«به سپیدی یک رویا»؛ روایتی معتبر از وفات کریمه اهل ‌بیت(ع)
کد خبر: 3937461
تاریخ انتشار : ۰۶ آذر ۱۳۹۹ - ۰۲:۲۵
روی میز مطالعه/

«به سپیدی یک رویا»؛ روایتی معتبر از وفات کریمه اهل ‌بیت(ع)

رمان «به سپیدی یک رویا» به قلم فاطمه سلیمانی درباره حضرت معصومه(س) است و انتشارات کتاب نیستان آن را به چاپ رسانده است.

پنجشنبه**** «به سپیدی یک رؤیا»به گزارش خبرنگار ایکنا؛ دهم ربیع‌الثانی سالروز رحلت بانوی کرامت است. فضیلت و ویژگی‌های شخصیتی حضرت فاطمه معصومه(س) سبب نگارش ده‌ها اثر پیرامون زندگی و سیره کریمه اهل بیت(ع) شده است. به همین دلیل شناخت و درک جایگاه رفیع آن حضرت نیازمند مطالعه دقیق است. نکته مهم درباره این آثار این است که اندک اثر داستانی می‌توان درباره حضرت معصومه(س) یافت. یکی از این داستان‌ها «به سپیدی یک رویا» است که به قلم فاطمه سلیمانی نوشته شده و انتشارات کتاب نیستان آن را به چاپ رسانده است. به مناسبت وفات حضرت معصومه(س) به معرفی این کتاب پرداخته‌ایم و برش‌هایی از آن را می‌خوانیم.
 
این رمان از داستانی بهره می‌برد که پیش از این کمتر به آن پرداخته شده و می‌توان گفت اولین رمان درباره زندگی کریمه اهل بیت(ع) است. نویسنده در داستان خود فرازی از زندگی حضرت فاطمه معصومه(س) را از آغاز هجرت امام رضا(ع) از مدینه به مرو تا زمان وفات ایشان روایت می‌کند. 
 
داستان از این قرار است که؛ بعد از شهادت امام موسی کاظم(ع)، گروهی که به ظاهر از دوستان و معتمدین امام بودند، از پس دادن اموالی که از خمس و زکات و ... نزدشان بود به امام رضا(ع) خودداری می‌کنند و از اطاعت، ولی امر در رابطه با پس دادن اموال، سرپیچی می‌کنند. آنها مدعی می‌شوند بعد از امام موسی کاظم امامی نیامده و کسی را به امامت نمی‌شناسند. آنها مرگ امام هفتم را دیده و باور داشتند، اما معتقد بودند که امام مجدداً زنده شده و باز می‌گردد. سپس اموال شرعی امام را به خود حضرت بازپس می‌دهند و علی بن موسی را به رسمیت و امامت نمی‌شناسند. این گروه بر امامت دائمی امام موسی وقف و ایستادگی می‌کنند و به واقفیه شهرت می‌یابند.
 
تنش‌ها و درگیری‌های امام رضا(ع) به گروه واقفیه بسنده نمی‌شود. دو تن از برادرانش (عباس و زید) بر سر تقسیم اموال، امامت امام رضا(ع) را زیر سؤال برده و او را به دادگاه می‌کشانند و ادعای مال و دارایی‌های به جا مانده از پدر را می‌کنند. کسانی دیگر، رابطه پدر فرزندی میان امام جواد و امام رضا را منکر شده و با آوردن چند نَسَب‌شناس، به تحلیل نشانه‌های شباهت میان چهره امام رضا(ع) و امام جواد(ع) می‌پردازند.
 
امام رضا(ع) هجده خواهر و نزدیک همین تعداد برادر داشت. از بین خواهرانش، فاطمه معصومه به عالمه آل محمد مشهور بود و رابطه خاصی با برادرش داشت. بعد از خواسته شدن امام رضا(ع) به مرو به دستور مأمون، فاطمه بیقراری و بی‌تابی از حد گذراند تا جایی که با پیکی از جانب برادر، با ندیمه‌اش سلطان به سمت مرو سفر کرد. در بین راه بر اثر بیماری از رنج سفر، به شدت ضعیف و رنجور شد و وفات یافت.
 
این داستان از یک زاویه بسیار بدیع است، زیرا راوی داستان یکی از کنیزان حضرت معصومه(س) است و نویسنده به خوبی توانسته از بیان زنانه و ترسیم ظرافت‌های بیانی به خوبی بهره بگیرد. از ویژگی‌های دیگر این رمان می‌توان به فضاسازی نویسنده از اندرونی منزل امام معصوم و ساخت چندین شخصیت سفید و خاکستری در این فضا و نگاه مردم در آن دوران تاریخی به امام معصوم و بیتش اشاره کرد.
 
یکی از ویژگی‌های دیگر این رمان زبان خاص نویسنده است و مخاطب با خواندن این عبارات و کلمات به خوبی احساس می‌کند که در فضایی کهن و تاریخی با داستان و شخصیت‌ها مواجه است. همچنین با توجه به روایت‌های متفاوت درباره فوت حضرت معصومه، نویسنده و ناشر تحقیقاتی را در این زمینه انجام داده‌اند و در نهایت به این نتیجه رسیده‌اند که روایت بیماری معتبرتر است.
 
در بخشی از این رمان می‌خوانیم: مگر می‌شود گریه نکرد؟! مگر می‌شود ضجه نزد؟! مگر می‌شود ماتم نگرفت؟! خورشید از آسمان برود، روزگار آسمان سیاه نمی‌شود؟! ابوالحسن امر به عزاداری کرده است. مدینه یکپارچه شیون و گریه شده؛ و این دختران موسی بن جعفرند که ناخن به خاک می‌کشند و اشک روان می‌کنند پی مرکب علی این قافله. گویی زبانم لال این تابوت است که علی را می‌برد.
 
ننگ بر این طایفه، لعنت به بنی عباس! ببین چگونه خودشان را منسوب به پیامبر می‌دانند و دردانه‌های پیامبر را... هیچ نگویم بهتر است. این قوم، روسیاه دنیا و عقبی است. عبای سیاهشان بیرق رو سیاهی‌شان است. ببین چگونه داغ بر دل این امت گذاشته‌اند!‌ای خدای عالمیان! می‌کشتی مرا که شاهد این روز‌ها نباشم. در همان قنداق می‌کشتی مرا. چگونه بنشینم و ببینم اشک‌های فاطمه را، این گریه‌ها در فراق برادر را، برادری که هنوز گرد و خاک مرکبش بر زمین ننشسته. گویی هزار سال است که رفته؟! ‌ای کاش همه وجودم آب می‌شد تا بتوانم آتش این غم را خاموش کنم.
 
بقیع را هرگز این همه غریب ندیده بودم. وداع آخرمان همین جا بود. ابوالحسن بعد از وداع با پیامبر از ما و خاندانش وداع کرد و به سوی بیت الله رهسپار شد. خودش هم می‌گریست. چندین بار به سوی حرم پیامبر رفت و بازگشت... با هر بار رفت و بازگشت امام، با هر بار زیارت امام، نیشتری به روح و قلب ما وارد می‌شد.
روی زمین می‌نشینم: زینب اینهمه بی‌تابی نکن. وای فاطمه‌ام این همه ناخن بر این خاک نکش. ام کلثوم گریه نکن. آمنه جان، به خدا توکل کن. خدیجه جان برخیز. برخیزید، دنیا که به آخر نرسیده. ابوالحسن چند وقت به سفر می‌رود. بر می‌گردد ان شاءالله. اسماء همه خشمش را نثارم می‌کند: تو ابوالحسن را به دروغ گویی متهم می‌کنی؟!
 
- من غلط می‌کنم. خاک بر دهان من. این چه سخنی است که به من نسبت می‌دهی؟ فاطمه از پشت پرده اشک، اسماء را ملامتگر نگاه می‌کند. اسماء بی‌توجه به فاطمه غیظش را فرو می‌دهد: علی گفت، رفتنم را بازگشتی نیست، تو می‌گویی ان‌شاءالله بر می‌گردد.
 
- عزیزکم برای خدا که سخت نیست!
 
فاطمه مهربان می‌گوید: علی حجت خداست بر زمین، علی عالم آل محمد است. علی خود می‌داند آنچه بر او خواهد رفت.
 
- جانم به فدای علی! جانم به فدای تو! چه کنم که آتش غمتان سرد شود؟ 
 
اسماء بلند می‌گرید: رهایمان کن.
 
فاطمه انگار که سنگینی همه کوه‌های عالم را بر دوش داشته باشد، دست روی خاک می‌گذارد: سلطان، رهایمان کن... اینجا هنوز بوی علی را می‌دهد. بگذار سینه‌مان را پر کنیم از عطر علی. به مردم بگو بروند. دمی، لحظه‌ای تنها بمانیم، با جای پا‌های علی.
 
قامت راست می‌کنم. احمد را می‌بینم همراه برادرانش که از بدرقه ابوالحسن باز می‌گردند. با ابهت از اسب پیاده می‌شود: فضل، قاسم، خواهرانتان را دریابید. دختران ابو ابراهیم را از روی خاک بلند کنید. ابراهیم، زیر بال خواهرانم را بگیرید.
 
احمد به پدر این دختران شبیه‌تر بود تا به برادر! خودش اول فاطمه را از روی زمین بلند کرد و به من سپردش. برادران تک تک خواهران را با دل داری بلند کردند. بازوی فاطمه را گرفتم و به سوی خانه روان شدیم. قافله‌ای بودیم زخم خورده و از مصیبت برگشته!
 
انتهای پیام
captcha