کد خبر: 4085256
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار : ۲۲ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۳:۳۶
با تفریظ مقام معظم رهبری

«خورشید عمارت» ویترین کتابفروشی‌ها را نورانی کرد

کتاب «خورشید عمارت» نوشته نگین پوراسلامی با تفریط مقام معظم رهبری توسط نشر «نسل روشن» منتشر شد.

به گزارش ایکنا، کتاب «خورشید عمارت» منتشر شد. نویسنده این کتاب نگین پوراسلامی است و «نسل روشن» نشر این کتاب را انجام داده است. داستان کتاب درباره شخصیت‌هایی است که زندگیشان سرشار از تلاطم و فراز و نشیب‌های بسیار است که روحشان را به حرکت درمی‌آورد و اخلاق را شکل می‌دهد.

بنا به این گزارش؛ هر آدمی قصه‌ای دارد و هر داستانی پر از خوشی و درد و همراه با درس است. می‌توان از هر زندگی درسی گرفت یا انتخاب کرد زندگی درسی به ما دهد. این انتخاب با خود آدم‌هاست.

این کتاب را مقام معظم رهبری تقریظ کرده است. متن تفریظ مقام معظم رهبری بدین شرح زیر است.

«بسم الله الرحمن الرحیم

روایت تصویری عمارتخانه خورشید را دیدم. اصل پیدایش این فکر و سپس برنامه‌ریزی گسترده برای آن و آنگاه جستجو از جا‌هایی که باید عملیات در آن صورت می گرفت و سرانجام صد‌ها کار دقیق و ظریف هنری و فنی با دست‌های ماهری که عشق و ارادت، آنان را به حرکت و کار وامی‌داشته، هر یک به تنهایی در خور صد‌ها آفرین است. سپاس و سلام بر آن دستان و سرانگشتان هنرمند و آن ذهن‌های خلاق و مبتکر.

سیدعلی خامنه‌ای»

در بخشی از کتاب خورشید عمارت می‌خوانیم:

«حالا من دختر بزرگ خانه بودم و مادرم منتظر بود یکی از راه برسد تا مرا هم به خانه بخت بفرستد. البته خانه بخت برای ما خوابی بیش نبود، چون زندگی با مادر شوهر یا هوو که خانه‌ بخت نمی‌شد، خانه‌ بدبختی بود.

قسمت بدبخت‌بیچاره‌ها همیشه همین بوده؛ بدبختی و گرسنگی سهم ما بود.

خوب یادم است؛ سه روز بعد خان برای پدرم پیغام فرستاد تا برود و او را ببیند.

من بالای چشمه با جلیل قرار داشتم. به بهانه‌ خانه‌ی خواهرم بیرون زدم و به سوی او رفتم تا در چشم‌های جنگلی‌اش قدم بزنم.

آقای جلیل یک روز رفته بود شهر و دیگر برنگشته بود. ننه جلیل با این بچه‌ی شرور یکه و تنها مانده بود. از نظر من شرور که نبود هیچ؛ خیلی هم جذاب بود. یک جوان جذاب خواستنی که شاید می‌توانست مرا از خانه‌ی پدرم نجات دهد.

آن روز یک ساعتی با جلیل بودم و از رویاهایم گفتم. از اینکه آرزو دارم خانم خانه‌اش بشوم و برایش بچه بیاورم، اما او برخلاف چیزی که فکر می‌کردم به مسخره گفت: کی حالا زن خواست؟

با دلخوری نگاهش کردم و گفت: من می‌خوام مثل خان پولدار بشم. اون‌قدر پولدار که سه تا زن بگیرم.»

انتهای پیام
Narges
|
Afghanistan
|
۱۴۰۴/۰۴/۱۲ - ۲۲:۱۸
0
0
عالیه
Narges
|
Afghanistan
|
۱۴۰۴/۰۴/۱۲ - ۲۲:۱۸
0
0
عالیه
captcha