به گزارش ایکنا به نقل از روابط عمومی انتشارات خط مقدم؛ «بوی انار و انتحاری» فراورده چندین سفر عملیاتی هادی معصومی زارع به عراق برای حضور میدانی در خط مقدم نبرد علیه گروه داعش است که در قالب روزنوشتهای جنگ مهرماه 1396 در شهر حَویجه نظم و سیاق یافته است.
نویسنده به بیان خاطرات روزانه اکتفا نکرده و از هر اتفاقی، نقبی به شناخت عمیقتر از داعش، سیاست و انسان عراقی و نسبتش با امر اجتماعی زده است! درنتیجه اثر حاضر، نه خاطره گویی و داستانسرایی صِرف است و نه پژوهش آکادمیک محض! رفت و برگشتی است میان هرم آتش و ترکش انتحاریها و تأملاتی جامعهشناختی در باب پیچیدهترین همسایه ایران؛ عراق!
در گوشهای از کتاب میخوانیم: نسیم خنکی که از لابهلای مزارع ذرت و انار میوزد، مستمان میکند. ابوحسنین عقبمانده است. در ماجرای سقوط شهر رمادی، پاشنه پای چپش ترکشخورده و برای همین، در پیادهروی کمی مشکل دارد. طفلک چند بار خواسته است به ایران بیاید و پایش را عمل کند؛ که به دلیل عملیات پیدرپی مجال پیدا نکرده است. صدایش میکنم. میگویم «عبور کن. میخواهم فیلم شهادتت را ضبط کنم». میخندد. میگوید «تو خودت جلو برو تا من فیلمت را با موبایل بگیرم». سریعتر میآید و با خنده و البته بهسختی، خودش را از من عبور میدهد. هنوز چند قدمی از من دور نشده است که صدای تیراندازی از سمت راست ما و از محور سرهنگ اثیر و بسام به گوش میرسد. لحظهای درنگ میکنیم. خالد که تیربار گرینوفش را گردنآویز کرده است، با دست به آنسو اشاره میکند و میگوید «ببین... آنجا تیراندازی شد؛ سمت درختان انار». داریم با ابوحسنین به آنسو نگاه میکنیم که ناگاه چند گلوله، مستقیماً و بافاصلهی بسیار اندکی از کنار سرمان عبور میکند. همگی پا به فرار میگذاریم. ابوحسنین، با همان پایِ لنگان و خستهاش، مثل آهو میگریزد. پشت اولین هاموی موضع میگیریم. به محور بسام نگاه میکنم. ظاهراً...
در فضای علمی و رسانهای ایران، معصومی زارع را بیشتر با دو کتاب روایت جذب: بررسی علل گرایش و جذب به جنبشهای جهادگرای سلفی» و «از فرانکفـورت تا رقّه» میشناسند. کتاب دوم که بهزودی، از سوی همین ناشر، به بازار عرضه میشود، حاوی سلسله مصاحبههای وی با اعضای گروه داعـش و خانوادههای آنها است.
انتهای پیام