به گزارش ایکنا، حجتالاسلام والمسلمین محمد سروش محلاتی، استاد حوزه علیمه قم شب گذشته، 6 مرداد، از طریق صفحه اینستاگرام خود و به صورت زنده با موضوع «آیا نصب الهی برای رهبری سیاسی ضروری است؟» به ایراد سخنرانی پرداخت که در ادامه متن آن را میخوانید؛
سوالات مختلفی در مورد غدیر مطرح است و در این نشست به پرسش سوم میپردازیم. سوال اول در مورد هستی غدیر است که آیا چنین واقعهای در تاریخ اتفاق افتاده یا خیر. سوال دوم در مورد چیستی غدیر است. یعنی واقعهای که رخ داده چه معنایی داشته و حقیقت آن چیست. سوال سوم سوال از چرایی غدیر است. اگر غدیر اتفاق افتاد که ما معتقدیم چنین است و اگر غدیر مربوط به مسئله امامت و خلافت است که شیعه بر این باور است، سوال سوم به این صورت مطرح میشود که چرا باید موضوع خلافت و امامت از طرف خداوند تعیین شود و بعد پرسشهای دیگری نیز قابل طرح است. اینها پرسشهایی است که اهل منطق به ما یاد دادهاند.
آیا ضرورت دارد در مسئله امامت و مسئله حکومت، تعیین و نصبی از ناحیه خداوند صورت بگیرد و امام توسط خداوند تعیین شود؟ این چرایی غدیر است. معمولا پرسشهای اول و دوم را در کتب حدیثی و کلامی دنبال کردهاند و آثاری مانند الغدیر علامه امینی ناظر به پرسش اول و دوم است. اما پرسش سوم ابعاد وسیعتری دارد و جنبههای کلامی، اجتماعی و سیاسی دارد. در این جلسه در باب اینکه آیا حکومت یک امر الهی است یا خیر صحبت میکنیم.
در مورد این پرسش، سه نگاه متفاوت قابل طرح است. ابتدا به اینها اشاره میکنم، اما بعد بحث خود را در مورد یک نگاه که مهمتر است متمرکز میکنم. نگاه نخست، نگاه کسانی است که با نگاه جامعهشناسی این بحث را دنبال میکنند و یک نگاه اجتماعی دارند و وقتی میگویند که باید پیامبر(ص) جانشین خود را معین کند و منصب حکومت را او باید برای مردم معین کند، این باید از ناحیه آنها به صورت یک ضرورت اجتماعی مطرح میشود. مثلا از جمله کسانی که این دیدگاه را مطرح میکنند دکتر علی شریعتی است که در برخی از آثار خود از جمله اسلامشناسی این بحث را مطرح میکند و میگوید شرایط اجتماعی اقتضا میکرد که پیامبر(ص) جانشین خود را با وصایت مشخص کند و امر را به شورا و به انتخاب مردم محول ننماید.
از جمله کسانی که به این جنبه بحث از حیث اجتماعی اعتنا داشت، شهید بهشتی بود. در کتاب شناخت اسلام که ایشان و دو نفر دیگر از همکارانشان تالیف کردند و پیش از انقلاب این کتاب را در دبیرستانها میخواندیم، ایشان وجوه مختلف و علل مختلفی برای مسئله نصب امام از سوی خدا مطرح کردهاند که یکی از آن وجوه، همین نکته است که جامعهای که پیامبر(ص) تاسیس کرد یک جامعهای بود که هنوز شناخت عمیقی از اسلام پیدا نکرده بود و در این جامعه نمیشد تعیین رهبر را به مردم محول کرد. براساس تحلیل ایشان موضوع نصب امام در راس جامعه امری مطابق با قاعده نیست و ضرورتهای آن زمان چنین اقتضائی داشت تا کمکم سطح فرهنگ مردم بالاتر بیاید و بتوان انتخاب رهبر را به خود آنها محول کرد اما در آن زمان هنوز چنین فضایی وجود نداشت.
تحلیل دوم در پاسخ از چرایی غدیر این است که غدیر مربوط به مسئله امامت به معنای حکومت است و اساسا حکومت یک امر الهی است. نه فقط علی(ع) باید از طرف خداوند تعیین شود و تعیین شد، بلکه به طور کلی همیشه و پیوسته امر حکومت باید از طرف خداوند تعیین شود؛ چه به صورت امام معصوم(ع) و چه در دوره غیبت کسانی که نیابت دارند. براساس این دیدگاه، ماهیت حکومت یک امر آسمانی و امر فرابشری است و اختیار مسئله حکومت با حقتعالی است و خداوند از این حق خودش استفاده کرده و مسئله مربوط به رای مردم و تشخیص مردم نیست. این دیدگاه به خصوص در دو سه دهه اخیر در جامعه ما بیشتر مورد توجه قرار گرفته و مخصوصا نهادهای حکومتی و عالمانی که از نظام میخواهند حمایت کنند، این مبنا را دارند که حکومت امر بشری نیست و انسانها برای انتخاب حاکمان خود حقی ندارند و خداوند باید در این زمینه شخص یا اشخاصی را به عنوان حاکم مشخص کند. دقیقا برخلاف تحلیل اول، تحلیل دوم موضوع را مطابق با قاعده تلقی میکند که همیشه باید چنین باشد.
اما مبنای سوم که آن را بیشتر توضیح میدهم که به صورت ضمنی مبنای دوم نقد میشود این است که مسئله امامت امیرالمومنین(ع) و مسئله ولایت حضرت(ع) موضوعی فراتر از مسئله حکومت است. برخلاف تصور اول و دوم که امامت را مساوی با حکومت تلقی میکند، اصلا باید نگاه خود را به موضوع امامت تغییر دهیم. امامت را اگر آنطور که شیعه معرفی میکند بشناسیم، نمیتواند غیر از تعیین الهی برای او سرنوشتی در نظر گرفته شود و از ناحیه غیرخدا مشخص شود.
آنهایی که موضوع امامت را تنزل میدهند و مساوی با موضوع حکومت میگیرند، آن وقت در برابر این سوال قرار میگیرند که حاکم را خدا معین میکند یا مردم حق دارند حاکم را تعیین کنند. این در صورتی است که ماهیت امامت را فقط حکومت بدانید، اما این تفسیر درست نیست. امامت بسیار والاتر و عمقتر از موضوع حکومت است و ضرورتا باید این پدیده از ناحیه حقتعالی مشخص شود.
برای تحلیل مسئله از چند نسل از اساتید استفاده میکنم؛ نسل اول اساتید ما هستند که برخی از آنها هماینک در حوزهها هستند و برخی نیز از دنیا رفتهاند. نسل دوم، اساتیدِ اساتید ما هستند؛ مانند مرحوم علامه طباطبایی. نسل قبل از آن، یعنی اساتید امثال علامه طباطبایی نیز میشوند نسل سوم. حال برای اینکه روشن کنم مسئله امامت از دیدگاه تفکر متفکرین اسلامی چه موضوعی است و آیا این امامت که بحث میشود، همان حکومت است یا خیر، این مسئله فراتر است، از دیدگاه این سه نسل استفاده میکنم.
از اساتید خودمان شروع میکنم؛ مرحوم آقای مطهری در حدود سال 1348 مباحثی را در انجمن اسلامی پزشکان در مورد مباحث اعتقادی مطرح میکردند که در مجموعه آثار ایشان چاپ شده است. اثری بسیار ارزشمند است و مباحثی مربوط به توحید و معاد و ... دارند و در مورد امامت نیز بحث کردهاند. یکی از بهترین آثار که در مورد امامت برای نسل امروز داریم همین بحث ایشان است. میگویند امام یعنی انسان کامل، خلیفهالله و شخصیتی که همه کمالاتی که در وسع انسان است در او به فعلیت رسیده است و همه اسماء الهی را که خدا به آدم تعلیم داده در او تحقق یافته است. بنابراین امام شخصیتی است که همه کمالات در او به فعلیت رسیده و چون به این مقام رسیده، اسوه و نمونه و پیشوای انسانها است.
امام علی(ع) نیز در نهجالبلاغه وقتی خود را معرفی میکند تعابیر بلندی را به کار میبرد. با اینکه زبان حضرت(ع) برای معرفی خود الکن است اما در عین حال فرمود: هیچ پرنده تیزپروازی در آسمان فضائل به من نمیرسد و با من نمیتواند در این مسابقه همراهی کند. امام(ع) چنین شخصیتی است. آیا مردم میتوانند امام را بشناسند یا خدا و پیامبر(ص)، او را میشناسند و معرفی میکنند؟ یکی از کمالات امام، عصمت است که تشخیصش در وسع ما انسانهای عادی نیست که حقیقت عصمت چیست که این را خدا باید تعیین کند. اینجا است که بزرگان ما به آیه امامت حضرت ابراهیم(ع) استناد میکنند و این پرسش مطرح میشود که مگر آن امامت صرفا به معنای حکومت است؟
بحثی که این متفکرین دارند این است که خداوند به ابراهیم(ع) فرمود عهد من به ظالمین نمیرسد. تعبیر خداوند این است که امامت، عهد و پیمان من است. طرف پیمان از یکسو خدا و از یکسو ابراهیم(ع) است. رای مردم در اینجا دخالتی در رسیدن به این کمال ندارد و کسی که میآید این مقام را تنزل میدهد و میگوید امام، زمامدار است، آن وقت با این سوال مواجه میشود که زمامدار را خدا باید تعیین کند یا مردم. وقتی بدانیم امامت غیر از مسئله حکومت است، دیگر تعجب نمیکنیم که بگوییم با خدا است. میگویند حکومت با خدا است یا با مردم است؟ شهید مطهری میگوید این حکومتی که ما میگوییم غیر از مسئله امامت است و ربطی به مسئله امامت ندارد و چرا امامت باید انقدر تنزل یابد که به زمامداری تفسیر شود و بعد بگوییم حق مردم چه میشود؟ اینها بحثهایی است که این بزرگان امثال شهید مطهری مطرح کردهاند و نه در یک جلسه که در چندین جلسه ایشان این مسئله را دائما مطرح میکنند که امامت را به حکومت تفسیر نکنید. البته شئونی که امام دارد شامل حکومت نیز میشود، اما امامت به معنای حکومت نیست.
ایشان در این کتاب این بحث را دارند که چرا مسئله را تنزل دادید؟ اگر مسئله این صورت باشد که امامت به معنای حکومت باشد، لزومی ندارد که وحی در آن دخالت کند. حال آنهایی که میخواهند به شهید مطهری اتهام بزنند، میگویند ایشان هم سکولار است؛ چون حکومت میتواند جدای از وحی هم رقم بخورد. شهید مطهری میگوید اگر امامت را به این شکل ساده و در سطح حکومت طرح کنیم، آن وقت میبینیم که جاذبه آنچه اهل سنت میگویند بیشتر از جاذبه چیزی است که شیعه میگوید؛ چون آنها میگویند یک حاکم حق ندارد حاکم بعدی را تعیین کند، بلکه امت باید تعیین کند و انتخاب او باید بر اساس اصول دموکراسی باشد و حقی از آن مردم است. ایشان میگوید مسئله امامت را بد مطرح نکنید و تفسیر ناروا نکنید و اگر تفسیر ناروایی از حکومت کردید و در این مسئله زیادهروی کردید، در این صورت امامت سست میشود.
اگر مسئله به صورت ضعیف مطرح شود، مردم برمیگردند به کسانی که امامت را قبول ندارند و منکر امامت میشوند؛ چون حرف آنها جاذبه بیشتری دارد. حق مردم را نباید در برابر نصب الهی قرار دهید و این مطلبی است که شهید مطهری فرمودند که هرکجا رای مردم و حقوق مردم را در مقابل دین قرار دادید، مردم از دین دست برمیدارند. باید تحلیل شود که ما پس از اینکه در جمهوری اسلامی حکومت را تشکیل دادیم و یک عدهای که موقعیتی در این نظام داشتند و دارند، اصرار کردند که این حق برای خدا است، نتیجهاش این شد که یک عدهای را نسبت به مسئله امامت مسئلهدار کردیم؛ یعنی نسبت به امامت امیرالمومنین(ع) هم مسئلهدار کردیم و آمدیم خودمان را تثبیت کنیم از مبانی و ارزشهایی استفاده کردیم که به آن مبانی هم لطمه وارد کردیم.
پیش از انقلاب نیز مباحث را دنبال میکردم و بعد به آثار پس از انقلاب که مراجعه میکنم نیز میبینم تشکیکاتی که در میان شیعههای امروز نسبت به امر امامت و ولایت امام علی(ع) وجود دارد بیش از گذشته است و این ناشی از عملکرد ما است و ما از سرمایههای فکری مکتب خودمان به صورت بیرویه استفاده کردیم؛ یعنی جایی که جای این بحث نیست. نسبت به امام علی(ع) امامت معنایی بسیار گسترده و عظیم دارد و آن را برای امام اثبات میکنیم و میگوییم از طرف خدا است، نهاینکه به طور کلی حکومت یک امر آسمانی باشد. چرا از این معارف برای تحکیم خود استفاده کردیم و عدهای را با شبهه روبهرو کردیم که مسئله چیز دیگری است.
شهید مطهری میگوید ما نباید این اشتباه را مرتکب شویم که تا مسئله امامت در شیعه مطرح شد بگوییم حکومت. امروز این اشتباه تکرار میشود و تا میگویند امامت، متوجه مسئله حکومت میشوند. ایشان 50 سال قبل فرمودند این اشتباه تکرار میشود و حالا اگر سر بردارند، میبینند این اشتباه همهجا را فراگرفته است. شهید مطهری میگوید تا میگویند امامت متوجه مسئله حکومت میشوند، اما مسئله حکومت از فروع و یکی از شاخههای خیلی کوچک مسئله امامت است و نباید این دو را با یکدیگر مخلوط کرد. ایشان در بحثهای امامت میگویند مسئله حکومت غیر از امامت است و خیلی حساس بوده و موضوع را مکرر دنبال کرده است و میگویند مسئله حکومت در زمان امام، نظیر مسئله حکومت در زمان پیامبر، حکم استثنایی دارد و این هم از تعابیر تامل برانگیز ایشان است که حکومت برای امام جنبه استثنایی دارد. حال چقدر در همین سالها نوشتههای سست نوشته شده و ترویج شده برای اینکه اثبات کنند همه انبیاء(ع) سِمت حکومت داشتند و فکر میکنند این یک روش منطقی برای مبارزه با سکولاریزم است.
ایشان میگویند با فرض وجوب و حضور امام(ع) در سطحی که شیعه بدان معتقد است، مسئله حکومت یک مسئله فرعی و طفیلی است. این تعبیرات خود یک موضوع برای پژوهش است. آن وقت ما همه آن چه در بحث امامت است و انبوهی از معارف را که امام حجت خدا است، میخواهیم یکجا مصرف کنیم و از آن مایه بگذاریم.
بیان شد که میخواهیم از سه طبقه اساتید استفاده کنیم. طبقه اول اساتید خود ما بودند. آقای بهشتی هم در ولایت و رهبری بحثهایی در مورد غدیر دارند و میگویند این آیه که میگوید عهد من به ظالمین نمیرسد بحث زمامداری نیست که بگوییم حکومت امر بشری نیست و خدا باید تعیین کند. فرمودند ما خود زمامدار امت را در زمان غیبت انتخاب میکنیم و سمت زمامداری به او میدهیم و این عهد الهی نیست. اینها بحثهای قبل از انقلاب شهید بهشتی است که در زمان غیبت خودمان انتخاب میکنیم و عهد الهی نیست و امام کسی است که زمامداری او به وسیله ما به او داده نشده است بلکه به وسیله خدا به او داده شده و ولایتش الهی است. بنابراین امامت یک مقوله است که عهد الهی است و یک مسئله هم حکومت است و اینکه برای حکومت چه باید بکنیم نیز یک مسئله است.
میگویند این ما هستیم که مرجع را میشناسیم و انتخابش میکنیم و این ما هستیم که زمامدار را با هر درجهای که باشد انتخاب میکنیم. از کسانی که مسئولیتهای محلی را بر عهده دارند تا کسانی که میخواهند مسئولیتهای امت اسلامی را بر عهده بگیرند که همه را ما انتخاب میکنیم. ما آمدیم همه چیز تشیع را یکجا مصادره کردیم اما آن زمان بحث مصادره نبود و مرزها روشن بود و آن زمان حریم امامت حفظ میشد و همه اینها حقشان در این مباحث رعایت شده است و ایشان میگویند کسانی که مسئولیت امت اسلام را بر عهده دارند دارندگان عهد خدا نیستند، اینها دارندگان عهد ما هستند.
از کسانی که در سالهای اخیر در این مقولات وارد شدهاند، چیزی را نقل نمیکنم. چه اینکه سره و ناسره بر یکدیگر آمیخته است و بسیاری از افراد تحت تاثیر فضای سیاسی اظهار نظر کردهاند و باید به کسانی برگردیم که این مباحث را آزادانه بحث کردهاند؛ چه نظرشان را قبول کنیم یا نکنیم اما میدانیم که آنها در فضای صرفا علمی بحث کردهاند و طمعی برای مباحث آنها مطرح نبوده است.
اما به طبقه دوم میرسیم که برای نمونه علامه طباطبایی را داریم. ایشان در تفسیر المیزان و ذیل آیه «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ» بحث مفصل و عمیق و دقیقی در مورد مباحث امامت دارند و عنوانش نیز «الامامه و اثبات امهات مسائلها» است. امام را ایشان تعریف میکنند که امامتی که برای ابراهیم(ع) بود و برای ائمه(ع) نیز این مقام را قائل هستیم، چیست. ایشان میگویند: امام آن انسانی است که به مقام یقین رسیده و ملکوت برای او مکشوف است و پردهها از مقابل چشم او کنار رفته و باطن انسانها و باطن دنیا را میبیند. امام شخصیتی است که بتواند بگوید اگر پردهها کنار برود بر یقینم افزوده نمیشود. سپس ایشان بحث میکنند و مسائل امامت را تبیین میکنند.
اما به طبقه سوم میرسیم که اساتید این بزرگواران هستند که برای نمونه مرحوم آیتالله شیخ محمدحسین اصفهانی را انتخاب کردم که استاد علامه طباطبایی، آیتالله میلانی و بسیاری از بزرگان در قرن اخیر است و خود سرآمد محققین است. ایشان یک اثر معروف اصولی به نام نهایه الدرایه دارد و قسمتهایی از علم اصول مباحث انسداد است که کمتر بحث میشود. آخوند خراسانی در بحث انسداد کفایه، بحث انسداد نسبت به معرفت دینی را مطرح میکند و آنجا اشارهای میکند به اینکه امامت دارای دو تفسیر است؛ یکی صحیح و یکی غیرصحیح. اما تفسیری که آخوند غیرصحیح میداند این است که بگوییم امامت یعنی زمامداری اما تفسیری که صحیح میداند، امام یعنی حجت خدا و کسی که دستی در ملک و ملکوت دارد و حقیقت دین در اختیار او است و کمترین لغزشی از او سر نمیزند. محقق اصفهانی آنجا این جمله را میگوید که اگر امامت ریاست عامه و زمامداری باشد که یک امری در اختیار مردم است و امر الهی نیست، اما اگر امام حجت خداست و بر ملکوت عالم اشراف دارد و حقیقت دین و قرآن را در اختیار دارد تعیینش با خداست. دقیقا یک مرزبندی در اینجا وجود دارد.
این نقطه مقابل حرفهایی است که یک عده میگویند حکومت امر آسمانی است و هر کسی که حاکم میشود یک شان آسمانی و ماورایی پیدا میکند. محقق اصفهانی میگوید مردم حق این انتخاب را دارند و امر الهی نیست. سپس میگوید معنای صحیح امامت این است که امامت منصبی الهی است و از طرف خداوند تعیین میشود. اینکه اصل حکومت، منهای جنبه عصمت ذاتا یک حق الهی است و به مردم ربطی ندارد را علمای ما مطرح نکردند. نه نسلی که ما استفاده کردیم و نه مشایخ آنها و نه مشایخ مشایخ آنها.
امامی مانند علی بن ابی طالب از ناحیه خدا تعیین میشود. امامی که در صحنه جامعه میآید و قدرت را به دست میگیرد و اکنون با سوال دیگری روبهرو میشویم. تعیین الهی بود اما آیا آن تعیین برای به دست گرفتن قدرت کافی است؟ یا در این جنبه و از این زاویه یک مقدمهای لازم است و آن اینکه مردم بیایند و قبول کنند، امام تعیین شده، اما حق تحمیل ندارد. امامت تعیینی را شیعه قبول میکند، اما تحمیلی را خیر. بنابراین امام علی(ع)، استدلال میکند برای اینکه من احق و اولی به امر امامت و ولایت هستم و برای امامت تعیین شدهام، اما اقناع مردم لازم است و اگر مردم قبول نکردند، امام خود را تحمیل نمیکند و اینجاست که این جنبه امامت با بیعت پیوند میخورد، آن هم بیعت آزادانه که مردم انتخاب میکنند و میپذیرند اما اگر مردم قبول نکردند امام مسئولیتی ندارد.
پیامبر(ع) به امام علی(ع) فرمودند ولایت بر امت از آن تو است. اگر اتفاق پیدا کردند و آمدند و اطراف تو را گرفتند، اقدام کن و قدرت را به دست بگیر و اگر نیامدند خیر؛ لذا امام(ع) پس از اینکه قدرت را به دست گرفتند احتجاج به بیعت میکردند. کسی که از ناحیه خدا منصوب است وقتی میخواهد قدرت را به دست بگیرد، نمیخواهد با تحمیل باشد. امام(ع) فرمود مردم با من بیعت کردند، بدون اکراه و بدون اجبار. چون اگر این بیعت آزادانه نباشد ارزشی ندارد. امام(ع) در نامه 54 نیز میفرمایند مردم با من بیعت کردند اما نه بدان جهت که من اعمال قدرتی کردم و از قدرتم استفاده کردم.
انتهای پیام