مهمترین وظیفه حکومت دینی رفع ظلم و فقر است/ دلیل استقبال از آرای حکیمی درباره عدالت
کد خبر: 4006433
تاریخ انتشار : ۲۷ مهر ۱۴۰۰ - ۱۵:۴۱
رضا داوری اردکانی تشریح کرد:

مهمترین وظیفه حکومت دینی رفع ظلم و فقر است/ دلیل استقبال از آرای حکیمی درباره عدالت

داوری اردکانی ضمن اشاره به دلیل خاص بودن علامه حکیمی تصریح کرد: اگر از سخن حکیمی در باب عدالت استقبال شد وجهش این بود که او معنای عدالت را با جان دریافته بود و با زبان دل بیان می‌‌‌کرد.

رضا داوری اردکانی

به گزارش ایکنا، نشست علمی «علامه محمدرضا حکیمی در آیینه آثارش» صبح امروز 27 مهرماه به همت انجمن جامعه‌شناسی ایران به صورت مجازی برگزار شد.

رضا داوری اردکانی، رئیس فرهنگستان علوم، یکی از سخنرانان این نشست بود که متن سخنان او را در ادامه می‌خوانید؛

در مدت دوماهی که از درگذشت استاد حکیمی گذشته است دریغاگویان او از اهل علم و فلسفه در فضائلش سخن‌‌‌ها گفته و شخصیت استوار و متین و استقلال رایش را ستوده‌‌‌اند. حکیمی دانشمند و صاحب نظری دین‌‌‌دار و از اهالی توحید و عدل بود و به حوزه‌‌‌ای تعلق داشت که خود نام آن را نظریه تفکیک نهاده بود. اینکه اهل تفکیک چه می‌‌‌گویند و آرای خاصشان چیست مطلبی است که الآن در این فرصت مجال طرح و بحث آن نیست. مشهور و معروف این است تفکیکی‌‌‌ها با فلسفه میانه‌‌‌ای ندارند، این درست است اما دقیق نیست. میانه نداشتن با فلسفه را نباید ضرورتا مخالفت با فلسفه دانست، آقای حکیمی با فلسفه مخالف نبود ولی حساب فلسفه را از وحی تفکیک می‌‌‌کرد. فیلسوفانی هم که به این تفکیک قائل هستند کم نیستند اما در تاریخ فرهنگ ما یک مشکل خاص وجود دارد و آن این است که فلسفه با طرح وحدت و جمع میان دین و فلسفه و بر مبنای این وحدت آغاز و بنا شده است. اصحاب حوزه تفکیک یا لااقل حکیمی بی آنکه فلسفه را انکار کنند این طرح را برنمی‌‌‌تافتند ولی مخالفت با این اصل به معنی نفی عرفان و فلسفه نبود.

در این مورد، سخن محمد حکیمی برادر ایشان را بیاورم که نوشتند هدف از طرح مکتب تفکیک و معرفی بزرگان آن و نظریه تفکیک الاهیات الاهی از الاهیات بشری، فتح باب گفت‌وگو  و نه سد این باب بود تا وخامت تکفیر را تعدیل کند و برای تلطیف تفاوت نظرها باب تفکیک را به جای تکفیر بگشاید. رفتار استاد نیز با این وضع مطابقت داشت. بی جهت نبود کسانی از اهل فلسفه به او احترام می‌‌‌گذاشتند و پس از رحلتش از او ستایش کردند. حکیمی مرد بزرگی بود. مکتب تفکیک را هم بیشتر او شناساند ولی درست نیست بزرگی‌اش را صرفا در انتساب به مکتب تفکیک بدانیم.

پیوند بین دین و زمان

او می‌خواست در حدی که می‌‌‌توانست دین را به زمان و زمان را به دین بشناسند. وقتی علوم مختلف را در حوزه آموخت از آنجا بیرون آمد و لباس روحانیت نپوشید و شیوه‌‌‌ای مستقل در زندگی پیش گرفت. اگر او در حوزه می‌‌‌ماند مسلما در عداد بزرگان حوزه‌‌‌های علمیه قرار می‌‌‌گرفت ولی حکیمی از هر چه مقیدش می‌‌‌کرد، گریزان بود. در مشهد هم نماند و به تهران آمد، نه برای کسب عنوان و شهرت بلکه برای دوری از هر دوی آنها وگرنه او که در ادب فارسی و عربی و علوم حوزوی مهارت داشت می‌‌‌توانست هم در مشهد و هم در تهران به تدریس بپردازد ولی شغل ویراستاری در یک موسسه انتشاراتی را اختیار کرد زیرا در این شغل می‌‌‌توانست با روشنفکران آشنا شود. آنها هم از همکاری با مردی دانشمند که اعتقادات راسخ دینی داشت استقبال کردند.

وقتی انقلاب آغاز شد طبیعی بود که او در جانب انقلاب قرار گیرد. دیدیم تا آخر عمر بر این عهد باقی بود. او حتی بنیاد کتاب «الحیاه» را برای این گذاشت که می‌‌‌خواست نشان دهد اسلام دین حق‌‌‌پرستی و عدل و رعایت حرمت انسان و کرامت او است. از عدل هم فقط عدل کلامی را در نظر نداشت بلکه از عدل اجتماعی و رعایت عدالت میان مردم می‌‌‌گفت. گفته‌‌‌اند که مفهوم عدل اجتماعی در دوره جدید به مسئله جدید مبدل شده است. همچنین گفته‌اند که حکیمی تحت تاثیر سوسیالیسم بوده است. مردمان از زمانه خود بسیار چیزها می‌‌‌آموزند ولی مهم این است آموخته‌‌‌ها در روح و جان هر کس چه جایی پیدا می‌‌‌کند. عدل اجتماعی و فقر در زمان جوانی مرحوم حکیمی از جمله مسائل مطرح در جامعه بود. در آن زمان اگر گامی در جهت رفع فقر و گرسنگی برداشته می‌‌‌شد به حکم اخلاق بود و سیاست در آن دخالت نداشت. نظر آقای حکیمی هم بیشتر اخلاقی بود. ایشان درس عدالت را از مولای موحدان و امیرمومنان علی(ع) آموخته بود. مرحوم آقای حکیمی در این زمان حکومت و سیاست را مامور اجرای وظیفه بزرگی اخلاقی می‌‌‌دانست و به درستی می‌‌‌اندیشید وقتی دین متصدی امر سیاست می‌‌‌شود مهمترین وظیفه حکومت رفع ظلم و فقر است.

حکیمی خاص بود

در کشور ما رسم است که هر کس نظری اظهار می‌‌‌کند به جای اینکه در سخن او چون و چرا کنند درصدد می‌‌‌آیند که ببیند سخن چه کسی را تکرار می‌‌‌کند. البته وقتی تاریخ آرا و اقوال را می‌‌‌نویسم باید به منابع آرا توجه کنیم. این هم در نظرمان باشد که هیچ رای و نظری تازه نیست و از هیچ نروییده است. نکته‌‌‌ای که باید توجه کرد این است که اولا همه شاگردان، تعالیم استادان خود را یکسان در نمی‌‌‌یابند و ثانیا برخی شاگردان هستند که بر تعالیم گذشتگان می‌‌‌افزایند. پس مهم این نیست که شاگردان درس خود را از کدام استاد آموختند مهم این است که تعلیمات استادان را چگونه دریافتند. آقای حکیمی هم از استادان خود و نیز از زمانه‌‌‌اش درس آموخته بود ولی آموختنش خاص بود و او را خاص کرد. البته بیان خاص بودن اشخاص دشوار است. خاص بودن غیر از شهرت داشتن است. درست است که افراد خاص عموما مشهورند ولی همه مشاهیر خاص نیستند. خاصان پیامبران و اولیای دین، شاعران و هنرمندان، حکیمان و فیلسوفان و سیاستمداران بزرگ هستند. پیدا است در هر یک از این چهار گروه دانش و حکمت و ... درجه و مراتبی هست. نه فقط شاعران و فیلسوفان بلکه پیامبران و اولیای الاهی هم درجات دارند. حکیمی بی‌‌‌تردید در زمره خواص بود.

آقای حکیمی شاعر و ادیب بود، فقه و اصول و کلام و ادبیات آموخته بود و همه اینها فضیلت است اما اولا ایشان درس و بحث سمی را رها کرده بود و ثانیا همه کسانی که درس می‌‌‌خوانند در زمره خواص قرار نمی‌‌‌گیرند یعنی صرف معلومات داشتن کسی را خاص نمی‌‌‌کند. خاصان باید چیزی داشته باشند که آنها را از همتایانشان در معرفت و هنر و ادب و سیاست ممتاز کند. حکیمی چه داشت که او را ممتاز کرده بود؟ او پرورده علوم و معارف دینی بود. پس ظاهرا باید خاص بودنش را در این حوزه جست‌‌‌وجو کرد. گفته شد تعلق به مکتب تفکیک مایه امتیاز و خاص بودن او نشده است چون اسلاف و معاصران تفکیک هرچند در حد خود احترام دارند ولی در میان گروه‌‌‌های مختلف چندان شناخته‌‌‌شده نیستند. اهل دین و کلام هم به تفکیکی و غیر تفکیکی تقسیم نمی‌‌‌شوند.

علما و صاحب نظران اسلام از قدیم از شان و اثری که دین در تربیت مردمان دارد تلقی‌‌‌هایی متفاوت داشتند و در زمان ما این اختلاف صراحت بیشتری پیدا کرده است. کسانی به رحمانی بودن اسلام قائلند و آن را دین صلح و رحمت می‌‌‌دانند. کسانی نیز معتقدند اسلام دین جنگ و جهاد است. آقای حکیمی با هر دو گروه هم‌آوایی‌‌‌ داشت ولی اختلاف‌‌‌هایش با آنها کم نبود. او اسلام را دین عدل می‌‌‌دانست و کوشید این مدعا را اثبات کند. آقای حکیمی به هیچ کدام از دو گروه نپیوست و با اینکه مدام می‌‌‌گفت در قلمرو اسلام نباید هیچ کس گرسنه بماند، پرچم مبارزه سیاسی برای برقراری عدالت به دست نگرفت بلکه قلمش را برای این امر اختصاص داد.

ممکن است اشکال شود مگر اسلام صرفا برای تامین عدالت اجتماعی آمده است؟ آقای حکیمی نمی‌‌‌گفت اسلام چیزی جز عدالت اجتماعی نیست و اگر این اعتقاد را داشت به فیدل کاسترو نامه نمی‌‌‌نوشت. توجه کنید دانشنامه «الحیاه» هم سراسر درباره عدالت اجتماعی نیست. بلکه عدالت در میان آغاز کتاب که توحید است و پایانش که کرامت انسانی است قرار دارد. تاکید بر عدالت مهم است و به این جهت بسیاری از اهل سیاست درباره عدالت سخنان خوب می‌‌‌گویند ولی اثر این سخنان به یک اندازه نیست. اگر از سخن حکیمی استقبال شد وجهش این بود که او معنای عدالت را با جان دریافته بود و با زبان دل بیان می‌‌‌کرد.

انتهای پیام
captcha