چرا ما ایرانیان پگاه اولین روز زمستان هر سال را جشن میگیریم و به شادی برمیخیزیم و اعضای خانواده دورهم جمع میشویم؟ چرا امشب هندوانه، آجیل و تنقلات، فال حافظ، قرائت قرآن کریم، ختم انعام، چرا روایات و حکایات فردوسی، سعدی، نظامی چرا شاهنامه میخوانیم؟
به انگیزه پایان پادشاهی فصول «پاییز» و آغاز فصل سپیدی «زمستان» به گفتوگو با نصرالله حدادی، پژوهشگر و تهرانشناس شهیر نشستیم و پاسخ این پرسشها را از دل تاریخِ آداب و رسوم ایرانیان در جشن یلدا و در کلام این کارشناس فرهنگی دریافتیم. با ما همراه باشید:
متأسفانه امروز فصول سال معنا و مفهوم خود را از دست داده است و ما شاهد سردی و خشونت طبیعت خیلی کمتر از پیش هستیم و اگر هم با طبیعت خشن مواجه شویم آنقدر امکانات و وسایل در اختیار ما هست که این اجازه را به ما میدهد که بتوانیم با استفاده از آنها در زندگی تسهیل داشته باشیم.
امروز برای گرم کردن خانهها هیچ مشکلی وجود ندارد، نعمت گاز بحمدالله در کشور ما فراوانی دارد و مردم میتوانند خانهها را گرمتر نگاه دارند. در خیابانها شما تا پاسی از شب میتوانید بمانید و تا پگاه هم تردد داشته باشید و این توانایی به خاطر وجود همه جایی نور و روشنایی است.
امری که کافی است تنها به نیم قرن پیش _ یک قرن پیش باز گردید هیچ کدام از این امکانات نبود. اگر چنانچه به ازمنه دورتر بروید مشاهده میکنید که این امر بسیار شدیدتر بوده است. امروز تنوع مشاغل باعث درآمدهای مختلف برای مردم شده است اما در گذشتههای نه چندان دور در ایران عزیز، عموم افراد برای درآمد و امر روزمرهشان بر دو پایه دامداری و کشاورزی استوار بودند و اگر هر کدام این مراتب دچار مشکل میشد، آن فرد دچار مسئله و دردسر میشد و طبیعتا خانواده او و چه بسا جامعه دچار مسئله میشدند. اگر گندم را آفت سیل میزد آن سال قحطی بود، اگر چنانچه مرگ و میر در دام، حشم و چهارپایان یک جای میافتاد آنها نابود میشدند و به همین دلیل افراد سعی میکردند که زندگیشان را بر این پایه و مایه قرار دهند. این دو عامل اساسی را همیشه به بهترین شکل ممکن حفظ کند، اما گاهی طبیعت خشن اجازه نمیداد.
ایرانیها از دیرباز با معماری اصیلی که براساس نیاز خانواده طراحی و ساخته میشد زندگی میکردند. امروز زندگی ما ایرانیها براساس این امر است که ما را قواره خانه میکنند، اما در گذشته خانه را قواره افراد میکردند و براساس نیازی که تک تک اعضای خانواده داشتند خانه را شکل میدادند. در این خانههای قدیمی که از طبیعت به خوبی ملموس میشد، سه عنصر آب، هوا و همچنین نور وجود داشت؛ اینها منحصر به روز بود و چنانچه اینها به شب میافتاد، نیاز به این امر بود که روشنایی را به صورت مصنوعی تأمین کنند. این امری، بسیار سخت و بعید و مشکلی بود و به مجرد اینکه شب آغاز میشد، افراد باید به بستر میرفتند و میآرمیدند و روز بعد را آغاز میکردند. به همین دلیل در گذشته ایرانیها و بعضا تهرانیها سرخیز بودند، برای اینکه از نور و روشنایی نهایت استفاده را داشتند.
یلدا آغاز نور، روشنایی و پاکی است. به این معنا که ایرانیها همواره در یک نوع هراس زندگی میکردند و طبیعت خشن در مناطق سردسیر کشورمان اگر دقت کنید میبییند که اساسا در مناطق گرمسیری ما نوروزیخوانی خیلی کم داریم و یا نداریم.
همچنین شب یلدا در مناطق گرمسیر آنچنان که در مناطق سردسیر مورد قبول و احترام است آنجا کمتر این مسئله اتفاق میافتد. به دلیل اینکه طبیعت در مناطق گرمسیری کشورمان بذال و بخشنده است، زمین همواره سبز است. چه برای انسان و چه برای دوا و چهارپایی که مورد نیاز زندگی در گذشته بود. طبیعت بذال بود و میداد اما در مناطق سردسیر مثل آذربایجان مثل مناطقی در غرب ایران، کردستان یا در مناطق مرکزی ایران، قزوین، طالقان، وقتی دقت میکنید میبینید که ما آداب و رسومی داریم که مخصوص ماههای زمستان است، بازیها و سرگرمیهای داریم که امروز دیگر متأسفانه وجود خارجی ندارند.
در منطقه آذربایجان بازی و سرگرمی داشتید با عنوان «رشکی و ماسی». مراجعه بفرمایید به فضای مجازی یا کتابی که زندهیاد سیدابوالقاسم انجویشیرازی با عنوان «آداب و رسوم زمستان» نوشته است. اساساً زمستانها در گذشتههای نه چندان دور، بسیار بسیار خشن بود و برف با ارتفاع بسیار زیاد میبارید، راههای ارتباطی کاملا قطع میشد، افراد چندین ماه در آن منطقهای که زندگی میکردند، محصور و محبوس میشدند. به طور مثال؛ ما کشوری هستیم که در منطقه شرق و شمال کشورمان سلسله جبال و سلسله زاگرس را داریم. در تمامی این مناطق در گذشتههای نه چندان دور زمستانهای سخت و طولانی وجود داشت. گاه 210 روز و گاه 180 روز گاه تا 150 روز، هوا یخبندان بود و در این هوای سرد ما هیچ محصولی را از کشاورزی نمیتوانستیم تحصیل کنید، به همین دلیل ما ایرانیها از ازمنه دور در نگاهداری سبزیجات و مواد غذایی یک تنوع ویژه داشتیم. به این معنا که شور کردن، ترش کردن، خشک کردن به طرق مختلف در نگاهداری مواد غذایی باعث میشد که مواد را بتوانند در شش ماه دوم سال که طبیعت خشن بود نگاهداری کنند و با سر زدن، جوشش زمین و سبز شدن آن زندگی بار دیگر نموذج و نمود پیدا میکرد.
ایرانیها از ازمنه بسیار بسیار دور، طی دو تا سه هزار اخیر، جشنها و بزنگاههای مختلفی را انتخاب میکردند. برای اینکه هم زندگی بهانه باشد و هم تنوعی باشد، ما در بین هموطنان عزیز کلیمی، در بین هموطنان عزیز زرتشتیها، در بین هموطنان عزیز ارامنه، جشنهای مختلفی را میبینیم. هموطنان نازنین و عزیز کُرد - اهل سنت - اگر دقت کنید میبینید که جشنهای متفاوتی داشتند. در مناطق مرکزی ایران جشنهای بسیار زیادی وجود داشت، جشنهایی چون؛ مهرگان، سده و.. جشنهایی که در کتابهای تاریخ آداب و فرهنگ ایرانیان بدان اشاره شده است.
ایرانیها همواره و به هر بهانهای با گردش طبیعت، جشن به راه میانداختند. یلدا نقطه پایانی بود بر 183 روز غروب خورشید که از ابتدای ماه تیر شروع میشد و در واپسین لحظه آذر یا همان قوس پایان مییافت و با شروع ماه دی خورشید کم کم به قول قدیمیها هر روز یک جو بر طول روز افزوده میشد و از طول شب کم میشد.
ایرانیها اعتقاد داشتند که شب تاریکی و سیاهی است و نور وقتی بر او غلبه میکند معنای زندگی است. همانطور که خداوند در سوره نور میفرمایند: «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ؛ خدا نور آسمانها و زمين است..»
بر این مبنا که زندگی تغییر میکرد و شکل دیگری به خود میگرفت، مردم خودشان را آماده میکردند. یلدا به گونهای استقبال از نوروز بود. در مناطق سردسیر و پر باران ایران، میتوانید شاهد جشنها یا استقبالهای از نوروز که در نوع خودش بسیار بسیار زیباست، باشید. کوسه بر نشین یا کوسا گلیم، پیر بابو، آهو چره، تکمچی و.. همگی نوید بهار و نوروز را میدادند.
اما یلدا آغازین روز این مطلب بود؛ زندگی که همواره در هراس میگذشت از اینکه مبدا این دام یا چهارپایی که دارند بر اثر خشونت طبیعت از بین برود و یا این محصولی که در تابستان و فصول گرم سال تحصیل کرده بودند، از بین برود. به همین دلیل هر از چند گاهی جشنی را به راه میانداختند که شکر به درگاه خداوند متعال بود. ما ایرانیان جشن انگور، جشن انار، جشن خربزه داریم و... اینها همه بهانهای برای شکرگزاری به درگاه الهی بود.
ما در سیزدهمین روز نوروز جشنی داریم که اصطلاحا به آن میگویم «سیزده بدر و یا روز طبیعت». چرا این روز را ایرانیها جشن میگرفتند؟ به دلیل اینکه در سومین روز از ماه هوت یا اسفند حیوانات حمل میگرفتند و براساس حمل حیوانات و تشخیصی که براساس تجربه و علم برخاسته از تجربه بود. آنها حدس میزدند که این حیوان صاحب دوا یا چهارپا یا فکر کنید مثلا گوسفند یا بزی میشود که نر یا ماده هست. اگر نر بود در زندگی آنها تاثیر دیگری میتوانست داشته باشد و اگر ماده بود تاثیر دیگری و براساس آن برنامهریزی میکردند.
در چهلمین روز این حمل که مصادف با سیزدهمین روز فروردین بود مردم ایران به صحرا میرفتند، «در» به معنای «صحرا» و «دشت» است در ادبیات فارسی هم اشاراتی از این دست داریم؛ «بهار آمد به صحرا و در و دشت، جوانی هم بهاری بود و بگذشت.»
ایرانیها در چهلمین روز به صحرا میرفتند در کنار آب و در کنار زلال طبیعت و گیاهانی که تازه از زمین رسته بود به شکرگزاری برمیخاستند و این مطلب که سیزده بدر روز نحسی است اصلا برای ما ایرانیها نیست و حکایتی دارد که خود شما میتوانید آن را جستجو و پیدا کنید. در فرهنگ ایرانی هیچ روزی نه سرد بود و نه نحس، بلکه ما ایرانیها اعتقاد داشتیم که هر آنچه که پروردگار متعال به بندگانش داده قابل ستایش و شکرگزاری است.
در نیمه دوم سال (اساسا سرما از آبان شروع میشد) بارشهای بسیار زیاد و برفهای بسیار سنگین آغاز میشد و این باعث میشد که ارتباط مردم با دیگران قطع شود و هرچه سرما و خشونت طبیعت بیشتر میشد و زمین یخ میبست، افراد درصدد این مطلب برمیآمدند که از حیوان و محصولات کشاورزی که اندوخته بودند و یا آنها را در آغل و جای امن نگه داشته بودند بیش از پیش نگاهداری کنند. مثالی برای شما میزنم، من بچه بودم در روستای زیدشت طالقان مرحوم مادر بزرگم هر هفته یا هر ده روز یک بار (آن موقعها اینطوری نبود که امروز معنا و مفهوم زندگی کاملا تغییر کرده آن زمان اینطوری نبود که نانوایی تعداد زیادی باشد در شهرها وجود داشت اما در روستاها مردم خودشان نان خودشان را تهیه میکردند) گندم را آرد میکردند، آرد را تبدیل به نان کردند، اصطلاحا مردم طالقان برای پخت نان هر 10 روز یک بار یا هر هفته یک بار براساس نیاز خانواده که تعداد بسیار زیادی هم بودیم و نوهها حق نداشتیم نزدیک به مادر بزرگ و تنور بشویم، زن عموها و همچنین عمهها به کمک مادر بزرگ میآمدند، شاید چیزی بیشتر از 100، 150 کیلو آرد خمیر میشد و باید نان تهیه میشد. نان بسیار خوشمزه و در عین حال عطر فراوانی داشت. مادربزرگ من در آخرین لحظه سوخت این تنور که از فضولات حیوانات بود (مثل این روزگار نبود که ما به این راحتی گاز در اختیار داشته باشیم)، فضولات حیوانات را استفاده میکردند در تابستان آنها را جمع و خشک میکردند و در زمستان آنها را در داخل تنور میگذاشتند، تنور خیلی گرم و در کف زمین بود و حرارت باعث میشد که احساس خیلی خوبی داشته باشیم. آن روز مادربزرگ من اجازه نمیداد که هیچ کس به جز کسانی که او تعیین کرده بود، دست در آرد و خمیر بزنند و یا دست به وردنه بزنند، عمهها و زن عموهایم هر کسی مسئول کاری بودند و رفته رفته نان شکل میگرفت، 100 تا 200 نان پخته میشد و باز ما بچهها اجازه نداشتیم دست بزنیم. آخرین قطعه این خمیر را مرحوم مادر بزرگ به یک شکل آدمکی درمیآورد و آن را به تنور میانداخت و آن کاملا میسوخت و مادربزرگ آن را با انبر درمیآورد. همانطور که گرم بود با دستش تکه تکه جدا میکرد و اول به بچهها میداد. نانی که تلخ بود. چرا مادربزرگ این کار را میکرد؟
مرحوم پدربزرگ من وقتی که گندم را خرمن میکردند در عالم بچگی به پدربزرگ اصرار کردم که من را سوار بر خیشی کند که به دور گندم میچرخد و گندم را از آن ساقهاش جدا میکند. لحظهای که من سوار شدم دو تا گاو این خیش را میکشیدند، یک چوب بلندی که بر سر آن تکه نخی را مرحوم پدر بزرگ من آویزان کرده بود به من داد و من این را به سر گاو که نزدیک کردم گاو به سمت چپ خودش پیچید و مرحوم پدر بزرگ من به زبان مردم طالقان به من که بچه شش یا هفت ساله بودم گفت: «ببم قبله طرف». امروز که من در واپسین سالهای دهه هفتم حیات هستم متوجه شدهام چرا مادربزرگم آن تکه خمیر را سوخته میکرد و به ما بچهها میداد. امروز میفهمم که پدربزرگم چرا وقتی گندم را درو میکردند دست در زیر گندم میگذاشتند. سهم میراب را داده بود سهم همه کسانی که زحمت کشیده بودند داده بود، مشتی از آن گندم را به سوی آسمان پرتاب میکردند و با شکر به درگاه الهی این گندم به روی زمین میریخت. پرندگان سهمی از آن گندم داشتند. پدربزرگ وقتی به من گفت قبله طرف متوجه نشدم یعنی چه. بعدها دریافتم که چرخش خویش به دور گندم همان طواف خانه خداست، از چپ به راست است و این امری که پدربزرگ من به ما میآموخت، در نهاد ما مینشست که خدا را در عمل ما شکرگزار باشیم. به خاطر این محصولی که به ما داده مادربزرگ آن تکه نانی که تلخ بود به ما میداد میخوردیم به ذائقه ما میآمد. وقتی که نان را میخوردیم متوجه میشدیم. آن موقع من سن و سالی نداشتم که پدر و مادر بزرگ چرا این کار میکردند. اما بعدها دریافتم چرا آن پیرزن که انرژی بسیار زیادی هم در آن زمان داشت چرا آن موقع غذا را نیم ساعت دیرتر به ما میداد، بچهها در اوج گرسنگی و بیتابی بودند و تازه این نان کام آنها را تلخ کرده بود. اما وقتی که آن نان تازه در کنار آن آبگوشت بسیار خوشمزه قرار گرفت ما متوجه شدیم که نعمت الهی را چگونه باید شکر بگذاریم و به درگاه یگانه یکتا سر تعظیم فرود بیاوریم که این نعمت را به ما داده است.
به همین دلیل وقتی که یلدا آغاز میشد نوید آمدن بهار میآمد. اساسا شب یلدا را باید شب چله گفت. ایرانیها یلدا را چله بزرگ و چله کوچک تقسیم میکردند. از یک دی ماه تا واپسین ساعات دهم بهمن چله بزرگ نام میگرفت و چله کوچک از یازدهم بهمن تا پایان بهمن بود. 20 روز 60 روز چرا ایرانیان این تقسیمبندی را داشتند؟ به دلیل اینکه نوعی خوددلداری بود در مقابل خشونت طبیعت که بهار خواهد آمد منتظر پای بهار باشید. در تقسیمبندی سال به خصوص مردم تهران که از خرده فرهنگهای مختلف طی 237 سال اخیر که تهران پایتخت شده است، شکل گرفته در تقسیم بندیهای سال به این صورت بود که اسفند، فروردین، اردیبهشت بهار بود. خرداد و تیر و مرداد تابستان بود. شهریور، مهر، آبان پاییز بود. آذر، دی، بهمن زمستان بود.
اگر که آذر سرما نمیآمد، سرمای سختی در تهران وجود داشت. مردم تهران اعتقاد داشتند «هرچه نکرد آذر و دی من میکنم که بهمنم» یعنی اگر در آذرماه آسمان خست میکرد و بر مردم به قول سعدی بزرگوار «بخیل» میشد منتظر دی ماه بودند که بارش رحمت الهی باریدن بگیرد.
همه چیز به آب زنده است، اگر چنانچه باز دی ماه سر گرانی میکرد، حتما در بهمن این مطلب تأمین میشد. اگر تأمین نمیشد، برای بارانخواهی «دعا» وجود داشت، «زبور آل محمد» زیباترین زبور پسندیده زینالعابدین (ع)، امیرمؤمنان علی(ع) در صحیفه سجادیه و در نهجالبلاغه دعای باران دارد. مردم دعای باران میخواندند.
برعکس اگر باران فراوان بود، مسئله در مناطق شمالی کشورمان «باران بس» وجود داشت. به دلیل اینکه باران زندگی مردم را تحت الشعاع قرار میداد. آن زمان مراسمی با عنوان «عروس گوله یا پیر بابو» در اسفندماه برگزار میکردند و برای اینکه باران بند بیاد، بچهها راه میافتادند در خانهها میرفتند و میخواندند که آنقدر باران آمد که ما پوسیدیم، خورشید کجایی؟ عکس قضیه هم وجود داشت، اگر باران نمیآمد مردم به بارانخواهی میرفتند. به هر روی این تقسیمبندی سال علتش، هراسی بود که در ذات مردم وجود داشت و آن غلبه بر تاریکی بود.
امروز شما در بهترین حالت میتوانید شهرهای مختلف کشور را در شب طی طریق کنید. کافی است 60 سال پیش بروید چنین امری از محلهای به محله دیگر بعید بود، امروز سوخت به فراوانی در دسترس است. آن زمان گرم کردن خانهها بسیار کار سختی بود. خوب یاد دارم که در دهه 30 علیرغم اینکه نفت متداول شده بود ولی گاهی در دسترس نبود و مردم برای اینکه بتوانند زمستان گرمی داشته باشند، کرسی میگذاشتند.
مرحوم مادر من علیرغم اینکه تهرانی نبود یاد گرفته بود کرسی بگذارد. در زمستانها مردم تهران به دلیل سرمای زیاد هوا، (یادم نمیآید سال 1341 یا 49 بود زمستان تهران زمهریری بود همچون زمستان سال 1386 تهران از 13 دی ماه تا 28 دی ماه سال 1386 اگر یادتان باشد سرمای هوا چنان شد که یک بخشی از گاز کشور در شمال قطع شد و مردم دچار دردسر شدند و سرما در تهران تا منهای 18 درجه رسید) این سرماها در تهران همیشگی بود، این برفهای قطوری که میبارید، باعث اذیت و آزار میشد، اما امکانات وجود داشت، خانهها را با کرسی گرم میکردند. زغال و گلولهای که در تابستان باید تهیه میشد از زمستان زغال خیس و تر بود و نمیگرفت و زیر کرسی نمیتوان گذاشت در طول تابستان زغال را میخریدند و آن را خشک میکردند از خردهها زغال گلوله درست میکردند یک چیزی شبیه کوفته تبریزی در کف دست و اینها در داخل تشت میریختند این مویزهها را پودرهای زغال را و آب به آن میبستند و این گلولههای که میشد به آهستگی کنار حیاط میگذاشتند و به بچههای میگفتند دست نزنید اینها را و وقتی اینها خشک میشد به آرامی به آهستگی در داخل جعبه میگذاشتند به جایی میبردند که در زمستان به کار بیاد.
وقتی قرار بود این به زیر کرسی قرار بگیرد به دو صورت بود، یا کرسی را برمیداشتند یک چاله کرسی در اتاق ایجاد شده بود ولی عمدتاً از منقل استفاده میکردند. خانهها حتما باید لحاف کرسی میداشت. امروز اصلا معنا و مفهوم لحاف کرسی را نمیدانیم چی هست. حتی مثالی در تهران وجود داشت که چقدر برف آمده؟ میگفتند به اندازه لحاف کرسی لحافی که حداقل 4 در 4 بود چه بسا در 5 در 5 بود 25 متر یا 16 متر. تصور کنید که لحاف بزرگ بود که بر روی کرسی که دارای 4 پایه بود قرار گرفت، همه مادرها از جمله مرحوم مادر من این منقل را با این زغال و آن گلولهای که بود میافروختند و بعد آن را به آهستگی در داخل این منقل قرار میدادند و روی آن خاکستر میریختند و آن را بعد از اینکه گازش میرفت به زیر کرسی میآوردند. به ما بچهها تاکید میکردند سر را زیر کرسی نکنید به خاطر اینکه امکان داشت گاز افراد را خفه کند. گرما مطبوعی تا زمانی که شما به زیر لحاف کرسی بودید وجود داشت اما فضای خانه سرد بود. اکثرا افراد در زمستان دچار بیماری میشدند، خوب به یاد دارم که یک سحرگاهی وقتی بلند شدم کاسهای آبی که بر روی کرسی بود در داخل اتاق یخ زده بود، چنین سرماهای در کشور ما و در تهران حاکم بود. حال در نظر بگیرید وقتی که امکانات نبوده و این سرما باعث میشد که شما فاقد مواد خوردنی باشید و از آنچه که خشک کرده بودید آنچه که ترشی و مربا کرده بودید از آن استفاده کنید.
اولین رویشهای زمین که تقریبا اعتقاد مردم ایران و به خصوص تهرانیها این بود که از روز 5 بهمن ماه که زمین به اصطلاح «نفس دزده میکشد» و در پانزدهمین روز از بهمن که وارد پنجمین روز از چله کوچک شده بودیم و زمین کاملا نفس میکشد و یخ نمیگیرد، اولین گیاهان از زمین میرویند. شبدر و یونجه از جمله آن سبزیها بود، امروز اگر به کسی بگویید که تو از شبدر و یونجه استفاده میکنی؟ یک نگاه عجیبی به شما میکند و خواهد گفت که اینها را قاعدتا باید به حیوانات داد! نه اینطوری نبود! شبدر باعث میشد که مادر که در طول نیمه دوم سال فاقد شیردهی بود و همچنین یونجه با استفاده از آنها بتواند شیر فراوانی داشته باشد. ما الان برای بزرگ کردن بچهها هیچ مشکلی نداریم، شیر خشک در دسترس هست، اما در گذشته اینطور نبود و شما به هیچ وجه نمیتوانستید از اینها در شش ماه دوم سال استفاده کنید. در نیمه دوم سال اساسا آن گاو و گوسفندی نبود که بخواهد شیر بدهد. این هراس از زنده نگاه داشتن آدمها با رویش زمین بار دیگر به ما ایرانیها لبخند میزد، به ما تهرانیها و زندگی از سر گرفته میشد.
در شب یلدا عمده آنچه که بر روی کرسی قرار میگرفت اول چراغ گردسوز بود، بعد انواع و اقسام تنقلاتی که وجود داشت، اگر دقت کرده باشید میبینید که عمده میوهها قرمز رنگ هستند، روی این مطلب تأکید کنم که بعد از پایان شب یلدا میوهفروشیها در تهران تعطیل میشدند تا اواخر اردیبهشت که اولین میوهها به تهران میآمد. اندکی سبزی وجود داشت مثل کدو حلوایی، یا شلغم و یا چغندر و لبو چون که بسیار کم وجود داشت. آخرین میوهها در همین شب مورد استفاده قرار میگرفت. به خصوص خرمالو برای نگاهداری انگور به خصوص انگور مهدیخوانی و انگور شاهروردی و یا سایر میوهها از جمله انار راهحل داشتند آنها را قاعدتا در جایی که نور کمتر و رطوبت کمتر بود نگاهداری میکردند. انگور را از نخ آویزان میکردند در زیرزمین خانه و حتما از خود همان خوشه انگور یک حبهای را جدا میکردند، در آن مقطع بریده شده خوشه قرار میدادند، این باعث تغذیه خوشه میشد و آن یک حبه انگور رو به پلاسیدن میگذاشت، به مجرد اینکه پلاسیده میشد آن را جدا میکردند، مجدد از همان خود انگور به قسمت بریده شده میگذاشتند و این انگور به شب عید میرسید.
مرکبات تقریبا از دهه سوم یا دهه چهارم قرن حاضر عمومیت پیدا کرد. خدا رحمت کند آقای مرتضی احمدی را سال 1303 در تهران به دنیا آمده بود، میگفت تا 23 سالگی مرکبات و پرتقال ندیده بودم یعنی تا سال 1326. آن زمان وسایل حمل و نقل عمومی و کامیون وجود داشت، اما پرتقال، مرکباتی نبود تو سرخ، دارابی، بارهنگ امروز برای مردم کشورمان معنی و مفهوم در بین مرکبات ندارد. اینها از جمله چیزهای بود که در سر سفره یلدا میآمد به همراه پرتقال، لیمو شیرین، و هندوانه و انار که قرمزی آنها باعث میشد که رنگ شادی زندگی بگیرد، هندوانه جز لاینفک شب یلدا بود اما اینطور نبود که در همه جا مورد استفاده باشد، جز لاینفکش بود اما هر نقطهای از جغرافیای از ایران مثلا اگر شما در مناطق مرکزی ایران یعنی در بین بختیاریها بودید میتوانستید از ترشی خربزه میرپنج استفاده کنید، خربزه بسیار کوچکی که بسیار شیرین بود.
خانمها و مادرهای ما با حُسن سلیقهای زیادی در داخل ترشی میانداختند و برای امشب در منطقه شمال کشورمان آنچه به آن «کُنس» میگفتند را در ترشی میانداختند و در جای جای ایران ترشیهای مختلف برای امشب چاشنی بود.
اما داستان هندوانه به خاطر طبیعت خاص آن است، هندوانه شیرین است اما طبیعتش خنک به سردی میزند، مردم آن را میخوردند برای اینکه استقرار از سرمای زیاد را این بدن توانایی داشته باشد. این به گونهای «خوددلداری» بود ضمن اینکه وقتی قرار بود هندوانه را ببرند، هر کسی نیتی میکرد، امری را میگفت. نمونه خیلی واضحش قسمتی که هندوانه به بوته وصل بود و به قولی صاحب دُمی بود، آن را به آهستگی میبریدند، چنانچه بین اعضای خانواده خانمی حمل داشت و باردار بود، این را به چهار قسمت تقسیم میکردند و به کف دست میگرفتند و به آسمان پرتاپ میکردند و میگفتند نیت کن چنانچه به سمت سبز بر روی پوستش میآمد، فرزند تو پسر میشود و اگر به سمت داخل میآمد آن سفیدی و روشنایی را میگفتند فرزند دختر میشود.
همه اینها بهانه بود؛ بهانه برای اینکه زندگی ادامه دارد، آن شب، بزرگِ خانواده تلاوت قرآن کریم میکرد، چه بسا خانوادهها قبل از غروب آفتاب ختم انعام میگرفتند، شاهنامه و حافظ جز لاینفک کتابهایی بود که در آن شب از سوی افراد بزرگ خانواده خوانده میشد. اما محوریت با حافظ بزرگوار بود از آنجایی که به قول مولانا هر کسی بر ظن خود یار قضیه میشد و از غزلهای حافظ شیراز برداشتی میکرد. وقتی شعری و غزلی از حافظ شیراز خوانده میشد مثلا اگر کسی درخواست میکرد که برای او بخوانند و تفالی میزدند در این مورد هر شعری میآمد از آنجایی که غزل حافظ پر از رمز و راز و عشوه و ناز کنایه هست در همین دلیل هر کسی برداشت خاص خودش را میکرد و این امر به گونهای خوددلداری بود برای ادامه زندگی.
اگر عزیزی از دست رفته بود امشب افراد سعی میکردند کمتر لباس سیاه بپوشند. بهانهای بود برای اینکه افراد را از لباس سیاه دربیاورند. اگر عزیزی بیمار و در بستر خوابیده بود، امشب برای آن دعا میکردند، برای او که از بستر برخیزد و در جمع خانواده غصه و غم فراموش میشد. آنچه در طول زندگی میتوان باعث اذیت انسان و آزار انسان شود، امشب به خوشی و شادکامی میگذشت. چه بسا برخی تا پگاه روز بعد از تابش خورشید و پاشش نور و آنچه که سرخی بود، بیدار میماندند و زایش خورشید را تماشا میکردند.
کشور عزیز ما ایران در جای جای خود شب یلدا را گرامی میداشتند و محوریت در همین اموری بود که خدمت شما عرض کردم. اما این همه یلدا نبود، یلدا میتوانست شبی باشد که اگر کسی برای فرزندش به خواستگاری رفته بود، بهانهای بود که تحفهای بدهد به خانه بخت بفرستد و یا تحفهای را دریافت کند. هدیهای را چه بسا امشب بودند بزرگانی که عیدی میدادند، چه بسا کسانی که به خانوادههای که عیدی میداند.
امشب افراد قبل از اینکه شب آغاز شود به حمام میرفتند و لباس نو به تن میکردند، به خاطر اینکه استقبال از نوروز را از شب یلدا آغاز میکردند. جامعیت شب یلدا را زندهیاد استاد جمشید صداقتکیش در کتاب بسیار بسیار خواندنی شب یلدا «جشن شب یلدا» به تک تک در استانهای مختلف به تصویر کشیده است.
ضمن اینکه در بین شادیهای شب یلدا ما نمایشهایی داشتیم که شبها در خانهها اجرا میشد و بعد به تئاترها و مراکزی که مردم تجمع میکردند، کشیده شد. چلهزنی یکی از این رسوم این بود که مردم در این شب با نواختن ساز و دف و همراهی، افراد خانواده را به شادی و شادکامی فرامیخواندند.
به هر روی شب یلدا فرصتی بود و یک فرصتی را فراهم میآورد، برای برخاستن به شادی و امید به زندگی و از آن بعد شمارش آغاز میشد، تا 90 روز به پایان سال باقیمانده بود، چیزی دیگر باقی نمانده بود و وقتی که زمستان میرفت، رو سیاهی به زغال میماند. چرا؟ به خاطر اینکه کرسی و دود آن باعث میشد که خانه مکدر و تار و تاریک میشد. مادر باید خودش را آماده میکرد برای استقبال از نوروز و برداشتن آن لحاف و کرسی بسیار سنگین بود که فقط از عهده مرد خانه برمیآمد و برداشتن کرسی.
گفتم اسفند را مردم جزء بهار میدانستند اما امکان داشت اسفند هم سرگرانی کند و برفهای سنگینی بیاید. امروز ما با عایق آشنا هستیم و در گذشته که عایقی وجود نداشت. سقف خانهها امکان داشت که آب وارد خانه شود باید کاهگل میکردند.
معنا و مفهوم و نحوه زندگی در روزگاران ما کاملا تغییر کرده است و ما به راحتی میتوانیم از نیروی برق، نیروی گاز و.. برای تأمین نور و گرما استفاده کنیم. برای یک لحظه فکر کنید اگر این دو عنصر حیاتی را از شما بگیرند چه اتفاقی میافتد؟ خیلی سال نیست، ولی اینها نبود. آبی که امروز من و شما به سادگی میتوانیم با چرخش یک شیر یا تلنگری به یک شیر آب از منبع آب استفاده کنیم، استفادهای که در گذشته ممکن نبود. چون سختی و صعبی در کار بود، به همین دلیل مردم قدر هر چیزی را میدانستند. «ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست/ عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد» این را حافظ بزرگوار گفته است. چون زندگی سخت بود و چون سخت به دست میآمد، مردم به سختی آن را حفظ میکردند و نگاه میداشتند.
هیچ چیزی مثل روزگار ما یک بار مصرف نبود که بیرون پرت شود و طبیعت را آلوده کند. هر چیزی بارها و بارها مورد استفاده قرار میگرفت و به همین دلیل ما ایرانیها به رغم اینکه منع شرعی در استفاده از بعضی از چیزها داریم، در تنوع غذایی در دنیا بین دو یا سه کشور عالم هستیم. انواع آشهایی که در کشور ما وجود دارد، طبیعت بذال و بخشندهای که در جای جای ایران وجود داشت و دارد نشان این بخشندگی است.
ما در ایران 750 نوع انار داریم، 110 نوع انگور داریم، بیش از 70 نوع خربزه داریم. در شمال کشورمان خربزهای داریم که به پوزه شغال شبیه است. در مناطق بختیاری ما یک خربزه بسیار بسیار شیرین داریم که به آن میرپنج میگویند. در مناطق شمال شرقی کشورمان خراسان عزیز خربزه خراسانی، در منطقه اصفهان خربزه گرگاب داریم که هر کدام اینها در فصول و ماههای مختلف سال به دست میآمدند.
امروز دیگر ما از خربزه کدخدا حسینی یا زرندی خبری نداریم این خوراکیها قبل استفاده میشد و بعد از اینکه وسایل حمل و نقل آمد اینها را به شهرهای دیگر کشور آمد. هر روز سختی زندگی، تاریکی، عدم امکانات وجود داشت و در عین حال زندگی یکنواخت داشتیم.
امروز برای شادی و سرگرمی شما وسیله خیلی زیاد وجود دارد. در گذشتههای دور اینگونه نبود، مردم در جای جای ایران سعی میکردند که زمستان را برای خود هموار کنند و با دلداری به خود زندگی را زیباتر کنند. مردم ایران در گذشتههای نه چندان دور بهانههای خوبی برای گردهم آمدن را فراهم میکردند و یلدا بهترین فرصت برای این گردهماییهای انسانی بود.
در یلدا فرصت داریم کینهها را از دلها بزداییم، همدیگر را دوست داشته باشیم، کوچکتر به بزرگتر احترام بگذارد، بزرگتر، کوچکتر را مورد نوازش قرار دهد، دهش و بخشش وجود داشته باشد و هر آنچه که ما در خانه داریم را به سر سفره بیاوریم و مورد استفاده قرار دهیم.
سرخی شب یلدا از گل انار گرفته تا هندوانهای که باز میکردیم باعث جوشش، حرکت و رنگبخشی به زندگی میشد به همین دلیل ایرانیها یلدا را گرامی میداشتند.
ان شالله یلداتون مبارک باشد، دهها یلدا بیاد و برود و ایرانیان خوب و شاداب و سلامت باشند.