود که برای مبارزه با فساد مثل قاچاق مواد مخدر باید سر پل و ته پل را هدف گرفت. مردم گناهی ندارند و باید به آنها کمک کرد. قاسم واقعاً آدم بزرگ و بامعرفتی بود. اگر کوه الماس را به او میدادی، در نظرش هیچ بود.
قاسم در نیروی قدس حاجی دیگری بود. او یک فرمانده معمولی نبود، بلکه شخصیتی در ابعاد جهانی داشت. با تلاش مقاومت منطقهای را به مکتب فکری و نهضت تبدیل کرد. سپاه ستون فقرات امنیت کشور است. هر کسی علیه سپاه صحبت کند، روزی جوابش را در این دنیا و آن دنیا پس خواهد داد. سپاهیان پاکترین افراد این مملکت هستند. این حرف یک اصلاحطلب است.حاضرم کفش سپاهیان را واکس بزنم و نوکری آنها را کنم، چراکه آنها اخلاص و شرف دارند.
ایکنا ـ شهید سلیمانی به عنوان چهره بینالمللی مقاومت چه اندازه به راهبردهای دیپلماتیک اعتقاد و اهتمام داشتند؟
قاسم از دیپلماتهای دیگر دیپلماتتر بود. در عین حال با روحیه جهادی، خط مبارزه و مقاومت را پیش میبُرد و با سران دولتها ارتباط داشت. او در حالی که میجنگید، معتقد به مذاکره مثلاً با عربستان بود.به نظرش ما نتوانسته بودیم به خوبی رابطه با عربستان را حفظ کنیم و کسانی که علیه سفارت عربستان اقدام کردند، کارشان درست نبود. قاسم این کارها را قبول نداشت. به من دو بار مأموریت داد تا درباره موضوعی با عربستانیها صحبت کنم. به همین سبب میگویم «قاسم سلیمانی».نمیتوانیم فقط به او بگوییم فرمانده نیروی قدس.
قاسم کسی بود که بعد از پیروزی حزبالله در لبنان، کار همهجانبهای را انجام داد. از آبشخور اندیشه سیدحسن نصرالله،که خداوند عمرش را به بلندای آفتاب کند و نیز با تلاش او حزبالله به نیروی واکنش سریع در لبنان، نیروی دفاع ملی و نیروی قدرتمند سیاسی در دولت و مجلس تبدیل شد. همان موقع به قاسم میگفتند که این کار باعث میشود حزبالله از حالت جهاد خارج شود. قاسم میگفت: «مگر ما در ایران از این حالت خارج شدیم؟! به وقت مبارزه باید مبارزه کرد و به وقت خدمت، خدمت.» قاسم دیپلماتی بود که پوتین پنج ساعت با احترام با او مذاکره کرد و نزد اردوغان محترم بود. زمانی که بشار اسد نگران شده بود و نیروهای جداییطلب تا پشت خانه او رسیده بودند، قاسم شبانه بشار را از خانه خارج کرد و به سنگر رزمندههای سوری برد. آنهایی که شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر میدهند، حرف بیهودهای میزنند، چراکه این افراد هرگز حاضر نیستند جان خود را فدای ایران کنند. اگر در سوریه نمیجنگیدیم و خط مقاومت را به مدیترانه نمیبردیم، آمریکا درگیری را به ایران میکشاند.
ایکنا ـ سردار چه کمکی به مذاکرات چند سال اخیر کشورمان از جمله برجام کردند؟
او در برجام نقشی نداشت و نمیخواست داشته باشد، اما منطقه را آرام میکرد. آن موقع یکسری از دوستان در لبنان احساس کردند که هدف از برجام سازش است، اما قاسم برایشان تشریح کرد. مذاکرهای در منطقه، آسیای مرکزی، قفقاز، افغانستان، عراق، سوریه، یمن، لبنان و فلسطین نبود که قاسم در آن نقشی نداشته باشد.او دیپلمات، رهبری کاریزماتیک و مدیری سخاوتمند بود.
ایکنا ـ مشی سیاسی شهید سلیمانی را چگونه ارزیابی میکنید؟
قاسم شخصیتی معتدل داشت. عاشق و پیرو ولایت بود و مواضع سیاسی خود را با ایشان تنظیم میکرد وبا اینکه منتقد تفکر سیاسی آقای هاشمی رفسنجانی بود، اما به او علاقهمند و برایش احترام قائل بود. دوستان و ارادتمندانش زیاد بودند، اما فکر نمیکنم کسی به اندازه من با او مراوده داشت، حتی من که اینقدر با او صمیمی بودم، اگر زاویهای با مواضع رهبری در من میدید، فاصله میگرفت، نه اینکه قهر کند، اما صراحتاً میگفت: «من سرباز هستم و رهبری، فرمانده. آخرت من هم با اوست.»
ایکنا ـ آخرینبار چه زمانی با یکدیگر گفتوگوی رودررو داشتید و چه صحبتی میان شما رد و بدل شد؟
یکشنبه، هشتم دیماه برای آخرین بار به منزل ما آمد. با هم صحبت کردیم. به او گفتم باید خودت را برای ریاست جمهوری سال 1400 آماده کنی. گفت: «این حرفها چیه که میزنی؟ من به کارهای خودم نمیرسم.»
ایکنا ـ پیشنهادتان به ایشان جدی بود؟
واقعاً جدی بود. فکر میکنم که شانس بزرگی را برای ثبات و حیات سیاسیمان از دست دادیم.او 63 ساله بود و میتوانست 20 یا 30 سال دیگر هم زندگی کند.قاسم کسی بود که اگر رئیسجمهور میشد، مهاتیر محمد، اردوغان و .... در برابر او ناچیز جلوه میکردند. او نهادگرا و بنیادگرا نبود، بلکه دیدگاه توسعهمحور و نوآورانه به اقتصاد داشت. سلیمانی ویژگیهایی داشت که هیچ کس دیگری نداشت. به هر حال با پیشنهاد من موافقت نکرد یا اینکه شاید داشت فکر میکرد. میگفت شاید به شهادت برسم. برایش مسجل شده بود که به شهادت میرسد. مقام معظم رهبری مدتی بود که او را از سفر به عراق منع کرده بود. این اواخر خودش با التماس از آقا مجوز گرفت و دوباره سفرهایش به عراق را شروع کرد، چون بدون اجازه آقا آب نمیخورد. یک بار به آقا گفته بود در منطقه هر جاکه میروم، پهپادهای آمریکایی دنبالم میآیند.
در سفر آخر قرار بود من هم با او باشم. به او گفتم نذری دارم و میخواهم به کربلا و نجف بروم. اگر ممکن است من را هم با خودت ببر. گفت که گذرنامهات را آماده کن تا بچهها بیایند و از تو بگیرند. دیدم خبری نشد. ظهر دوشنبه به او زنگ زدم گفت: «بگذار دفعه بعد با هم برویم. الان کمی اوضاع پیچیده است.» این آخرین تماس تلفنی ما بود. همان شب، ساعت 8، هنگامی که در حالی مسیر هوایی از تهران به سوریه بود، با من تماس گرفت اما من مشغول نماز بودم. بعد از نماز به او زنگ زدم، اما دیگر از دسترس خارج شده بود. چندی قبل از شهادت به من گفت: «چرا روی میزت عکس شهدا را گذاشتهای و عکس من نیست؟» گفتم: «عکست را در کشوی میزم دارم. هر وقت شهید شدی میگذارم.» گفت: «همین الان بگذار، چون مطمئن باش که من هم شهید میشوم.» عکسش را برداشت و روی میز کنار عکس دیگر شهدا گذاشت.
ایکنا ـ خبر شهادت ایشان چگونه به شما رسید و چه حالی داشتید؟
ساعت دو و نیم شب یکی از دوستان از آمریکا زنگ زد و با گریه گفت که تلویزیونهای آمریکا میگویند قاسم سلیمانی به شهادت رسیده، آیا درست است؟ گفتم که فکر نمیکنم. اینها جنگ روانی است. دیگر خواب از سرم پرید و حالم خراب شد. ساعت سه و ربع شب به سهراب، برادر قاسم، زنگ زدم. نفسنفس میزد. گفت: «خبرهای خوبی به گوش نمیرسد. خانه حاجی شلوغ است. دارم به آنجا میروم.» ساعت یکربع به چهار به خانه حاج قاسم زنگ زدم. سهراب و همه اهل خانه داشتند گریه میکردند. قبل از اذان صبح بود که خود را به خانه قاسم رساندم. ای کاش مرده بودم و آن روز را نمیدیدم.
ایکنا ـ به عنوان یک دیپلمات برجسته، اقدام جنایتکارانه ترامپ را چگونه تحلیل میکنید؟ چرا چنین دستوری داد؟
ترامپ وارد خودکشی سیاسی شد. یک جریان ریگانیسم دور ترامپ را گرفتند و به تدریج برای او اینگونه جلوه دادند که وضعیت ایران وضعیت اتحاد جماهیر شوروی در هنگام سقوط است. پس اگر سلیمانی ترور شود، هیچ اتفاقی نمیافتد. البته در دوره اوباما دولت آمریکا چنین استراتژیای نداشت، بلکه استراتژیستهای نظامی، برخلاف استراتژیستهای اطلاعاتی و امنیتی، به قاسم به عنوان یک فرصت نگاه میکردند، چون عقل داشتند. آنها قدر شخص قدرتمندی مثل قاسم را در مبارزه با تروریسم میدانستند. یوسف بن علوی، وزیر خارجه عمان، به من گفت: «وزرای خارجه کشورهای عربی در جلسه با جان کری، وزیر خارجه دولت اوباما، دعوا کردند و گفتند شما ما را به ایران فروختید!» جان کری ناگهان عصبانی شد، زد روی میز و گفت: «در کل کشورهای منطقهتان یک ژنرال سلیمانی برای مبارزه با داعش ندارید. برای خودتان چه میگویید؟» او یک بار هم از طرف اوباما به دکتر ظریف گفته بود: «سلیمانی را دشمن خود میدانیم اما برای او احترام قائلیم.»
ماجرای آبانماه هم اتفاق خیلی بدی بود و به نظرم آدرس غلط به دشمن داد. تلقی کردند که انقلاب ایران به پایان رسیده است. لذا به تعبیر خود، ستون فقرات نظام را هدف قرار دادند. در شهادت قاسم هفت نفر نقش داشتند که پمپئوی حرامزاده هم یکی از آنهاست. از هشت ماه پیش به ترامپ تلقین کردند که سلیمانی حتماً باید ترور شود. ترامپ این ترور را منوط به امضای خود کرد و گفتکه فعلاً کاری نکنید، اما وقتی ماجرای سفارت آمریکا در عراق پیش آمد، پمپئو ترامپ را تحریک کرد که سردار سلیمانی ترور شود. بعدها از منابعی شنیدیم که ترامپ گفته بودمجبورم در محافلاز این کار دفاع کنم، اما از عواقب آن خیلی نگرانم. تهدیدهای ترامپ بعد از ترور سردار سلیمانی، مؤید این بودکه او به شدت ترسیده، زیرا کسی که ترسیده باشد تهدید میکند. امروز در منطقه شاهد خروش ضدآمریکایی هستیم و فصل جدیدی در مناسبات بینالملل پیش آمده است که میتواند به خشونت و درگیریهای عظیم با اشغالگران آمریکایی تبدیل شود.
ایکنا _ نگاه دیپلماتهای جهان به شهید سلیمانی چگونه بود؟
بسیاری از دیپلماتهای دنیا از سردار سلیمانی به عنوان قهرمان و اسطوره یاد میکردند. وزیر خارجه اروگوئه چند سال پیش به من گفت: «این قاسم سلیمانی کیست که هر جای دنیا میروم از رشادتهای او میگویند؟ او قهرمان داستانهای تولستوی است! او قهرمان داستانهای ویکتور هوگوست! او قهرمان داستانهای اساطیری است!» سپس از من درخواست کرد که قاسم سلیمانی را ببیند. هماهنگ کردم و این دیدار محقق شد. قاسم با نگاهی دوراندیشانه میگفت که باید از جریان چپ آمریکای لاتین حمایت کنیم. بعد از دیدار با وزیر خارجه اروگوئه، دو سه بار دیگر هم با افراد بزرگی از اروگوئه و بولیوی دیدار کردند و مهمترین اتفاقات جنبش چپ رقم خورد. سلیمانی چنین شخصیتی بود. فکر، اندیشه، تقوا و افق دید داشت. اهل مطالعه بود و...
ایکنا ـ به نظر شما، شهادت ایشان منشأ چه تحولات بزرگی در منطقه خواهد شد؟
از همه رسانهها و فعالان رسانه درخواست میکنم که سعی کنند یاد شهیدان سلیمانی و ابومهدی المهندس را، که پیوند میان ملتهای ایران و عراق را نهادینه کردند، زنده نگاه دارند و آنان فراموش نشوند. در واقع سلیمانی یک مکتب فکری است. خداوند خون او را تبدیل به نهضت بیداری کرد. در هند 417 شهر برای او عزاداری کردند؛ در پاکستان، افغانستان، هیمالیا، بخشهای شرقی چین و در کشورهای اسلامی و عربی هم همینطور. حضور مردم در تشییع پیکر او یکی از بزرگترین بدرقههای تاریخ بود.
انتهای پیام