علامه مصباح‌ یزدی؛ فیلسوف علوم اجتماعی
کد خبر: 4016124
تاریخ انتشار : ۰۴ آذر ۱۴۰۰ - ۱۰:۱۶
آیت‌الله رشاد تبیین کرد؛

علامه مصباح‌ یزدی؛ فیلسوف علوم اجتماعی

آیت‌الله رشاد با اشاره به ابعاد شخصیتی علامه مصباح یزدی بیان کرد: شخصیتی مانند علامه مصباح، فراتر از یک فیلسوف است. او یک حکیم بود و یک زاویه از زوایای متکثر او با فیلسوف‌ دانستنش معرفی می‌شود. او مبادی بنیادینی در فلسفه علوم اجتماعی بر مبادی حکمت دینی تأسیس کرد و ترکیب فیلسوف علوم اجتماعی برای او مناسب‌تر است و شأن او این است که او را حکیم بدانیم.

به گزارش ایکنا، همایش ملی «علامه مصباح یزدی، فیلسوف علوم اجتماعی اسلامی»، شب گذشته سوم آذرماه به همت پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و با سخنرانی جمعی از اندیشمندان برگزار شد.

در ادامه متن سخنان آیت‌الله علی‌‌اکبر رشاد، رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی را می‌خوانید؛

یکی از بحث‌های بسیار مهم و بنیادی و مؤثر در حوزه علوم اجتماعی، چیستی و هستی جامعه است. این مسئله در حوزه‌های دانشی گوناگونی نقش تعیین‌ کننده دارد. امروز که دغدغه تحول فقه و همچنین دغدغه تأسیس فقه نظام‌ساز، فقه حکومت، فقه سیاست، فقه فرهنگ، فقه تمدن و دیگر شاخه‌ها را داریم، جز به حل این مسئله نمی‌تواند به فرجام مطلوبی پیوند بخورد. تا در مورد ماهیت جامعه، مبنای متقنی را اتخاذ نکنیم و در خصوص هستی جامعه سخن روشنی نداشته باشیم و مبنای ما متقن نباشد تأسیس این رشته‌های فقهی میسر نیست؛ چنان‌که در بسیاری از علوم نیز علومی متوقف بر حل این مسئله هستند.

یکی از چالش‌های دلپذیر عصر ما

یکی از نقاط چالش دل‌پذیر در عصر ما، نقطه چالش میان دو متفکر سترگ یعنی علامه مطهری و علامه مصباح‌یزدی در مسئله ماهیت و ترکیب جامعه بود که هر دو، دو نظر متفاوت داشتند. یکی از نقطه‌هایی که می‌توان در این روزگار به آن فخر کرد، این نزاع طلبگی بین دو فیلسوف بزرگ بود که هرچند رویارو هم نبود. در عین اینکه دو متفکر، شاگرد یک استاد یا یک گروه از اساتید هستند و در هدف خویش هم‌سویی دارند اما در یک بحث مهم، دو نظریه را طرح می‌کنند و مورد توجه قرار می‌گیرد و از نظر بنده بسیار دلپذیر و باشکوه است. این مسئله نقطه نزاع اصلی این چالش و دو دیدگاه متفاوت است.

اما یک نکته مهم این است که مانند علامه مصباح، فراتر از یک فیلسوف است. او یک حکیم بود و یک زاویه از زوایای متکثر او با فیلسوف‌ دانستنش معرفی می‌شود. او مبادی بنیادینی در فلسفه علوم اجتماعی بر مبادی حکمت دینی تأسیس کرد و ترکیب فیلسوف علوم اجتماعی برای او مناسب‌تر است و شأن او این است که او را حکیم بدانیم. فیلسوف می‌تواند در فکر، فلسفه‌ورزی کند اما در عمل فیلسوف نباشد اما علامه مصباح حکیم بود؛ یعنی فکر، فعل، علم و عمل او حکیمانه بود. از سراسر وجودش حکمت می‌بارید. عنصر جوهری در حکمت نیز تواضع است و او مجسمه تواضع بود. بارها تصاویری را دیده‌ایم که وقتی با هم‌قطاران خود مواجه می‌شود دست آنها را می‌بوسد؛ در حالی که او هم هم‌ردیف آن بزرگان بود اما به رغم این توازن و هم‌گِنی و هم‌گونی، وقتی که به بزرگی از بزرگان هم‌ردیف خود می‌رسید به اصرار دست آنها را می‌بوسید و این صحنه‌ها بسیار فوق‌العاده است.

نکته دیگر اینکه، یک زمانی بحثی را در اصول مطرح کردم که ذیل تقسیم واجب بود. حدود دو سال تحت عنوان تقسیم حکم مطلب را بحث کردیم؛ چون اقسامی که در اصول فعلی می‌گویند نیز تنها اصول واجب نیست؛ در نتیجه تقسیم حکم است و یکی از اینها، تقسیم حکم به فردی و اجتماعی است که اگر بخواهیم حکم اجتماعی داشته باشیم، باید مسئله چیستی و هستی جامعه را حل کرده باشیم. بحثی را مطرح کردم که شش فرض و وجه را در مورد ماهیت جامعه تبیین کردیم که هستی جامعه را از این فروض می‌توان کشف کرد؛ یعنی سؤالاتی را طرح کردیم که یک سؤالش این است که هستی و چیستی جامعه چیست؟

پیش از اینکه ببینیم حکم اجتماعی داریم و حکم می‌تواند با خطاب به جامعه باشد یا همیشه فرد مخاطب است یا خیر، باید تکلیف جامعه را روشن کرده باشیم که یک مبدأ اساسی است. اصلاً پرسش این است که هویت جمعی در عرض فرد می‌تواند اصیل باشد یا خیر؟ علامه شهید مطهری به این حیث متمایل هستند و علامه مصباح به مقابل این اصل تمایل دارند. پرسش دیگر این است که اگر جامعه اصیل است، حال افراد چه می‌شوند؟ چه اینکه باید تکلیف فرد هم روشن شود.

وجوه مختلف برای حقیقت جامعه و ترکیب آن

همچنین مرد و زن، حسب نظر قرآن گویی جوهراً به صورت خانواده آفریده شده‌اند و خانواده اصالت دارد و در قرآن نیز به این نکته اشاره شده است؛ یعنی نسبت بین زن و مرد ریشه در خلقت دارد و اعتباری محض نیست. اما در این زمینه انگاره‌های مختلفی را می‌شود مطرح کرد؛ از جمله در پاسخ به این پرسش که حقیقت جامعه چیست و ترکیب آن چطور است؟ شش فرض را در این زمینه مطرح کرده‌ایم؛ یکی اینکه اعتباری محض است و چیزی به نام جامعه نداریم و همه، افراد هستند. چون وحدت نیست، پس جامعه‌ای هم در خارج نداریم؛ چراکه وقتی وحدت نبود، وجود هم نخواهد بود.

دومین فرض اینکه، انتزاعی باشد؛ یعنی منشأ انتزاعی داشته باشد و جامعه پای در یک منشأ حقیقی داشته باشد و یک نسبتی وجود دارد و نمی‌شود گفت اعتباریِ محض است؛ چون هریک جایگاهی دارند. سوم اینکه، انضمامی باشد که دو نوع است؛ یکی اینکه بگوییم ترکیب انضمامی است، اما اینطور است که افراد در جامعه مُنضم هستند. دیگری که وجه چهارم باشد اینکه بگوییم ترکیب انضمامی، برعکس وجه سوم باشد؛ یعنی به جای اینکه بگوییم فرد در جمع فانی می‌شود، جامعه تجلی افراد است. پنجم اینکه، می‌گوییم هم واقعی و هم نسبی فرض شود. چرا واقعی؟ چون در مقابل فرض نخست که اعتباری محض بود و فرض دوم که انتزاعی بود است قرار می‌گیرد و واقعی می‌شود. اما چرا نسبی؟ چون مقابل بقیه وجوه و انگاره‌های شش‌گانه است. چون در آن انگاره‌ها به یکباره می‌گوییم جامعه یک حقیقت محض و خارجی است و یک حقیقت مستقل دارد و افراد اصلاً محو هستند؛ یعنی هم برای فرد اصالت قائل می‌شویم و هم برای اجتماع. فرد برای خودش یک هویتی دارد و جامعه هم به همین صورت اما ضمن اینکه استقلال دارند و واقعی هستند، این حیث نسبی است و سبب می‌شود در عین اینکه قبول داریم استقلال دارند اما اصالت مقابل را انکار نمی‌کنند و فرد و جامعه اصالت یکدیگر را انکار نمی‌کنند.

همچنین با دو دسته عوامل شخصیت فرد و جامعه شکل می‌گیرد؛ یعنی مقول به تشکیک‌شدن هویت و فرد را توجیه می‌کند؛ چون عوامل متکثر و متنوع هستند؛ در نتیجه جوامع یکسان نیستند و انواع افراد و جوامع پدید می‌آید. اشخاص و جامعه در یکدیگر تأثیر می‌گذارند و این شاکله همان چیزی است که هویت فرد و جامعه را می‌سازد. افراد همان حالت فطرت و درونی جامعه هستند و دیگر جوامع که مؤثر هستند نیز عوامل آفاقی محسوب می‌شوند؛ پس در جامعه نیز عوامل آفاقی و انفسی را ترسیم می‌کنیم کمااینکه در مورد فرد نیز این چنین است. هر جامعه‌ای شاکله شواکل مختلف است و هیچ جامعه‌ای با جامعه دیگر قابل قیاس نیست. هر فردی هم عنصری از یک جامعه است و تأثیر خود را می‌گذارد اما نقش افراد متفاوت است. وجه ششم هم اینکه ترکیب حقیقی و خارجی باشد و گاهی می‌گوییم جامعه چنین چیزی است. در این صورت دیگر فردی باقی نمی‌ماند و فقط جامعه است. البته آنچه مورد تأیید ماست وجه پنجم است.

انتهای پیام
captcha