ایکنا ـ خودتان را معرفی کرده و از خانواده خود و کارنامه درخشان مبارزاتی آنان بفرمایید.
سیدعبدالعلی ذوالانواری، متولد پنجم تیرماه سال 1334 در شیراز هستم، در زمان انقلاب بیست و سه ساله و دانشجو بودم. پدرم مرحوم حجتالاسلام سیدجعفر ذوالانواری از روحانیون انقلابی و با نفوذ شیراز، امام جماعت مسجد سید ابوالوفا شیراز بود. پسر سوم خانواده هستم، دوران دبستان و دبیرستان خود را شیراز گذرانده و بعد از اتمام دبیرستان در رشته فیزیک مدرسه عالی علوم اراک (دانشگاه اراک) پذیرفته و دوران کارشناسی که همزمان با دوران مبارزه با رژیم شاه بود را در این دانشگاه سپری کردم و تحصیلات تکمیلی، دکترای خود را در دانشگاه پنجاب هند در رشته فیزیک با گرایش ماده چگال به پایان رساندم.
بیشتر بخوانید:
ایکنا ـ فعالیت انقلابی شما از چه زمانی شروع شد.
پدرم از روحانیون مبارز شهر شیراز و از مقلدان امام خمینی(ره) بود. ایشان در مدرسه علمیه ناصریه شیراز با آیتالله مکارم شیرازی هم درس و هم مباحثه بودند. شامگاه ۱۵ خرداد۴۲، ساواک جمعی از علمای مبارز شیراز از جمله آیتالله شیخ بهاالدین محلاتی، آیتالله شهید سیدعبدالحسین دستغیب و حجتالاسلام مجدالدین مصباحی را دستگیر کرد. بعد از رسیدن خبر دستگیری علما و قیام ۱۵ خرداد به مردم، اقشار مختلف مردم روز شانزدهم خرداد به حمایت از امام خمینی(ره) و روحانیون مبارز به خیابانها ریختند.
صبح همان روز یعنی شانزدهم خردادماه پدرم وصیتنامه خود به همراه برگه حسابرسی را به برادر بزرگم شهید سیدکاظم داد و به او گفت که برای حمایت از اسلام میروم و ممکن است که هرگز باز نگردم. در آن زمان ۸ ساله بودم. پدر، مادر برادران و بزرگترم از خانه بیرون رفتند و من با خواهر و برادر کوچکترم در خانه بودیم. ساعتی گذشت، از آنها خبری نشد حس کنجکاوی کودکانهام باعث شد که از خانه بیرون روم. صدای تظاهرات مردم همه جا شنیده میشد. کوچه و خیابان مملو از جمعیت بود برای تماشا جلو رفتم با خیل جمعیتی مواجه شدم که در حمایت از آیتالله خمینی(ره) و مخالفت با شاه شعار میدادند چیزی نگذشت که ناگهان ارتش شاهنشاهی به مردم حملهور شد و مردم به سمت کوچهها فرار کردند، من هم فرار کردم که در اثر ازدحام جمعیت سرم محکم به تیر چراغ برق خورد و گریهکنان به سمت منزلمان دویدم. بعداز ظهر آنروز پدر، مادر و برادرانم از تظاهرات علیه رژیم پهلوی به منزل برگشتند که در این بین سیدحسین مجروح شده بود.
این اولین خاطره من از واژه مبارزه است، بعد از آن روزها با تفکرات والدینم که حاکی از حقطلبی و مبارزه علیه دشمنان دین و مردم بود آشنا شدم. بعدها برادر شهیدم سیدکاظم می گفت که من مبارزه را از پدرم آموختم، آن روز که وصیتنامهاش را به من داد و از منزل خارج شد. مرحوم مادرم که شیرزنی مبارز بود از شانزده خرداد ۴۲ تا تحصن مادران زندانیان سیاسی در سال ۵۴ و راهپیماییهای منجر به انقلاب اسلامی همواره در کنار سایر بانوان در خط مقدم دفاع از کیان اسلام پیشتاز بود که این نشان از نقش مهم و اثرگذار بانوان در پیروزی انقلاب اسلامی دارد.
ایکنا ـ ماجرای دستگیری شما به چه شکل بود؟
برادر شهیدم سیدکاظم دانشجوی ممتاز دانشکده کشاورزی دانشگاه تهران و دانشآموخته مهندسی ماشینآلات کشاورزی بود. پس از گذراندن دوره سربازی، در اداره مهندسی زراعی مشهد استخدام شد و به مشهد رفت. به همراه پدر، مادر و خواهرم مرضیهسادات برای دیدن او عازم مشهد مقدس شدیم. این امر مصادف با شهریور ماه ۱۳۵۰ و برگزاری جشنهای 2500 ساله بود. پس از چند روز پدرم جلساتی با مبارزان و علمای مشهد همچون آیتالله شیرازی داشتند و ما هم به زیارت میرفتیم، همه چیز عادی بود. یک روز برادرم وسط روز از محل کار به خانه آمد و وسایل شخصیاش را در ساک دستی کوچکی گذاشت و بلیط اتوبوس لوان تور هم گرفته بود، از ما خداحافظی کرد و رفت.
چند روزی گذشت و ما از سیدکاظم بیخبر بودیم، پدرم از من خواست تا پیگیر نبود برادر شوم، اداره برادر را پیدا کردم و با دادن نشانی و اسم او به اتاق کارش رفتم، دوست و همکار برادرم شخصی به نام مهندس علیرضا کاشانی بود. به من گفت سیدکاظم اینجا نیست علت را جویا شدم گفت اینجا نمیشود صحبت کرد، بعدازظهر ساعت ۴ بیا به این آدرس تا صحبت کنیم و اصلاً به من نگفت برادرت را دستگیر کردند. به خانه رفته و ساعت ۴ در محل قرار حاضر شدم، چند ساعتی با هم قدم زدیم و صحبت کردیم و بعدها متوجه شدم ساواک به محل کار برادرم برای دستگیری او رفته و دستگیرش کرده است، اما برادرم سر یک چهارراه پشت چراغ قرمز از دست مأموران فرار کرده است و آمدن بیموقع وی و جمعآوری وسایل و خروجش از منزل، بعد از فرار از دست مأموران ساواک اتفاق افتاده بود.
مأموران برای دستگیری او تمام خروجیهای مشهد را تحت کنترل شدید داشتد، اما او مانند افراد عادی سوار اتوبوس شده و به تهران آمده بود. مأموران ساواک، من را که برای خبر گرفتن از برادرم به اداره کشاورزی مشهد رفته بودم تعقیب کرده بودند و پس از پایان صحبت با آقای کاشانی و خداحافظی و هنگامی که قصد سوار شدن به تاکسی را داشتم محاصره کردند و من که متوجه ماجرا شده بودم سر و صدای زیادی راه انداختم، ساواکی ها برای جلوگیری از ازدحام مردم به دروغ گفتند این پسربچه لامپهای خیابان ششم بهمن را شکسته و به اعلیحضرت توهین کرده است.
مأموران من را در ماشین انداخته اول حسابی کتک زدند و بعد به یک پادگان ارتش که دارای سوله بزرگی بود منتقل کردند، سوله تاریک بود و پنجرهای نداشت و شب و روز تنها با چراغی که در بالای سقف سو سو میزد روشن میشد. در وسط سوله، بیست سلول انفرادی وجود داشت که در دو ردیف ده تایی پشت به پشت هم ساخته شده بودند در انتهای سوله چند اطاق تو در تو برای شکنجه بود و آن طرفتر هم سلول عمومی بود.
آن شب مرا به اتاق شکنجه بردند و به تخت بستند و تا صبح با شلاق، مشت و لگد میزدند و تهدید میکردند و میگفتند بگو سیدکاظم کجاست و چطور فرار کرده است. چیزی نمیگفتم و آنها که چهار پنج نفر بودند و سه نفر فقط با کابل برق که سیمهای مسی انتهای آن لخت بود شلاق میزدند، یعنی دو نفر میزدند هرکدام که خسته میشد جایش را با نفر سوم عوض میکرد گاهی صبر میکردند تا به خواب بروم من هم براثر خستگی زیاد خوابم میبرد، اما پنج دقیقه بعد مرا بیدار کرده و شلاق میزدند. نزدیکیهای صبح من را به سلول انفرادی بردند. پشت به پشت سلول انفرادی من سلول آیتالله خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی که در آن زمان طلبهای جوان بودند وجود داشت. بعد از حدود دو هفته به زندان عمومی منتقل شدم مدتی هم در زندان عمومی بسر بردم تا دادگاهم تشکیل شد و به دلیل صغر سن در دادگاه تبرئه و آزاد شدم. با هر سختی که بود با وجود اینکه شانزده سال بیش نداشتم به شیراز آمدم و مردم، علما همچون آیتالله محلاتی برای دیدنم آمدند. سیدکاظم نیز پس از دو سال زندگی مخفی در آبان سال پنجاه و دو در تلهای که ساواک سر راهش گذاشته بود با اصابت دو گلوله به پا و فکش دستگیر شد و در فروردین پنجاه و چهار شهید شد. در سال هشتاد و پنج دفتر ادبیات انقلاب اسلامی به کوشش آقای جواد کامور بخشایش تاریخ شفاهی زندگی و مبارزات او را با عنوان «نامی که ماند» چاپ و منتشر کرد در سال نود و شش بنده به کمک آقای میثم امانی کتاب «پرواز از تپههای اوین» را در وصف رشادتهای ایشان تدوین کردیم که سازمان انتشارات جهاد دانشگاهی آنرا به چاپ رساند.
ایکنا ـ نقش دانشگاهیان در پیروزی انقلاب چه بود؟
دانشگاه محل علم، آگاهی و دانش است و جوانان دانشجو در این مقطع با توجه به شرایط سنی و بدون وابستگی، آرمانخواهاند البته دانشگاه و محیطهای دانشجویی نیز، زمینه آموزشهایی را فراهم کرده و انسانی آرمانگرا تربیت میکند. قبل از انقلاب اسلامی دانشجویان با این خصوصیات به دنبال محو آثار فرهنگی و سیاسی طاغوت و به فکر ایجاد حکومتی آرمانی بودند. دانشجویان با این تفکرات در دانشگاهها فعالیت داشتند. گرایش به اندیشههای مذهبی در سالهای منتهی به پیروزی انقلاب رو به افزایش بود و جو غالب بر دانشگاه فضایی مذهبی بود و معمولاً این فعالیتها در قالب انجمنهای اسلامی بروز و ظهور پیدا میکرد و حول همین محور فعالیت سیاسی همچون چاپ و نشر اعلامیه حضرت امام، فرهنگی، ورزشی و مذهبی همچون راهاندازی کتابخانه و نمازخانه انجام میدادند.
طبق فرمایش امام راحل، پیروزی انقلاب انفجار نور و آغازگر عصری نو در تاریخ ایران بود و مهمترین عامل و رمز این پیروزی وحدت کلمه بود که امام نیز به آن توجه ویژهای داشتند. در آن زمان همه با اتحاد دست به دست هم دادند و تحت رهبری امام خمینی(ره) شاه را بیرون کردند. در آن زمان مبارزه با رژیم از حوزههای علمیه و علما آغاز شد، چراکه قبل از تأسیس دانشگاه در ایران حوزههای علمیه فعال بودند و اندیشمندانی را تربیت میکردند. چون حوزه و دانشگاه پایگاه قوی مردمی داشته و دارد با ایجاد وحدت و یکی شدن با یکدیگر همگام شده و در ماههای حکومت آخر شاه توانستند حکومت شاهنشاهی را سرنگون و حکومت اسلامی را جایگزین کنند و این انقلاب اسلامی بود که به ملت ایران هویت بخشید و ایران را در دنیا زنده و مطرح کرد.
ایکنا ـ محل تجمع شما برای فعالیت کجا بود؟
انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه اراک قبل از پیروزی انقلاب تأسیس شد و این انجمن تا پیروزی انقلاب اسلامی فعالیتهای متعددی داشت و مبارزات چشمگیری کرد تا در صبح پانزدهم مهر سال پنجاه و هفت اعلامیهای صادر و دانشگاه را تعطیل اعلام کرد، دانشجویان در محوطه تجمع کردند و اطلاعیهای مبتنی بر تعطیلی کلاسها قرائت شد بعد از آن کلاسها تعطیل و فعالیتهای مبارزاتی به صورت علنی برنامهریزی و اجرا میشد. در تعطیلی دانشگاه کلاسهای درس دانشگاهی جای خود را به کلاسهای اسلامشناسی، تاریخ اسلام و معارف برای عموم مردم داد. این کلاسها با تدریس مرحوم احمد عطاری، مرحوم آیتالله حائری شیرازی، مرحوم حجتالاسلام احمد احمدی، حجتالاسلام سعیدی در مدرسه عالی علوم اراک(دانشگاه اراک فعلی) دایر بود و خوشبختانه مورد استقبال فراوان قرار میگرفت. در راهپیماییهای قبل از انقلاب اسلامی معمولاً مدرسه عالی علوم اراک یا آغازگر تظاهرات بود یا تظاهرات به آن جا ختم میشد. مردم تشنه آموختن بودند و در گروههای چند نفری ساعتها با بچههای انقلابی و دانشجویان مسلمان گفتگوی سیاسی و علمی میکردند. در آن سالها کتابفروشی به اسم «خانه کتاب» در اراک توسط دانشجویان مذهبی راهاندازی شد و بسیار مورد استقبال مردم قرار گرفت.
ایکنا ـ شیرینترین خاطره شما چیست؟
روز فرار شاه در بیست و ششم دی ماه سال پنجاه و هفت و ورود حضرت امام به میهن در دوازدهم بهمن از شیرینترین خاطرات است. بیست و ششم دی در محوطه مدرسه عالی علوم تجمع داشتیم مردم برای استماع سخنرانی گردهم آمده بودند که متوجه شدیم عدهای محل استقرار ساواک را تسخیر کردند و وسایل آنجا را به مدرسه عالی آورده بودند.
قبل از انقلاب اسلامی جو خفقان حاکم بر جامعه به گونهای بود که پدر به فرزند و فرزند به پدر و برادر به برادر اعتماد نداشت. فعالیتها کاملاً مخفیانه انجام میشد و اعلامیهها از خمین، قم و تهران برای ما ارسال میشد و ما آن را با استفاده از ورق استنسیل روی کاغذ چاپ میکردیم. گاهی نیز تایپ میکردیم و به خاطر اینکه صدای ماشین تایپ بیرون نرود دستگاه را زیر میز قرار داده پتویی روی آن میانداختیم و زیر میز با چراغ مطالعه تایپ انجام میشد. پخش اعلامیه در بازار یکی از سختترین کارها بود که ما سعی داشتیم به بهترین شکل انجام شود. گاهی نیز دستهای اعلامیه از طبقههای بالای مدرسه عالی علوم در محوطه و بین دانشجویان پخش میشد.
ایکنا ـ فضای دانشگاه را قبل و بعد از انقلاب مقایسه کنید.
دانشجویان به دنبال حکومتی آزاد و مستقل بودند و همه، حتی افراد با گرایشهای خاص، خواستار محو حکومت پهلوی بودند و حتی انتظار برخی از گروهها غیرواقعی و بیش از حد بود و همین زیادهخواهی باعث انحراف آنان شد و در ایستگاههای اول و دوم انقلاب از قطار نظام پیاده شدند. بیرون کردن چهل هزار آمریکایی از ایران کار راحتی نبود و با کمک مردم، نیروهای انقلابی و رهبری امام راحل و علما این امر تحقق یافت.
این قیاس بسیار سخت است، چراکه آن زمان همه از هم وحشت داشتند، اما آزادی امروز بهگونهای است که افراد آزادانه هرچه بخواهند میگویند و انتقاد میکنند. آن زمان هر فعالیتی حتی فعالیتهای غیرسیاسی با برخورد شدید رئیس دانشگاه و مأموران مواجه میشد. قبل از انقلاب اسلامی تعداد دانشجویان کل کشور حدود یکصد و پنجاه هزار نفر بود و امروز بالغ بر چهار میلیون نفر دانشجو مشغول به تحصیل هستند. شهدا ایدهآلهایی را در ذهن خود داشتند که قطعاً به آن ایدهآلها نرسیدهایم، اما در راه رسیدن به آرمانها هستیم و باید برای رسیدن به آن تلاش مضاعف داشته باشیم.
امروز ایران به گفته خود غربیها یک ابرقدرت منطقهای است و ما با وجود این قدرت، هیچگاه به کشوری تجاوز نکردهایم. کشورهای دیگر به ما تجاوز و حمله کردند و ما تنها از خود دفاع کردیم. اروپا بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به ما هواپیما نفروخته و دشمنی کرد، ولی جمهوری اسلامی ایران به برکت وجود رهبر فرزانه انقلاب توانسته جزو 10 کشور اول نیروی هوایی در دنیا باشد و این افتخار آفرینی به برکت وجود جوانان غیرتمند حاصل شده است. ما سلطهپذیر نیستیم و با تمام وجود از انقلاب و میهن خود دفاع خواهیم کرد. البته طبیعی است که نقایصی وجود دارد، اما برای رفع آن باید تلاش کنیم. امروز لازم است که با تولید محتوا و انجام فعالیتهای فرهنگی و تولید خوراک فکری برای داشتن جامعهای انقلابی تلاش مضاعف کنیم. باید گروههای اندیشهورز برای مقابله با حملات فکری و شبهافکنی دشمن تشکیل دهیم و کارشناسی شده پاسخگوی جوان و نوجوانانمان باشیم.
البته فشارهایی بر اثر تحریم و سوءمدیریتها هست که باید در جای خود پاسخ داده شود ولی همه ما در خصوص مباحث فرهنگی مسئول هستیم و باید با قدرت در برابر تهاجم فرهنگی وارده بایستیم.
انتهای پیام