نیهیلیسم به معنای انکار معنی و ارزش برای هستی جهان، مکتبی فلسفی است که منکر هر نوع ارزش اخلاقی و مبلّغ شکاکیت مطلق و نفی وجود است. خبرنگار ایکنا در اصفهان در همین رابطه گفتوگویی با علی کرباسیزاده اصفهانی، عضو هیئت علمی گروه فلسفه و کلام دانشگاه اصفهان داشته است که متن آن را در ادامه میخوانید:
ایکنا ـ منظور از نیهیلیسم چیست؟ آیا پوچگرایی یا احساس پوچی، ترجمه و معادل درستی از نیهیلیسم محسوب میشود؟
نیهیلیسم از ریشه لاتین nihil به معنای «نیست» یا «هیچ» میآید که در فارسی میتوان آن را نیستانگاری ترجمه کرد. اینکه از چه زمانی اصطلاح نیهیلیسم به کار رفته است، برخی معتقدند اولین بار هرمان یاکوبی، متفکر آلمانی قرن 18 میلادی در نامهای به فیشته، فیلسوف آلمانی معروف این واژه را به کار برد. البته در فارسی رایج و عامیانه، نیهیلیسم را به معنای پوچانگاری، سیاهبینی و یأسانگاری گرفتهاند، ولی این معانی شاید از نتایج یا لوازم مرتبهای از بسط و گسترش نیستانگاری باشد و نمیتوان آنها را دقیقا مترادف با خود نیهیلیسم دانست.
ایکنا ـ خاستگاه نیهیلیسم چیست و چه عواملی باعث شد که چنین تفکر و رویکردی رقم بخورد؟
نیچه، فیلسوف معروف آلمانی در اواخر قرن 19 اولین فیلسوفی بود که درباره خاستگاه نیهیلیسم، چگونگی بسط و گسترش و نحوه مواجهه با آن، به تفصیل بحث کرد. وی معتقد است انسان زمانی تحت اموری عظیم و ارزشمند که معیار حقیقت و معنای زندگی بودند، به سر میبرد و به تدریج زمانی فرا رسید که پردهای که روی این امور عظیم و ارزشمند را پوشانده بود، کنار رفت و مشخص شد که در پشت پرده چیز حقیر و بیارزشی قرار داشته و یک بت بیشتر نبوده است. این حالت مثل این است که بگوییم یکباره زیر پای انسان خالی میشود و ناامیدی و بدگمانی به وجود هر امر ارزشمند و بزرگ یا هر نوع معنا و ارزشی در هستی و زندگی، سراپای وجود او را دربر میگیرد و او را به سمت انکار زندگی میبرد.
این روند ابتلای انسان به بیماری نیستانگاری است، ولی در عین حال انسان ذاتا موجودی ارزشگذار محسوب میشود، همواره به معیاری برای ارزش زندگی نیاز دارد و زندگی در جهان بیمعنا برایش قابل تحمل نیست؛ لذا باید قبول کنیم که وجود انسان در همه زمانها و مکانها مستعد بیماری نیستانگاری است. در واقع نیچه میخواهد بگوید که نیستانگاری به طور بالقوه با وجود انسان عجین است و از نوعی جنبه وجودی یا آنتولوژیکال نیستانگاری سخن میگوید.
وی در آثار خودش نیستانگاری اروپایی را در دو سده آینده، یعنی قرن 20 به بعد پیشبینی میکند و با لحنی که به سخنان پیشگویان همانند است، تاریخ دو سده آینده غرب و اروپا را بیان میکند. به نظر نیچه، فرهنگ اروپایی که بیپروا به طرف فاجعهای بزرگ پیش میرود و به انحطاط خودش نزدیک میشود، دچار نیستانگاری اروپایی میشود. یعنی همان چیزی که اشپنگلر با عنوان انحطاط غرب از آن سخن میگوید. هر چند که نیچه زمان برآمدن این نیستانگاری را با فیلسوفان یونان باستان، از سقراط به بعد برابر میداند و نشان میدهد که چگونه با نوع تفکر افلاطونیان و نوافلاطونیان، تقابل و دوگانگی میان طبیعت و مابعدالطبیعه که در مسیحیت از آن با عنوان دنیا و آخرت تعبیر میشود، منشأ نیستانگاری قرار میگیرد.
یکی از جاهایی که میتوان خاستگاه نیستانگاری را در آن سراغ گرفت، خود مسیحیت است. در میان ادیان معروف ابراهیمی، آنچه مسیحیت را از سایر ادیان مثل اسلام متمایز میکند، دوگانگی و تضادی است که در این دین میان هستی مادی و غیرمادی یا زمین و آسمان برقرار میشود. این حالت دوگانگی بر تمام اجزای جهانبینی مسیحیت مثل درک از دنیا، نگاه به انسان و تلقی از معرفت بشری غلبه دارد و این یکی از نکات بسیار مهم در فهم معنای دقیق نیهیلیسم یا نیستانگاری است.
آنچه به رویکرد آخرتگرایانه مسیحیت محتوایی منحصر به فرد میدهد و به قول نیچه، جوهر نیستانگارانه به آن میبخشد، همان نادیده گرفتن مطلق دنیا و منفور تلقی کردن افراطی هر گونه معاشرت و مؤانست با دنیا از یک طرف و نوعی روا داشتن اهانت و خوارداری خود و سختی به خویشتن از طرف دیگر است. اینها نکات مهمی است که در هر نوع تحلیلی از نیهیلیسم یا نیستانگاری باید به آنها توجه کرد. این بسیار مهم است که تحقیر و بیچنگالی انسان در برابر خدا، از مبانی الهیات مسیحی محسوب میشود.
افراد نیستانگار چه از این حالت خود باخبر باشند و چه نباشند، به دو شکل اصلی از زندگی دور میشوند و از آن رو برمیگردانند؛ یکی اینکه تعدادی از آنها به سمت ریاضت و زهدورزی میروند و برخی نیز به استعمال انواع مخدر رو میآورند، از تریاک و الکل و سرگرمی و غوطه خوردن در شهوت گرفته تا مکاتب آرامشطلب و عرفانهای کاذب و امثال آنها. نیستانگاری به لحاظ تاریخی، صفت دوره مدرن به بعد است، یعنی از زمانی که اموری مثل عالم ایدهها، کلیات، قواعد منطقی، ایمان مسیحی و امثال اینها بیاعتبار شد.
ایکنا ـ نوع مواجهه با نیهیلیسم یا نیستانگاری باید چگونه باشد؟
نیچه که خودش بعضا به عنوان یک فیلسوف نیهیلیست یا نیستانگار معرفی و برچسب نیهیلیسم به فلسفهاش اطلاق شده است، مواجههای بسیار مهم و دقیق با این نوع تفکر و رویکرد را مطرح میکند. وی معتقد است نیستانگاری علامت و مشخصه قابل توجهی محسوب میشود، چون حکایت از بتها دارد و کسی که به عمق و ژرفای نیستانگاری واقف باشد، دیگر بیمار نیست، چرا که نیستانگاری مقدمه ضروری طلوع ارزشهای جدیدی است که باید ظهور کند. نیستانگاری نوعی کنش و ناشی از توان انسان برای آفرینش یک معنای جدید است. البته این رویکرد به مثابه بیماری، در درون افرادی بالفعل میشود که در زمانی که ارزشها و معنای زندگی ویران شده است، خودشان را در خلق معنا و دستیابی به ارزشهای جدید ناتوان میبینند. در نتیجه، در برابر نیستانگاری منفعل میمانند و با نه گفتن به زندگی، به تدریج یا به طور ناگهانی نابود میشوند. ولی به نظر نیچه، نیهیلیسم مقدمهای است برای یک آری گفتن بزرگ به زندگی.
نیستانگاری در آن نگاه و تفکر و رویکردی به وجود آمده که بر مبنای تقابل دنیا و آخرت، طبیعت و مابعدالطبیعه و فیزیک و متافیزیک بنا شده است و نوعی تقبیح و بیحرمتی و اهانت به این دنیا در آن مطرح میشود. ولی مبنای تفکری که چنین دیوار ضخیمی میان دنیا و آخرت نمیکشد و به تعبیر رسول خدا(ص)، آخرت را باطن دنیا میداند و تعابیر بسیار دقیقی مانند «الدنیا مزرعه الاخره» و «هیچ راه گریزی برای رسیدن به کمال جز از همین دنیا نیست»، نشان از نوعی تفکر و ارزشگذاری دیگری دارد.
نیچه هم گاهی این تعبیر را به کار میبرد و میگوید خدای واقعی خدایی نیست که با رنج خودش کفاره گناه و رنج آدمیان را بپردازد، بلکه خدای واقعی خدای هر دو جهان است و زندگی را تایید میکند. جهان در دورهای که خدایان مختلف فلسفی و علمی طلوع کردهاند، به دنبال خدای واقعی و حقیقتی است که ارزشهای متناسب با ساختار وجودی انسانی را که نگرش او با نگرش انسان در جهان مدرن به بعد متفاوت است، تلقی کند.
بنابراین نیهیلیسم یا نیستانگاری سرنوشت محتوم و ناگزیر دنیای مدرن بوده و مهمان ناخواندهای است که از راه و بیراه وارد خانه همه ما شده، چه صاحبخانه آگاه باشد و چه ناآگاه. نیستانگاری بیان این مطلب بسیار مهم است که تا پیش از دنیای مدرن، دین مرجع نهایی اعتبار و مشروعیت بود، ولی بعدا این مرجعیت را از دست داد و بر حسب ظاهر، علم ادعا میکند که بر آن مسند نشسته است. عبارت معروف نیچه مبنی بر اینکه «خدا مرده است»، یعنی ایمان به خدای مسیحی دیگر بیارزش شده و در دنیای مدرن، اندیشه علمی جای اندیشه دینی و متافیزیکی را گرفته است، به گونهای که حتی دینداران نیز برای توجیه حقانیت دین، به علم پناه میآورند و برای اثبات وجود خدا، در جستجوی دلایل علمی هستند.
علم نیز تفسیر خاصی از جهان است و از این نظر، مزیتی بر تفاسیر قبلی یعنی دینی و متافیزیکی ندارد، بلکه بالاتر از آن، علم جدید نیز یک افسانه است و مشکل آن نسبت به تفاسیر دینی و متافیزیکی این است که این افسانه جدید برخلاف دین دیگر توان معنا بخشیدن به زندگی را ندارد. نه توان این را دارد که هدف و معنا برای هستی قائل شود و نه میتواند دستگاهی اخلاقی ارائه دهد، لذا نتیجه قطعی کنار گذاشتن تفسیر دینی از جهان و قبول تفسیر علمی به جای آن، تهی شدن زندگی از معنا، بیهدف شدن هستی، توجیهناپذیری ارزشها و در نهایت، غلبه تام و تمام نیهیلیسم یا نیستانگاری است.
نحوه برخورد با نیهیلیسم صرفا نوعی یأس و بدبینی و پوچانگاری نیست. به پوچی رسیدن و یأس و ناامیدی یکی از لوازم نیهیلیسم در برخی مراحل آن است و میتوان مواجهه دیگری نیز با این تفکر و رویکرد داشت و آن، نگاه مثبت به زندگی و تایید آن است. بنابراین ما در هر کجا که باشیم، با این دید و نگرش دچار نیستانگاری هستیم و در مقابل، از دید و نگاه و اندیشهای گفتیم که توان مواجهه با این نیستانگاری را دارد.
انتهای پیام