به گزارش ایکنا، هادی وکیلی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، شب گذشته، 28 فروردین، در چهارمین جلسه از دوره تخصصی عرفان و معنویت که به همت مؤسسه بینالمللی حکمت برگزار شد، با موضوع «سبک زندگی معنوی؛ امکان و ویژگیها» به ایراد سخن پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
پیش از آغاز بحث، باید به بیان پنج نکته مقدماتی اشاره کنم و سپس بحث را پیگیری کنم. اولین مقدمه این است که آدمی با پرسشهای بسیاری در زندگیاش مواجه است که بعضا پرسشهای بنیادینی هستند و شاعر بزرگ مولوی، به خوبی آنها را بیان کرده و میتوانیم بدین صورت مطرح کنیم؛ اولین پرسش اینکه، من کیستم که پرسش از هویت بشری است. دوم اینکه، ما انسانها از کجا آمدهایم؛ یعنی بر حسب مبدأ، زندگی ما چه معنایی دارد. سومین پرسش این است که به کجا میرویم؛ یعنی معنای زندگی بر حسب معاد چیست و پرسش چهارم اینکه، در میانه پرسشهای دوم و سوم، چطور هستم. یعنی چه سبک زندگی را در حد فاصل پاسخدهی به این پرسش اصلی دارم.
مناسک عبادی برای رهایی انسان وضع شدهاند
تمام سنتهای دینی و فکری از دیرباز میخواستند انسان را به رهایی، تحول و رستگاری برسانند؛ یعنی آن مناسک عملی به این دلیل بوده که آدمی به رهایی برسد و از بنبستهای فکری و تنگناهای زندگی رها شود و به سوی بینهایت و یک مطلق، پرواز کند. با توجه به پرسشهایی که مطرح شد، این رهاییها میتواند چهار رهایی باشد؛ یکی رهایی از گمگشتگیِ هویتی است که باید از آن نجات یافت و به هویت واقعی رسید تا پاسخِ پرسش من کیستم را بدهیم. دومین رهایی، رهایی از بیمعنایی مبدأشناحتی است؛ یعنی باید معنای اینکه چرا هستیم را دریابیم. یا به آن معنا بدهیم و یا معنایش را کشف کنیم. سومین مورد، رهایی از بیمعنایی غایتشناختی و یا معادشناحتی است؛ یعنی اینکه بودن ما به کدامین سو ما را میکشاند و چه معنایی در غایت ما است و هدف ما از زندگی و بودن در این دنیا چیست. چهارمین رهایی، رهایی از سرگشتی زندگی است که مربوط به پرسش چهارم است و ما در زندگی، سرگشته هستیم و نمیدانیم چطور باید زیست کنیم.
تبیین موقعیت انسان در سه وضعیت
نکته دیگر اینکه، از دیدگاه عرفانی، موقعیت انسان در سه وضعیت قابل تعریف است؛ ما یا انسانهایی هستیم که رها شدهایم؛ یعنی باید قائل شویم به اینکه رها هستیم و به ما در اعمالمان تفویض دادهاند و مختار به انتخاب راههای مختلف هستیم و کاملا آزادیم. موقعیت دوم اینکه، فرض کنیم آدمی در یک اسارتی است و وضعیت ما، اسیرشدگی است و تفویض هم نیست، بلکه تعیین و تعین بر ما حکمران است و جبرگرایی حاکم است؛ لذا هر تلاشی بیهوده است و بدون اینکه احساس مجبوربودن کنیم، راههایی انتخاب میکنیم که از پیش برای ما تعیین شده است. سومین موقعیت، موقعیتی است که عرفان آن را تبیین میکند و آن اینکه ما نه در موقعیت جبر و نه تفویض هستیم، بلکه به تعبیر آن روایت و یا سخن مشهور، باید بگوییم جبر و تفویض نیست، بلکه در میانه این دو هستیم و اینطور نیست که یکسره اینسو یا آنسو بر ما تحمیل شده باشد. از این، به خلیفه الهی تعبیر شده است که خلیفه باید اوامر آن سلطان را اطاعت و فرامین خدا را پیگیری کند. چون خلیفه خدا است، اختیار کاملی در اخذ و رد دارد و در اعطا و سلب و ایجاب، امور در اختیار او است. اینها موقعیتهایی هستند که به بحث ما به خوبی مربوط هستند.
چهارمین نکته این است که با تقابلهای دوگانه متفاوتی روبهرو هستیم. اگر به سهگانه انسان، جهان و خدا به عنوان شاکله کلی و حاکم بر آنچه زندگی نامیده میشود قائل شویم، این تقابلها در هر سه مورد یافت میشود. یعنی هم در تکتک این سه مورد و هم دو به دو بین این موارد چنین چیزی یافت میشود. در مورد خدای متعال، آیه کریمه: «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ»، را داریم که بیانگر این تقابلهای دوگانگی است که خدا هم اول و هم آخر است. این دوگانگی خدا، آموزنده است و خدا خود را به این دوگانگیها توصیف کرده است.
در مورد انسان ما با دوگانه ماده و معنا روبهرو هستیم. بنابر نظر مشهور بین عارفان و ... ، آدمی از دو بعد مادی و معنوی تشکیل شده است و از سویی دارای ماده و از سویی یک وجه معنایی و باطنی دارد. اینکه این مشهور و مقبول فلاسفه و عارفان و ... است، از این حیث است که برخی هستند که بعد باطنی و روحانی را منکر میشوند و از این حیث، آنها انسان را تکساحتی میدانند. اما این دو ساحتِ انسان پذیرفتهشده است و مسئله ذهن – بدن، تلطیفشده مسئله جسم و روح است. در مورد جهان، این دو ساحت زمین و آسمان بیانگر این است که با جهانی روبهرو هستیم که از یک بُعدی در اختیار ما است و بخشی هم وجود دارد که آسمان است و دور دست قرار دارد. وجه زمینی وجه فیزیکال چهان است و بخش دور از دسترس، بخش متافیزیکال جهان است و زمین و آسمان مادی، معنای متعارف خود را دارند و این دوگانگی، زمینش به فیزیک و آسمانش به متافیزیک مربوط است.
بین خود این موارد نیز تقابلهایی وجود دارد و بین انسان و خدا، این تقابل هست که دو بعد هستند. یک روایت یهودیتبار داریم که عرفای مسلمان هم ذکر کردهاند که خداوند آدم را به صورت خویش آفریده است. پس به عنوان یک انسان، یک آدمیزاد با این شکل هستیم و از سویی شبیه خدا هستیم و چهره خدا را نمیدانیم، ولی خود را شبیه ما معرفی کرده است و در مورد انسان و عالم نیز، عالم صغیر و کبیر بیانگر این دوگانگی است. در نتیجه، باید این دوگانهها در انسان، جهان و خدا تصدیق شود.
راههای سهگانه رهایی بشر و بررسی آنها
نکته دیگر اینکه، راه رهایی بشر یکی از این سه راه است؛ یا باید به شکلی کامل رهایی مطلق از روح پیدا کنیم و روح را انکار کنیم و مادهانگار و یک ماتریالسیم مطلق شویم؛ لذا راه اول این است که به ماده تاکید کنیم و بگوییم فقط ماده هست و بس و ویژگیهای باطنی برای جهان و انسان نیز از نظر این دیدگاه، ویژگیهای خود عالم ماده است. راه دوم این است که برعکس راه اول، تعلق مطلق به روح پیدا کنیم و ماده را انکار کنیم. نهاینکه بگوییم مادهای نیست، هرچند برخی میگویند ماده نیست، اما این نگاه دوم میگوید که برعکس نگاه اول، تعلق را باید به روح بدهیم و ماده را انکار کنیم که این صورتی از زهد و مادهگریزی است که در پارهای از سنتهای دینی هم دیده میشود.
راه سوم این است که ما در عین تعلق به ماده، به روح نیز تعلق داشته باشیم و تعلق ما یکسان باشد و یکی را قربانی دیگری نکنیم. ماده را نمیتوانیم قربانی کنیم؛ چون در جهان مادی زندگی میکنیم و از بدو تولد با ماده هستیم و وجود زمینی ما ماده است و این قابل انکار نیست، اما میتوانیم با وجود مادی بودن و در گل ماده فرورفتن، دست بیاویزیم و روح را فراچنگ آوریم و نقطه ماده را به نقطه روح متصل کنیم و به وحدتی برسیم؛ یعنی به برزخی معتقد شویم که ماده و روح را آشتی میدهد. اسم این رهایی را رهایی فازی میگذارم. منطق فازی میتواند به عنوان صفت برای رهایی باشد. منطقهای غیرفازی قائل هستند از دو شِق متقابل یکی را میتوانیم انتخاب کنیم. اگر این را انتخاب کنیم، آن را رد کردهایم و برعکس. اما منطق فازی معتقد است که میتوان این و آن را با م اذعان کرد و هردو را داشت و کمک میکند تا به این رهایی فازی اذعان کنیم و ماده و روح را باهم مورد تصدیق قرار دهیم.
معنویت نیز همین است؛ یعنی نه ترک ماده و نه ترک روح، بلکه جمع ماده و روح است. چراکه معنویت مقابل مادیت نیست، بلکه معنویت مقابل دنیویت است. دنیویت نیز به معنای تعلق داشتن به ماده است و تعلق هم یعنی وابستگی و عدم رهایی.
انتهای پیام