رؤیا شاهوار هستم مادر شهید رضا نظری. یکی از 16 شهید آتشنشانی که در حادثه پلاسکو جان به جانآفرین تسلیم و شربت شهادت را در دل 700 درجه گرمای آتش نوشیدند و آسمانی شدند. شهدا، زمینی نیستند و برای ماندن نیامدهاند، آنان آمدهاند تا ما راه را گم نکرده و از مکتب و سیره آنان بیاموزیم.
آهی از سر غصه، اما اقتدار کشید و ادامه داد: رضا را در منزل علیرضا صدا میزدیم، اولین بار روی پسرم را در سالروز میلاد امام رئوف امام رضا(ع) دیدم و به مناسبت این روز مبارک نامش را رضا گذاشتیم. پسرم در 24 خرداد سال 68 متولد شد و از همان کودکی انسانی خودساخته بود و به جرئت میگویم در تربیت او نقش خاصی نداشتم. در روایات خوانده بودم کودکان خود را از کودکی به خواندن نماز ترغیب کنید و من از همان هفت سالگی رضا را به اقامه نماز تشویق میکردم تا او به کودکی نمازخوان و مسجدی تبدیل شد. یادم هست از کلاس سوم به بعد نمازش و روزهاش قضا نمیشد و اصلاً متوجه نشد که چه زمانی به سن تکلیف رسیده است. بعد از سن تکلیف هر زمان نمازش قضا میشد به شوخی میگفت؛ از نمازهایی که خواندم برای جبران حساب میشود و من نیز به شوخی پاسخ میدادم؛ چون من مشوقت برای اقامه نماز بودم پس تمام نمازهایت قبل از سن تکلیف برای من است و با این جملات میخندیدیم و نمیدانستم عمر این سخنان و لبخندها زیاد نیست.
به غیبت بسیار حساس بود و اگر متوجه این امر در منزل میشد حتماً گوشزد میکرد و میگفت؛ مادر صحبت زیاد غیبت میآورد حواست باشد گناه نکنید. رضا از کودکی با بچههای دیگر متفاوت بود و این تفاوت را حتی بین فرزندان خود احساس میکردم. اینکه میگویند شهدا گلچین میشوند سخنی بهجاست، تا زمانیکه رضا به شهادت نرسیده بود، گمان میکردم مصاحبه مادر شهدا که میگویند فرزندم فرق داشت بزرگنمایی است، اما وقتی در رفتار، اخلاق و اعمال پسر خودم دقت کردم متوجه شدم شهدا واقعاً با دیگران متفاوت هستند و صحبت مادر شهدا به هیچوجه اغراق نیست.
رضا مهندسی مکانیک داشت و پس از فارغالتحصیلی و خدمت سربازی برای چند دستگاه تقاضای کار داد، اما داوطلبانه حرفه آتشنشانی را انتخاب کرد. با انتخاب شغل رضا اصلاً موافق نبودم و با اینکه گرههایی در کارش ایجاد میشد، اما تمام تلاش خود را کرد تا در این حوزه وارد کار شود. پسرم در 27 اسفند 94 وارد سازمان آتشنشانی شده و دورههای آموزشی را طی کرد و در 18 آذر 95 به عنوان نیروی رسمی آتشنشانی مشغول به کار شد. اولین مأموریت مهم رضا اطفای حریق در پلاسکو بود که این مأموریت آخرش هم بود. رضا، فرشتهای بود که زمین برای او کوچک بود و شهادت برازندهاش بود، اما زود بود.
بغضش را نتوانست پنهان کند و با اشکی از سر دلتنگی مادرانه گفت: اولین دیدار من و رضا میلاد امام رئوف(ع) بود و آخرین دیدار من با او سال 95 سالروز شهادت امام رضا(ع) بود، من برای دیدار با رضا به تهران رفته بودم که روز شهادت این امام همام پسرم را بوسیدم و او را بدرقه کردم و نمیدانستم که آخرین دیدار من است. به امام رضا(ع) اعتقاد و ارادت بسیار ویژه داشت و حتی برای رفتن در سازمان آتشنشانی نذر ایشان و حضرت عباس(ع) کرده بود. جالبتر اینکه هشتمین شهیدی که از زیر آوارها بیرون آمد رضای من بود.
در سفری که برای پیادهروی اربعین به عتبات داشت با پای تاول زده به زیارت مزار مطهر حضرت عباس(ع) رفته بود، بین جمعیت تاول پاهایش ترکیده بود و از درد فریادی کشیده بود که به ناگاه فشار جمعیت او را به گوشهای پرت کرده و سر رضا به دیوار پشت سر خورده بود، که در همین هنگام از فریادی که کشیده بود اظهار پشیمانی و عذرخواهی از حضور آقا ابالفضل(ع) میکند و میگوید؛ آقا مرا ببخش در محضر شما صدایم را بلند کردم. وقتی این خاطره برای من تعریف کرد گفت: مادر حضرت عباس(ع) مرا تنبیه کرد و حق نداشتم صدایم را بالا ببرم. این امر گواه بر ارادت پسرم به ائمه اطهار(ع) و خاندان ایشان است و بسیار خوشحالم پسرم در مسیری قدم گذارد که توانست به مردم میهنش خدمتی کند. همیشه آرزوی شهادت داشت و قصد داشت به سوریه برود، اما مرخصی ندادند که برود و قسمت بود در این مسیر به شهادت برسد.
گریه امانش برید و خاطرهای دیگر از فرزند شهیدش برایمان تعریف کرد و گفت: نوحه سیدرضا نریمانی برای مدافعان حرم «منم باید برم» را خیلی دوست داشت و به من اصرارمیکرد با او قسمتی که میگوید «منم ی مادرم، جوونم دوسش دارم» را تکرار کنم و من با گریه از او میخواستم تکرار نکند. آرزوی شهادت را آنقدر تکرار کرد که از پیکرش و قد بلندش هیچ برایم نیاورند، حتی مانند شهدای گمنام و تازه تفحص شده دو تکه استخوان نداشت. رضا با لبخند وارد پلاسکو شد و آخرین عکسش گواه این ادعای من است.
4 سال و 8 ماه از حادثه پلاسکو میگذرد و فقط خدا میداند که من روزها را چگونه سپری میکنم. وقتی فکر میکنم 10 روز زیر آوار در دمای قریب به 700 درجه آتش چه اتفاقاتی افتاده است طاقت آوردن برایم سختتر میشود. پلاسکو برای من کربلایی دیگر بود، فرزندم فدای امام حسین(ع) و یاران ایشان شد. رضا را همچون حضرت علیاکبر(ع) رشید فرستادم و همچون حضرت علیاصغر(ع) در قنداقی که نمیدانم داخلش چه چیزی بود تحویل گرفتم. پسرم خیلی سخت رفت و من با هزار آرزو با سنگ مزارش در بهشت زهرا درد دل میکنم.
گلایهای خانواده شهدای پلاسکو دارند و متأسفانه به هیچ جا نرسیده است. شهدای پلاسکو به دستور مقام معظم رهبری شهدای خدمت نام گرفتهاند، اما مانند دیگر شهدا در بنیاد شهید پروندهای ندارند. در صورتی که فرزندان ما ایثار کردهاند و در این راه جان خود را فدا کردند. شهدای ما زیرمجموعه سازمان هستند و با پیگیری متوجه شدم که به دلیل اینکه رضا مجرد بوده است هیچگونه حق و حقوقی ندارد. شهدای آتشنشان، قهرمانان ملی و حتی بینالمللی هستند و انتظار ما این است که سازمان آتشنشانی کشور حق شهدای پلاسکو را بگیرد و حتی دادگاه این شهدا بعد از گذشت 4 سال و 8 ماه هنوز به نتیجه نرسیده است. خانواده شهدای پلاسکو در حال پیگیری هستند تا شهدا زیرمجموعه بنیاد شهید قرار گیرند. شهدای سلامت زیرمجموعه بنیاد شهید هستند، البته حقشان است، اما ما نیز این انتظار را داریم تا به شهدای ما نیز اهمیت دهند.
به ما می گویند شهدای پلاسکو، ایثار نکردند شغلشان بوده است و بابت آن حقوق دریافت میکنند باید از خودشان مراقبت کنند، روی سخنم با مسئولان است درست است شهدای ما حقوق دریافت کردند، مگر شهدای سلامت حقوق دریافت نمیکردند. کرونا با آتش پلاسکو یکی است کادر درمان برای حفظ سلامتی مردم خدمت کردند و حق هم همین است شهید خطاب شوند، اگر قرار است حقی در نظر گرفته شود باید یکسان باشد و تمایز معنایی ندارد، چطور شهدای سلامت، ایثار کردند و شهدای پلاسکو نه. مطالبه خانوادهها این است که شهدای پلاسکو زیرنظر بنیاد شهید باشند و امیدواریم صدای ما را شنیده و انتظار این خانوادهها را برآورده کنند. نامهنگاریهای صورت گرفته به نتیجه نرسیده است. این اقدام از نظر معنوی و فرهنگی برای ما بسیار حائز اهمیت است و بعد مادی این موضوع و امتیازهای دیگر هیچ اهمیتی ندارد.
شب قبل از حادثه پلاسکو با او تلفنی صحبت کردم، ساعت 9 صبح روز حادثه پیامی بدین مضمون برایم فرستاد: «خنده بر هر درد بیدرمان دواست». مانند همیشه پاسخش را دادم، اما وقتی بعد از مدتی دیدم هنوز پیامم خوانده نشده نگران شدم. بعد از مدتی خواهرم تماس گرفت و گفت: ساختمان پلاسکو در تهران آتش گرفته و چند آتشنشان زیر آوار ماندهاند و این سخنان نگرانی مرا بیشتر کرد، هرچه با رضا تماس گرفتم پاسخی دریافت نکردم.
با حالی بسیار بد راهی تهران شدیم و 10 روز با چشمانی نالان انتظار دیدار فرزندم را کشیدم. زمانیکه عملیات آواربرداری آغاز شد آوار هر بخش را که برمیداشتند و پیکرها را بیرون میآوردند قلبم فشرده میشد، به هیچ عنوان باور نمیکردم پسرم زنده نباشد، اما این فکر محقق نشد. وقتی به فرمانده اعتراض کردم چرا فردی بیتجربه را به مأموریت به این مهمی فرستادید در پاسخ گفت: رضا داوطلبانه برای کمک رفت، حال این حضور داوطلبانه نشانه ایثار نیست.
از جوانان میخواهم مثل رضای من خدا را در همه حال شاهد و ناظر بدانند، کاری که برای خدا باشد برکت دارد. متأسفانه جوانان امروز دینگریز میشوند. نان حلال باید مورد توجه خانوادهها باشد و امید است نوجوانان و جوانان راه شهدا را ادامه داده و حاجات خود را از آنان طلب کنند.
دلنوشته خانم شاهوار در فراق پسر
«آتشنشانی شغل نیست، عشق است
تبریک به تو که در میان شعلههای آتش، پیامآور ایستادن سرخ و زیستن هستی. آتشنشانها دریادلانی هستند که در هنگام بروز حوادث جان بر کف و بیمحابا به دل آتش میزنند و دل دریایی داشتن یعنی همین. آتشنشانها اساتید مهر و مهربانی هستند. آتشنشانی شغل نیست؛ عشق است. خاطراتش بوی دلتنگی میدهد، صدای آژیر خطر تضمینی ندارد که قهرمان داستان ما چند بار دیگر میتواند به مأموریت برود و سالم برگردد. قهرمان منم رفت. رضا هم به دل آتش و آوار زد و ما چه ناباورانه و سخت هدیه پروردگارم را به سویش باز فرستادیم. آه دلم میگیرد از این همه غفلت که رضا را از ما گرفت. اگر رعایت میکردند نکات ایمنی را، زندگی جور دیگری برایمان رقم میخورد، کجایند ببینند ثمره سی ساله زندگیام، هم چون ققنوس سوخت و به آسمان پرکشید؟
هموطنانم، من نیز مانند شما آرزوهای دور و درازی برای پسرم داشتم، تقاضا دارم اگر شما نیز همانند من قلبتان شکست، با رعایت نکات ایمنی از تکرار این قبیل حوادث جلوگیری کنید».
انتهای پیام