دزفول شگفتی دنیا را برانگیخت / هنرتان را نذر شهدا کنید
کد خبر: 3973540
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۸

دزفول شگفتی دنیا را برانگیخت / هنرتان را نذر شهدا کنید

صدام هرچه بیشتر تخریب کرد، مقاومت بیشتر شد و این معجزه تقوا و دیانت مردمی بود که در دارالمؤمنین پرورش یافته بودند، در شهر علما. در شهری که دیانت بر هر حکایتی برتری داشت و همین شد که دزفول شگفتی دنیا را برانگیخت و اسوه شد برای عالم و آدم.

دیدن این آدم‌ها عین تنفس در بهشت است / نوشتن با حیرتبه گزارش ایکنا از خوزستان، چهارم خرداد، روز مقاومت است، روز دزفول. وقتی از روز مقاومت حرف می‌زنیم، جای دوری نمی‌رویم، در همین کوچه‌های شش متری دزفول قدم می‌زنیم که روزی میزبان موشک‌های دوازده متری بود. از زنان و مردان همین شهر حرف می‌زنیم، از مردمان نجیب، کم‌ادعا، با ایمان و خستگی‌ناپذیر همین کوچه‌ها، همین شهر.

 متن زیر مصاحبه با علی موجودی، نویسنده وبلاگ «الف دزفول» و از نویسندگان جوان این شهر است، او سال‌‌های زیادی است که با شگفتی و حیرت از شهدا و برای شهدا می‌نویسد. در این گفت‌وگو از وی خواستیم درباره مواجهه خود با مردمانی  سخن بگوید که به خاطر ایستادگی آنها روزی در تقویم ملی کشورمان، به نام مقاومت ثبت شد.

 ایکنا ـ چرا دزفول شهر مقاومت شد؟

برای دزفول در دوران حماسه و ایثار، اتفاقاتی رقم خورد که شاید هیچ شهری تجربه چنین حوادثی را نداشت. جنگ زمانی بر روی دزفول پنجه کشید که مردم هنوز داشتند شیرینی انقلاب اسلامی‌شان را که با دادن ده‌ها شهید به دست آورده بودند مزمزه می‌کردند.

16 مهر 59  و آن صداهای انفجار مهیب، دزفول را با واژه‌ای به نام موشک آشنا کرد. موشک‌هایی در طرح‌ها و متراژهای مختلف؛ از 9 تا 12 متری که کم‌کم مهمان ناخوانده ویژه دزفول شد و سال‌ها صدای انفجارهای وقت و بی وقتش در گوش مردم مظلوم، اما قهرمان دزفول پیچید؛ و البته این غیر از بارش توپ‌ها و راکت‌های هواپیماهایی بود که گاه و بیگاه پیکره شهر را زخمی می‌کرد.

دیدن این آدم‌ها عین تنفس در بهشت است / نوشتن با حیرت

ایکنا ـ چرا دزفول این چنین بمباران شد؟ 

رژیم بعث نگاه خاصی به دزفول داشت. یکی به دلیل اینکه شاهراه مواصلاتی بود و با تصرف دزفول، گلوگاه خوزستان را می‌بست و دیگری جوانان و رزمندگان دزفول بودند که نه در قالب یک یا دو گردان در قالب یک لشکر روبروی آنان می‌جنگیدند.

با این تفاسیر دزفول در دو جبهه می‌جنگید؛ جوانانش در خط مقدم و چشم در چشم دشمن و پدران و مادران و دختران نجیبش در شهر و زیر باران موشک‌ها که قطعا خطر ماندن در شهر از خطر جنگیدن در خط مقدم بیشتر بود.

هدف دشمن تخلیه شهر بود تا عقبه مناطق عملیاتی را خالی کند، اما دزفولی‌ها این آرزو را به دل دشمن گذاشتند. علاوه بر اینکه شهر را ترک نکردند، هم عقبه تدارکاتی جبهه‌های نبرد شدند و هم موکب پذیرایی از رزمندگان و بسیجیان.

ایکنا ـ مردم دزفول در زمان جنگ چه کردند؟ 

شاید اولین موکب‌های پذیرایی را بتوان به نام دزفولی‌ها ثبت کرد. آن روز که رزمندگان از خط به مرخصی آمده یا رزمندگانی را که عازم خط بودند، به خانه‌هایشان دعوت می‌کردند. از شام و نهار و جای خواب و حمام تا دوخت و دوز لباس‌ها و کفش‌ها و در اختیار قرار دادن تلفن‌ برای تماس گرفتن رزمندگان با خانواده‌ها. هر خانه و مغازه دزفول خودش یک موکب بود برای پذیرایی از سربازان خمینی کبیر و این‌ها همه غیر از نهارهای صلواتی نماز جمعه و حسینیه پیرنظر و ... بود که شهره و زبانزد رزمندگان شهرهای دیگر است.

گاهی یک روز صدها شهید و زخمی روی دست مردم شهر می‌ماند، فردایش اما مردم شهدا را بر شانه‌ها تا شهیدآباد و بهشت علی می‌بردند و دوباره باز می‌گشتند به زندگی عادی. انگار نه انگار.

نه اینکه عاطفه نبود! احساس نبود! عشق و محبت نبود! نه! تکلیف بر همه اینها برتری داشت. تکلیف و حرف امام خمینی(ره) از همه این مصائب و مشکلات بالاتر بود.

صدام هر چه بیشتر تخریب کرد، مقاومت بیشتر شد و این معجزه تقوا و دیانت مردمی بود که در دارالمؤمنین پرورش یافته بودند، در شهر علما. در شهری که دیانت بر هر حکایتی برتری داشت و همین شد که دزفول شگفتی دنیا را برانگیخت و اسوه شد برای عالم و آدم.

شاید اگر امروز غزه در مقابل تمامیت کفر ایستاد، الگویش در مقامت مردم دزفول بودند که زن و کودک پیر و جوانش زیر موشکباران‌های عراق تکه و پاره شدند، اما مقاومت را رها نکردند.

مردمی که 80 متر مربع در قطعه شهدا، «قطعه دست و پا» دارند. قطعه‌ای که فقط دست‌ها و پاها و انگشتان مجهول‌الهویه‌ی آدم‌ها دفن است. قطعه‌ای که در هیچ کجای عالم نظیر ندارد.

مردمی که زیر بارش  176 موشک، 2500 گلوله توپ و بیش از 300 راکت هواپیما مقاومت می‌کنند و 2600 شهید می‌دهند و همه آنچه که  گفتم دست به دست هم می‌دهد تا دزفول را پایتخت مقاومت ایران کند.

ایکنا ـ آنچه دزفول را شهر مقاومت کرد، مردمش بودند، این مردم چه طور آدم‌هایی بودند؟

 إِنَّ الَّذِينَ قَالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقَامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلَائِكَةُ أَلَّا تَخَافُوا وَلَا تَحْزَنُوا وَأَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِي كُنتُمْ تُوعَدُونَ. شاید مردم دزفول نقش و نگاری از این آیه بر آیینه دلشان نقش بسته بود. دزفولی‌ها را باید مصداق عینی و عملی این آیه دانست. مردمی که چشم و دلشان را به خدا گره زدند و استقامت کردند. هم زیر موشکباران‌ها و هم زیر بار مصیبت.

پدرانی که فرزند اولشان که شهید شد، دومی را راهی کردند. پدرانی چون حاج پولاد روغنی که پیکر دو فرزند شهیدش را خودش غسل داد و کفن کرد و برای بازگشت استخوان و پلاک فرزند سوم در قید حیات نبود تا میزبانی‌اش کند. مادرانی که دل بریدند از شاخ شمشادهایشان. ما در دزفول 44 مادر داشته و داریم که از سه تا 6 شهید تقدیم کرده‌اند.

خانواده‌هایی که سهمشان از زمین، ده‌ها مزار یک شکل و یک نقش و نگار با جعبه آیینه‌های مشابه در گلزارهای شهدای شهر می‌شد، اما بازمانده‌هایشان دست شکر به درگاه الهی بالا می‌بردند و فریاد می‌زدند: «فدای سر امام . . .»

دزفولی‌ها تکلیف را زیسته بودند. ولایت را زندگی می‌کردند. دزفولی‌ها را انگار خدا برای خودش تربیت کرده بود. مردمی که در کنار روحانیتی مؤمن پرورش یافته بودند. از خاتم‌الفقها و المجتهدین شیخ مرتضی انصاری که دنیای اسلام به او مفتخر است، تا آیت‌الله سید مجدالدین قاضی که امام خمینی(ره) به احترامش برمی‌خاست. از آیت‌الله مخبر دزفولی، آیت‌الله نبوی، آیت‌الله بیگدلی، آیت‌الله عاملی و ... از این مردم جز چنین رفتاری که در تاریخ ثبت شد، بعید است.

دزفول شهر عرفاست و عارف‌پرور. شهری که در مسجد کجبافانش عارفی آرمیده است به نام ملامحمدعلی جولای دزفولی؛ آیت‌الله حسن‌زاده آملی از علامه طباطبایی و او از استادش میرزاعلی قاضی دزفولی و او از استادش سیداحمد کربلایی و او از استادش ملاحسینقلی همدانی و او از استادش حاج سید علی شوشتری نقل می‌کند که جولا به من گفت: «ما راهی جز ولایت نداریم و اگر می‌خواهی با ما همسفر شوی راه همین است. اما اگر می‌خواهید درخت عمل شما به ثمر برسد، بذر لازم دارد و آن بذر مراقبت و حضور است که خودت را فراموش نکنی. آنگاه بقیه اعمال آن را آبیاری می کند.»

این است جایگاه محمدعلی جولای دزفولی و این است که در این شهر، عرفای شهیدی چون سیدرضا پورموسوی، سید هبت‌الله فرج‌الهی، سید مصطفی حبیب‌پور، عبدالحسین خبری، عبدالمجید صدفساز و ... صدها جوان عارف تربیت می‌شوند که در 16 ـ 17 سالگی ره صدساله را یک شبه می‌روند و هنوز که هنوز است، سالها بعد از شهادتشان هم تربیت‌کننده نسل حاضر هستند و مگر مدافعان حرم تربیت‌یافته مکتب شهدا نبوده و نیستند؟

دزفول شهر حرم هاست و شهری که اینقدر حرم داشته باشد، خودش حرم می شود و چه انتظاری دارید از آدم‌هایی که در حرم رشد می کنند؟ جز اینکه قرآنی رفتار کنند و به سبک اهل بیت (ع) طی طریق کنند.

دزفول، شهر چهارمین حرم اهل بیت، سبزقبا است. شهر بقعه حزقیل نبی، بقعه محمد بن جعفر طیار، پیر فراش، سید محمد بن علی‌بن ابیطالب، آقا رودبند، سید محمود، جابر بن عبدالله انصاری، علی مالک، پیر نظر، عباس‌بن علی و .... و برای تصرف چنین شهری و پراکندن چنین مردمانی، عراقی‌ها باید هر شب در رادیوهایشان تهدید کنند که: «ارتش غیور عراق، ظرف 48 ساعت آینده شهرهای نامبرده زیر را توسط جنگنده‌های نیروی هوایی خود و یگان نیروهای موشکی مورد اصابت قرار خواهد داد که قبلاً هشدار دهنده معذور است. الف – دزفول .... »

و این می‌شود که امام دل‌ها در مورد مردم دزفول می‌فرماید: «شما دزفولی‌ها امتحان دادید و از این امتحان خوب بیرون آمدید.». همچنین می‌فرماید: «دزفول دین خود را به اسلام ادا کرد.» و شهری که مقاومت مردمش چنان جهانی می‌شود که روزی به نامش در تقویم ایران ثبت می شود. 4 خرداد. روز دزفول.

ایکنا ـ حتما در مصاحبه با آدم‌های مختلف متوجه ویژگی‌های مشترکی بین آنها شدید که جمع آنها روح مقاومت را شکل داد. لطفا برای ما از آن ویژگی‌ها بگویید.

 بگذارید این ویژگی‌های مشترک را که شما دنبال آن هستید همه را در سه عنوان خلاصه کنم و با همان سه عنوان کوتاه پاسخ دهم. پاسخ سؤال شما این است: «حیات ایمانی»، «عزم» و «تصمیم». این سه مورد ویژگی‌های مشترکی بود که دزفولی‌ها را شهره عالم کرد. گمان نکنید این واژه ها را من گفته‌ام. این واژه‌ها را من از جای دیگری آورده‌ام. می‌دانید من این واژه‌ها را از کجا آورده‌ام؟ بگذارید ماجرایی را روایت کنم.

رهبر معظم انقلاب، حضرت  آیت‌الله خامنه‌ای خاطراتی از حضورش در روزهای موشک‌باران دزفول را این چنین روایت می‌کنند: «بعد از آنی که در شهر دزفول مردم بی‌پناه و بی‌دفاع مورد تجاوز سلاح‌های دورزن مزدوران عراقی قرار گرفتند که ما همان شب اتفاقاً در دزفول بودیم، من صبح وارد شهر شدم و در خیابان‌ها حرکت می‌کردم، شب را در پایگاه نیروی هوایی گذراندیم که خارج شهر است، روز گفتم بروم ببینم با این حادثه‌ فاجعه‌آمیزی که در این شهر رخ داده است و شاید بیش از صد نفر زن و مرد و کودک بی‌گناه و بی‌دفاع نیمه‌ شب کشته شدند، بروم ببینیم روحیه‌ مردم چگونه است.

در این شهر نشانه‌ای از «حیات ایمانی» و «عزم» و «تصمیم» به چشم می‌خورد. در مقابل عظمت و شجاعت این مردم - چه زنشان و چه مردشان و چه جوانشان و چه پیرشان - انسان مبهوت می‌ماند. رژیم مزدور عراقی برای این‌که دزفول را تخلیه کند از مردم و نیروهای انقلابی را از آن‌جا خارج کند دست به این توطئه‌ رذالت‌آمیز و پست‌زده است، مردم شهر را هدف موشک‌های دورزن قرار می‌دهد ... اما مردم مثل این‌که هیچ اتفاقی در شب گذشته در شهرشان نیفتاده است.

البته جوان‌های پرشور شعار می‌دادند و می‌گفتند به ما سلاح بدهید تا ما برویم انتقام بگیریم. من برای مردم صحبت کردم عصر همان روزی که شبش آن حادثه اتفاق افتاده بود هزاران نفر جمعیت، با شور، با هیجان، در مسجد جامع شهر دزفول جمع شدند، من سپاس و شکرانه‌ خودم را از این همه شجاعت به عنوان یک انسانی که علاقه‌مند به شجاعت است، علاقه‌مند به ایمان است، علاقه‌مند به مردم فداکار است، به آن مردم فداکار عرض کردم الان هم از این تریبون عظیم نماز جمعه، از این تریبون میلیونی و از میان شما برادران و خواهران نمازگزار به تمام مردم شهر دزفول از زن و مرد و پیر و جوان درود می‌فرستم. مردمان شجاع، مؤمن، متوکل به خدا.» اینها کلام مردی است که بین مردم دزفول حضور پیدا کرد و از نزدیک دید و با تمام وجود آن واژه‌هایی را که در وصف مردم دزفول گفت، درک کرد. رمز بقای دزفولی‌ها در سنگر مقاومت همان بود: «حیات ایمانی» و «عزم» و «تصمیم»

ایکنا ـ دوست داریم از لحظه‌های خودتان در مواجهه با روح ایمان مردم شهر بگویید، از شگفتی‌های خودتان.

بگذارید چند خاطره برایتان نقل کنم. چند مدت پیش با مردی آشنا شدم از بازماندگان یک خانواده شهدای موشکی. شاید باورپذیر نباشد، ولی او یازده نفر از بستگان درجه یک خود را در کسری از ثانیه از دست داده بود؛ مادرش، همسرش، پسر 11 ماهه‌اش، 5 خواهرش، برادرش و شوهر خواهر و فرزند خواهرش را. هم پدر شهید بود، هم همسر شهید، هم فرزند شهید، هم برادر شهید و هم دایی شهید. اگر نفس کشیدن این مرد، اگر حیات این مرد، شگفتی نیست پس چه نامی می‌خواهید روی آن بگذارید؟ چه ایمانی باید پشت این روح عظیم باشد تا فرسوده نشود؟ دارم کتاب زندگی‌اش را می نویسم. با حیرت!  زندگی این مرد و تنها خواهری که از آن حادثه جان سالم به در می‌برد، جز جوشش امید برای جامعه چیز دیگری هم دارد؟ جز به نمایش گذاشتن اقتدار و قدرت صبری که هدیه خداست؟

انسان که از سنگ نیست. عشق دارد. عاطفه دارد. سنگ هم این مصیبت را یک جا ببیند متلاشی می‌شود، اما او می‌ماند تا معلم ایمان باشد. معلم همان «حیات ایمانی» که گفتم.

با مادر شهید ناجی آشنا شدم. حسین پسرش سیدالشهدای شهدای خانواده است. کتابش را با عنوان «ناجی» نوشته‌ام. حسین پسرش در فروردین 61 شهید می‌شود. علی برادرش را اردیبهشت‌ماه و در چهلم حسین روی شانه می‌برد شهید آباد. دامادش محمد روغن چراغی چند ماه بعد در والفجر مقدماتی مفقود می‌شود و هنوز که هنوز است خبری از او نیست. چند سال بعد دومین پسرش امیر و دومین برادرش محمود با هم و با یک راکت هواپیما در والفجر 8 به شهادت می‌رسند.

با او که حرف می‌زنی شکر از زبانش نمی‌افتد و حمد خدا از ذره ذره وجودش جدا نمی‌شود. دیدن این آدم‌ها عین تنفس در بهشت است. روح آدم را تازه می‌کند. مسیر زندگی آدم را به سمت خدا تغییر می‌دهد. آدم اهل «عزم» و «تصمیم» می‌شود برای طی طریق. دردهای کوچک مادی خودش را فراموش می کند و انگیزه می‌گیرد برای حرکت.

با زنی آشنا شدم که در 23 سالگی چهار فرزند کوچکش پیش چشمانش با موشک به شهادت می‌رسند. خودش تا نزدیک سردخانه می‌رود، اما دست تقدیر او را بر می‌گرداند. «سیما ملک‌فر» را می‌گویم. یک پایش از بالای زانو قطع می‌شود و دستش از کار می‌افتد. با ده‌ها زخم و درد نگفتنی دیگر، اما دوباره به زندگی برمی‌گردد و 5 فرزند به دنیا می‌آورد. این شگفتی نیست؟ پشت این تصاویر شما چیزی جز ایمان و اعتقاد و «حیات ایمانی» می‌بینید؟

تازه این زندگی و زمانه آدم‌هایی است که بین ما نفس می کشند. سرک کشیدن در زندگی شهدا که دیگر عین سرک کشیدن در بهشت است و چه کسی پیدا می‌شود که دوست نداشته باشد روزی یک یا چند بار عطر بهشت را استشمام کند؟

این مسیری که خدا و لطف شهدا توفیق پیمودنش را به امثال من داده است، پر است از این شگفتانه‌هایی که اگر آدم اهل عمل باشد، چیزی جز نمایش طریق الهی نیست و حقیقتا انگیزه و اراده به آدم می‌دهد. چه زیبا شهید سید هبت‌الله فرج‌الهی گفت که: «نظر کردن در زندگی شهید شهید ساز است.»

در پایان به تمامی مردم، خصوصا جوانان عزیز و هنرمندان توصیه می‌کنم «هنرتان را نذر شهدا کنید» اگر چنین شود هنر آدم اوج می‌گیرد. شهدا دست آدم را می‌گیرند. بیایید و مخلصانه و خالصانه در این مسیر قدم بردارید. بیایید در تکثیر شهدا به هر طریق که می‌توانید نقشی ایفا کنید. در رسانه‌ها، در شبکه‌های اجتماعی، در قالب کتاب، در قالب قصه، نقاشی، کتاب صوتی و هر هنر دیگری که دارید. شما یک قدم بردارید شهدا صد قدم بر می‌دارند.

یک لحظه بیندیشیم که شهدا طبق وصیت، خیلی‌هایشان در قیامت سر راهمان را بگیرند و فقط یک سوال بپرسند، شما با خون ما چه کردید؟

گفتنی است، از علی موجودی کتاب «سید زنده است» (زندگی شهید سید مجتبی ابوالقاسمی) و «ناجی» (زندگی شهید محمد حسین ناجی) توسط انتشارات سرو دانا و سوره مهر به چاپ رسیده‌اند.

انتهای پیام
انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
مینا جوادخیاطع
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۰/۰۳/۰۵ - ۰۵:۵۸
0
0
عالی
captcha