پدر به روایت دختر + فیلم
کد خبر: 4141465
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار : ۰۱ خرداد ۱۴۰۲ - ۱۳:۴۱
گفت‌وگوی ایکنا با دختر علامه طباطبایی(ره)

پدر به روایت دختر + فیلم

آیین پدر و فرزندی در خاندان اهل علم و معرفت عالمی دیگر است؛‌ فرزندِ صاحبِ اثر گرانسنگ «المیزان» بودن نیز احوال متفاوتی است، خاصه آنکه این احوال را دختر علامه طباطبایی(ره) نقل کند؛ احوالی که جدای از رسوم مالوف آن روزگار که بوی پدر سالارانگی می‌داد، از جایگاه خاص و محترم دختران در خانه پدری حکایت کند.

پدر به روایت دخترمرحوم علامه طباطبایی، سال 1281 شمسی در تبریز متولد شدند. پس از رحلت مادر و پدرشان یکی از محترمان فامیل، یعنی پدر شهید قاضی طباطبایی (شهید محراب) که حاج میرزا باقر قاضی نام داشت، کفالت اوضاع مالی و زندگی ایشان و برادرشان را برعهده گرفتند. علامه طباطبایی در سال 1304 در 19 سالگی، با یکی از خویشان خود، دختر آقای حاج میرزا مهدی مهدوی طباطبایی ازدواج کردند. نجمه سادات حاصل این ازدواج و دختر بزرگ ایشان است.

پدرسالاری واژه آشنایی برای نسل نجمه سادات است اما تجربه او از زندگی با علامه بسیار متفاوت از سایر دختران هم نسل اوست. دختری برای علامه خود «احترام و عشق» است. دلگرمی دختران به مهر پدران همیشگیست اما دختر علامه بودن حلاوت دیگری دارد که نقل بخشی از آن خاطرات نیز لذت‌بخش است.

ایکنا در ایام ولادت با سعادت حضرت معصومه(س) و روز دختر به گفت‌و‌گو با نجمه سادات طباطبایی، دختر  علامه طباطبایی پرداخته است که در ادامه مشروح آن را می‌خوانیم و می‌بینیم.

ایکنا ـ‌ مرحوم علامه طباطبایی(ره) چگونه پدری بودند؟

واقعیت این است که در رابطه با علامه(ره) صحبت‌های زیادی شده، اما نکات زندگی ایشان تمام‌شدنی نیست و امیدوارم خداوند متعال توفیق دهد که ما قادر باشیم شمه‌ای از اخلاق و رفتار ایشان را بیان کنیم. پدر بنده از هر لحاظ مردی نمونه بود. زمانی که ما کودک بودیم، فکر می‌کردیم که تمامی مردان همین‌طور هستند، لذا هیچ‌گاه این موضوع به ذهن ما نرسید که فکر کنیم پدر ما خیلی برازنده و بی‌همتا هستند و بعدها که به این مورد فکر کردیم، متوجه شدیم ایشان انسان عجیبی بودند. ما دو خواهر و دو برادر بودیم، در منزل مرحوم علامه(ره) دختر وجاهت خاصی داشت و هیچ‌کس حق نداشت به دختر حرفی بزند و به قول معروف بگوید بالای چشمانت ابروست! در عین حال مادر بنده به قدری از نظر تربیت مقید بود که فرزندانشان را لوس نمی‌کرد و در عین حال فرزند در خانه ما منزلت خاصی داشت.

علامه طباطبایی(ره) صبح‌ها برای نماز فرزندان را بیدار می‌کردند، ایشان برای بیدار کردن ما هیچ‌گاه تلخی و یا تندی از خود نشان ندادند. مادرم معمولاً برای بیدار کردن ما دخالت نداشتند و همیشه این پدر بود که ما را بیدار می‌کرد. بعد از بیدار شدن و خواندن نماز دیگر حق خوابیدن نداشتیم. پدرم وقتی نماز می‌خواندند، مدتی رو به قبله می‌نشستند تا صبحانه آماده شود و برادران نان تهیه کنند. بنده چون شب‌ها دیر می‌خوابیدم، صبح بعد از نماز احساس خواب‌ آلودگی داشتم. مرحوم پدرم همیشه پوستینی بر روی دوش داشتند که موقع نماز احساس سرما نکنند. من به آهستگی کنار پدر رفته و هنگامی که مشغول خواندن نماز و قرآن بودند، کنار ایشان می‌خوابیدم تا صبحانه آماده شود. دختر در نزد خانواده ما حرمت ویژه‌ای داشت و هیچ‌گاه برادران حق نداشتند که با ما به تندی سخن بگویند.

مادر بنده مقید بودند که دختر باید به خوبی تربیت و نباید لوس شود؛ لذا دختران در خانواده ما هیچ‌گاه از حد معمولی که داشتند تجاوز نمی‌کردند. امروزه فرزندان خیلی بر پدر و مادر حاکم شده‌اند، بنده چون دختر بزرگ خانواده بودم، باید پیش از صرف غذا به آشپزخانه رفته و سفره غذا را آماده می‌کردم. مرحوم علامه(ره) نیز هیچ‌گاه تمایل نداشتند که دختر در خانه ذلیل شود و هر فردی با او مانند کنیز برخورد کند و دستور دهد. به یاد دارم روزی مرحوم پدر در حال خواندن نماز بودند، برادر کوچکترم خیلی بازیگوش بود و کاری انجام داد که من گریه کردم، مرحوم علامه نماز خود را تمام کردند و به برادرم گفتند چرا چنین رفتاری از خود نشان دادی؟ از آن روز به بعد برادرم فهمید که چگونه باید با خواهرانش رفتار کند، لذا دختران در خانه مرحوم علامه(ره) جایگاه ویژه‌ای داشتند. در زندگی مرحوم علامه طباطبایی(ره) هر کدام از اعضای خانواده جایگاه ویژه خود را داشتند و رسم و رسوم سنتی یک خانواده ایرانی، که هرکس باید جایگاه خود را دارا باشد، در خانه ما کاملاً رعایت می‌شد.

پدر به روایت دختر + فیلم

بنده کلاس ششم ابتدایی بودم که به خانه همسر رفتم، همسر بنده (شهید قدوسی) اهل نهاوند و فارس بودند و ما ترک‌زبان بودیم و فاصله سنی بسیاری داشتیم، اما هیچ‌گاه در طول زندگی به خود اجازه ندادم که کوچکترین گلایه‌ای از زندگی را به سمع والدین برسانم. زندگی ما خیلی مختصر بود، مادرم با وجود اینکه در تبریز از زندگی بسیار مرفهی برخوردار بود، هیچ‌گاه از ایشان نشنیدم که در خانه پدرم یاد خانه گذشته را کرده و گلایه‌ای داشته باشد. هر کدام از فرزندان مرحوم علامه(ره) پرستار ویژه داشتند. حتی زمانی که به قم آمدیم، خواهرم که خردسال بود و یک پرستار جوان داشت، از دوری پرستارش بیمار شد. با وجود زندگی مرفهی که در تبریز داشتیم، پس از ورود به قم هیچ‌گاه گلایه‌ای نداشتیم. به یاد دارم حدود 12 سال داشتم و به مادرم گفتم که آیا علاقه‌مند هستید که چشمان خود را ببندید و دوباره به تبریز بروید و از آن زندگی مرفه بهره‌مند شوید؟ ایشان در پاسخ فرمودند که بنده هیچ علاقه‌ای به این موضوع ندارم و یک ساعت نشستن در کنار پدرتان را با دنیا عوض نمی‌کنم.

تربیت پدر و مادرم به ما آموخت که هر چیزی در جایگاه خود قرار دارد و زندگی باعث نمی‌شود که حقایق را کتمان کنیم. سختی‌ها و مشکلاتی که مادر در زندگی متحمل شد، بسیار فراوان بود و هر فردی نمی‌تواند آن‌ها را تحمل کند. زمانی که از تبریز به قم آمدیم، اوج فعالیت توده‌ای‌ها در ایران بود و به ما اجازه ندادند هیچ وسیله‌ای را به همراه خود بیاوریم. فقط یک قابلمه، چند بشقاب و فرشی کهنه به همراه داشتیم. در قم نیز پس از 15 روز در منزل پسردایی مادرم، مرحوم شهید آیت‌الله قاضی، سکنی داشتیم تا اینکه توانستیم مکانی را برای خود تهیه کنیم. در آن منزل اتاقی در اختیار داشتیم که از نظر طولی متراژ بالایی داشت و به همین دلیل مادرم اتاق را با پرده به دو نیم تقسیم کرد که در یک سو اتاق درس مرحوم علامه(ره) برگزار می‌شد و در سوی دیگر محل زندگی و خوابمان نیز بود. هیچ‌گاه مادرم از این اوضاع گلایه نکرد. زمانی که کلاس درس پدر آغاز می‌شد، ما باید سکوت می‌کردیم تا درس ایشان به پایان برسد. با تمام سختی‌هایی که در آن زمان وجود داشت، همواره آرزو دارم که فقط یک ساعت از آن زندگی را دوباره تجربه کنم.

پس از چند سال، مرحوم پدرم پیرمردی را استخدام کرد که مراقب پسران خانواده باشد تا خدای ناکرده اسیر رفیق و دوست ناباب نشوند. این شخص که عباسقلی نام داشت، دو سال پس از ورود ما به قم به منزل ما آمد و گفت که نتوانستم زندگی بدون شما را تحمل کنم. عموهایم نیز بعدها تعریف کردند که زمانی که مرحوم علامه(ره) به همراه خانواده به قم سفر کردند، این پیرمرد حتی یک عدد میوه تناول نکرد. در آن زمان قم مانند امروز چندان از امکانات و میوه‌های فراوان بهره‌ای نداشت و اعتقاد داشتند که خیار باید زرد و سپس، تناول شود. نوعی طالبی نیز داشتند که قابل میل کردن نبود. مرحوم عباسقلی به پدرم گفت که من شنیده بودم که در قم چیز زیادی پیدا نمی‌شود و همیشه ناراحت شما بودم، اما نوع تربیت ما باعث شده بود که هیچ‌گونه احساس نارضایتی نداشته باشیم.

ایکنا ـ ارتباط مرحوم علامه(ره) با مادرتان چگونه بود؟

زندگی پدر و مادرم عاشقانه بود. مرحوم علامه(ره) هر شب پنج ساعت در یک اتاق مطالعه می‌کردند. با اینکه تمام زندگی ما در این اتاق بود، تلاش می‌کردیم سر و صدا نداشته باشیم که خدای ناکرده مزاحم مطالعه پدر شویم. مرحوم پدر احترام بسیار زیادی برای مادرم قائل بودند. یکی از رسوم منزل ما این بود که بعد از صرف شام، مرحوم پدر فرزندان را گرد خود جمع کرده و به مدت یک ساعت از گذشته‌ می‌گفتند و داستان‌ زندگی تعریف می‌کردند. بنده همیشه به این فکر می‌کنم که آیا ممکن است که یک ساعت دیگر نزد پدر نشسته و از بیانات ایشان استفاده کنم؟ زندگی پدر و مادرم عاشقانه بود. البته این مسئله برای ما عادی شده بود و گمان می‌کردیم که همگان این‌گونه زندگی می‌کنند. همسایه‌ای داشتیم که صاحب‌خانه ما بود و در آن سوی حیاط زندگی می‌کرد. زندگی این صاحب‌خانه کاملاً برعکس زندگی ما بود و همیشه با خانواده خود دعوا می‌کرد و گاهی با تعجب به ما می‌گفت که چرا شما این‌قدر ساکت هستید و صدایی از شما بلند نمی‌شود؟ مادرم می‌گفتند ما هیچ مشکلی با یکدیگر نداریم.

حدود دو سال در همین دو اتاق زندگی کردیم. سپس، به خانه‌ای مستقل دیگری رفتیم که دو اتاق کوچک داشت و سال‌ها در آنجا زندگی کردیم. درس و کلاس بحث مرحوم پدر نیز در همین خانه و یکی از اتاق‌های آن برگزار می‌شد. منزل ما اتاقی داشت که خیلی کوچک بود و به عنوان مهمان‌خانه از آن استفاده می‌شد. مرحوم پدر هر روز صبح در این اتاق درس می‌دادند. به یاد دارم در فصل زمستان مادرم ذغال قرمز و سرخ را آماده می‌کرد و برای اینکه بوی آن برود، به آن نمک می‌پاشید و در اتاق درس مرحوم پدر قرار می‌داد تا طلبه‌ها در گرما درس بخوانند.

مرحوم پدرم به گرما حساس بود و زود گرمازده می‌شد. خاطرم هست یک سال تابستان در ایام ماه رمضان برای زیارت به مشهد سفر کردیم، قطار آن زمان تا شاهرود بیشتر نمی‌رفت. در شاهرود باید از قطار پیاده می‌شدیم و منتظر اتومبیل می‌بودیم تا ما را به مشهد ببرد. زمانی که از قطار پیاده شدیم، سه روز در شاهرود معطل شدیم تا اتومبیل بیاید و ما را سوار کند. در این سه روز بدون مکان زندگی و در گرمای شدید هوا، خانواده در سختی بود، اما یک بار مشاهده نکردم که مادرم گلایه کند. در پایان این سه روز یک اتومبیل باری به شاهرود آمد و ما را به مشهد برد. مادرم همیشه به ما متذکر می‌شد که انسان نباید از سختی زندگی اعتراض و از همسر خود گلایه کند. 

ایکنا ـ  چه کسی بیشترین نقش و تأثیر را در زندگی مرحوم علامه(ره) داشت؟          

معتقدم مادرم بیشترین تأثیر را در زندگی مرحوم علامه طباطبایی(ره) و فرزندانشان داشتند. مرحوم پدر همواره اشاره می‌کردند که مادرتان زندگی را رتق و فتق می‌کند. پدر و مادر بنده که فامیل دور یکدیگر نیز بودند، زندگی عاشقانه‌ای داشتند. مادرم همیشه ما را نصیحت می‌کردند و ما نیز تمامی هم و غم خود را به کار می‌بستیم که سخنان ایشان را در زندگی خود عملی کنیم. احترام مرحوم پدر به مادر ما بسیار عجیب بود. هیچ‌گاه مشاهده نکردیم که این زن و شوهر حتی به یکدیگر اخم کنند. مادرم عادت داشتند که هر زمانی که پدر از کلاس درس به خانه می‌آمدند، در را به روی پدر باز می‌کردند. پس از ورود پدر به منزل، مادر عبای ایشان را برمی‌داشتند. پدرم هیچ‌گاه لباس خود را در گوشه‌ای رها نمی‌کردند. همیشه لباس خود را تا می‌کردند.  بعدها که چوب‌لباسی در منزل تعبیه کردیم، ایشان البسه خود را بدان آویزان می‌کردند، اما قانون منزل ما این بود که ابتدا مادرم و سپس، زمانی که بنده بزرگتر شدم، در را برای مرحوم پدر باز می‌کردیم.

پدر به روایت دختر + فیلم

زمانی که ازدواج کردم، خواهر کوچکترم مأمور استقبال از پدر شد. مادرم با اینکه بانویی اصیل و از طبقه ثروتمندان شهر تبریز بودند، هیچ‌گونه گلایه‌ای از سختی زندگی نداشتند. همیشه به ما می‌گفتند من 10 سال در نجف با پدرتان در سختی کامل زندگی کردم و حتی یک بار بابت این سختی به پدرتان اخم و تندی نکردم. حتی ایشان چند فرزند خود را در چند ماهگی از دست داده بودند و همواره در سختی زندگی می‌کردند، اما برای آرامش خاطر پدر که مشغول تحصیل بود، هیچ‌گونه ناراحتی از خود بروز ندادند.

مرحوم مادر این‌گونه از خاطرات خود می‌گفتند که در نجف که بودیم، شب‌های جمعه به همراه همسر و برادر همسر یعنی عموی بنده برای زیارت به کربلا می‌رفتیم. در کربلا یک اتاق اجاره کرده و آن را با پرده به دو نیم تقسیم می‌کردیم. در یک طرف پرده مادرم و در طرف دیگر پدر به همراه برادرشان حضور داشتند و در همین اتاق نیز تمامی امور زندگی همچون پخت غذا و شستن لباس‌ها را انجام می‌دادند.

به یاد دارم در ابتدای ورود ما به قم، برادر کوچکترم به شدت تب کرد. در آن زمان فقط یک پزشک در قم بود که به مادر گفته بود که بدن فرزند شما عفونت کرده است و احتمالاً از دنیا خواهد رفت. وقتی به منزل آمدیم، مرحوم پدر که از درس آمده بودند، از مادر پرسیدند که نتیجه معاینه پزشک چه شد؟ مادرم ماجرا را برای ایشان تعریف کرد، اما هیچ‌گونه ناراحتی از خود نشان داد. شب‌هنگام تب برادرم فروکش کرد و مرحوم پدر از مادر پرسیدند که احوال نورالدین چطور است؟ مادر به ایشان گفت که بهبود یافت. مادرم برای شفای برادر به ائمه اطهار(ع) توسل کرده بود.

در آن زمان جامعه قم از لحاظ اجتماعی بسیار عقب بود. ما هیچ‌گاه در خانه حق نداشتیم به کنار حوض برویم؛‌ چراکه مادر به ما گفته بود که صاحب‌خانه ناراحت می‌شود و ممکن است آب حوض آلوده شود. ما نیز فقط برای وضو گرفتن به کنار حوض می‌رفتیم و بازمی‌گشتیم. عصرها نیز که ما از مدرسه به منزل می‌آمدیم، مادر دست من و خواهرم را می‌گرفت و به حرم حضرت معصومه(س) می‌رفتیم که مبادا در منزل بازیگوشی کنیم و صدای صاحب‌خانه بلند شود.      

خداوند متعال زمانی که بخواهد به شخصی عزت دهد، همسری را نصیب او می‌کند که کمک‌حال او باشد. مرحوم علامه(ره) بارها بیان می‌کردند که این زندگی برای مادرتان است و پس از نعمات الهی، هرچه است از برکت وجود مادرتان است. ایشان همواره قدردان زحمات مادر بودند. مادرم با اینکه تمامی اقوامشان در تبریز ساکن بودند، آن زندگی مرفه خود را در تبریز رها کردند و در تمامی سختی‌ها همراه و یاور پدر بودند. این امر از لحاظ تربیتی در ما خیلی مؤثر بود و همچنین شکرانه نعمات الهی بود. پدر ما می‌دانست و بیان می‌کرد که گذشت مادرم باعث استواری این زندگی شده است‌. مرحوم علامه(ره) احترام عجیبی برای دختران خود قائل بودند. این احترام حتی برای نوه‌های دختری بیشتر بود.

والدین ما هر دو خوب و مکمل یکدیگر بودند، اما اگر مادرم خدای ناکرده انسان فرصت‌طلبی بود، هیچ‌گاه پدرم به جایی نمی‌رسید یا اگر محبت مرحوم پدر نبود، مادرم نیز نمی‌توانست سختی‌های زندگی را تحمل کند. لذا به دلیل همین محبت بود که مرحوم پدرم پس از فوت مادرم بسیار ناراحت و شکسته شدند. 27 روز مادر بیمار بود و مرحوم پدر پای خود را از خانه بیرون نگذاشت. پدرم در آن دوره یک لحظه از مادرم غفلت نمی‌کرد. مادر که بیمار شده بود، پزشک به ما گفته بود که ایشان نباید جابه‌جا شود و تکان بخورد. به همین دلیل نیمی از شب‌ها را من و برادرم کنار ایشان بودیم و نیم دیگری از شب را پدر و برادر دیگرم در کنار مادر بودند. مرحوم علامه طباطبایی(ره) هم با من و هم با برادرم در کنار مادر می‌نشستند. بعد از فوت مادر نیز مرحوم پدر برای مدتی درس خود را به کلی تعطیل کردند. مرحوم قاضی پسرعموی پدرم بود و یک روز به منزل ما آمد و از پدر پرسید که چرا درس را تعطیل کرده‌اید؟ پدر در پاسخ به ایشان گفتند که شما نمی‌دانید که من چه کسی را از دست داده‌ام. ایشان مدت‌ها اتاق منزل را که جایگاه مادر بود ترک کرده‌ بودند و می‌گفتند که نمی‌توانند جای خالی همسر را مشاهده کنند.

پدرم فردی بسیار عاطفی بودند، اما هیچ‌گاه این مسئله را به روی خود نمی‌آوردند. شبی که بنده به خانه بخت رفتم، مادر تعریف می‌کردند که زمانی که به منزل بازگشته بودند، مرحوم پدرم در گوشه‌ای نشسته و اشک می‌ریختند. ایشان خیلی عاطفی بودند و علاقه زیادی به فرزندان به ویژه دختران خود داشتند.

پدر به روایت دختر + فیلم

مدتی که از فوت مادرم گذشته بود، همسرم برای دیدار با مرحوم پدر به منزل ایشان رفته و مشاهده کرده بود که ایشان لب به غذا نمی‌زند و به من گفت در مدت دو ساعتی که نزد ایشان بودم، سفره پهن بود و ایشان اصلاً هیچ غذایی تناول نکردند و به پیرمردی که در منزل کارها را انجام می‌داد، گفته بودند که سفره را جمع کند. همسرم با ناراحتی به منزل آمده و به من گفتند که به زودی ممکن است که پدر خود را نیز پس از مادر از دست بدهید. ایشان به پدرم گفته بودند که چرا همه چیز را رها کرده‌اید و حتی تفسیر المیزان را تکمیل نمی‌کنید. به یاد دارم که مرحوم آیت‌الله‌العظمی میلانی مدتی با سختی پدر را نزد خود می‌بردند تا از این حال و اوضاع بیرون بیاید. تا حرف مادر به میان می‌آمد، مرحوم پدر به شدت گریه می‌کردند.

ایکنا ـ اصول زندگی مرحوم علامه(ره) بر چه پایه‌ای استوار بود؟ 

مرحوم پدرم مقید بودند که همیشه باید با حقیقت زندگی کرد و اعتقادات نباید زبانی باشد. ایشان اعتقاد داشتند که آنچه انسان را به جایی می‌رساند، حقیقت مبانی و اعتقادات است. انسان باید با حقیقت پیش برود. توصیه‌ها و تربیت‌های ایشان همواره بر محور حقیقت بود. بنده توصیه‌هایی را که به ویژه به برادر بزرگترم داشتند به یاد دارم. اینکه اگر انسان فقط به وقت نیاز به خدا رجوع کند، کاملاً نادرست و اشتباه است. اعمال و رفتار مرحوم پدر بسیار عجیب بود. مرحوم پدر حساسیت فراوانی به برادر بزرگترم داشتند. تمامی امور خانواده به عهده مادرم بود. حتی به یاد دارم که آن زمان شهر قم پر از کوچه‌های پر پیچ و خم بود و هرگاه به همراه مادر به بیرون از منزل می‌رفتیم، ایشان در مسیر راه تا زمان بازگشت به منزل قرآن می‌خواندند و هرگاه بنده و یا خواهر و برادرانم سوره‌‌ای را که ایشان می‌خواندند حفظ می‌کردیم، بسیار خوشحال می‌شدند. مادرم انسانی کامل و بسیار مردم‌دار بود. زمانی که طلبه‌ها برای حضور در کلاس درس پدرم به منزل ما می‌آمدند، مرحوم مادرم با همسران ایشان به گفت‌وگو پرداخته و ضمن تهیه برخی اقلام زندگی همچون لباس برایشان، آن‌ها را به همسرداری و رفتار خوب با همسرانشان نصیحت می‌کرد.

مادرم در تمامی فعالیت‌های خیرخواهانه حضور جدی داشت و فعالیت‌هایی همچون تهیه جهیزیه را برای بانوان و دختران انجام می‌داد. این فعالیت باعث می‌شد که فرزندانشان نیز به این امور عادت کنند و راه مادر را ادامه دهند. طلبه‌ها در زمان‌های گذشته خیلی در سختی و مشکلات قرار داشتند و به ویژه زمانی که همسر اختیار می‌کردند، همسران آن‌ها اطلاعات آگاهی اندکی از مسائل زندگی داشتند. به همین دلیل مادرم تمامی مسائل زندگی در حوزه‌های مختلف اقتصادی، قناعت و... را به ایشان می‌آموخت. لذا مادرم دائم در حال یاد دادن مسائل زندگی به همسران طلبه‌ها بود و گویی منزل ما مکتب‌خانه بود. مرحوم پدرم نیز نه‌ تنها اعتراضی به این قضیه نداشتند، بلکه به کار مادر احترام می‌گذاشتند.

ایکنا ـ از روحیات و جایگاه اخلاق در زندگی مرحوم علامه(ره) بفرمایید

به یاد ندارم که مرحوم پدر تندی کرده باشد. گروهی از شاگردان ویژه پدر بودند که هر هفته در منزل یکی از ایشان جلسه بحث و درس برگزار می‌شد، گاهی اوقات بحث‌ها به جایی می‌رسید که صدای شاگردان بلند می‌شد که ناگهان در میان این صداها، صدای آرام مرحوم پدرم شنیده می‌شد که بقیه را آرام می‌کردند. ایشان هیچ‌گاه تندی نمی‌کردند و صدای خود را بالا نمی‌بردند.

ایکنا ـ نوع منش و رفتار مرحوم علامه(ره) با طلاب و شاگردان چگونه بود؟

آرامش پدر بسیار زیاد بود و همین آرامش باعث جذب جوانان می‌شد. طی این سال‌ها آرامشی را که در وجود مرحوم پدرم بود در کسی ندیده‌ام. پدر آگاهی و اشراف کاملی به امور مختلف داشتند، اما در این مورد هیچ‌گونه ادعایی نداشتند. زمانی که اخلاق و رفتار معلم مناسب نباشد، جوانان دفع می‌شوند، اما مرحوم پدرم چنان در اخلاق و رفتار نیکو بودند که همگان جذبشان می‌شدند. به یاد دارم که ایشان حتی در کوچه‌ها به سؤالات طلبه‌ها پاسخ می‌دادند و هیچ‌گونه ادعایی نداشتند. در مناسبت‌های مذهبی منزل ما مملو از میهمان بود و مرحوم مادر به پدرم می‌گفتند که این موضوع شما را خسته می‌کند و ایشان در پاسخ بیان می‌کرد که نمی‌توانم در منزل را به روی میهمانان ببندم.

مرحوم پدر برای تمام میهمانان برمی‌خاستند و می‌نشستند و زمانی که برای صرف ناهار می‌آمدند، زانوهای ایشان طاقت نشستن نداشت. به ایشان می‌گفتم که اجازه دهید برای شما صندلی بگذارم تا ناراحت نباشید. ایشان می‌فرمودند زمانی که مردم بر روی زمین نشسته‌اند، نمی‌توانم روی صندلی بنشینم. اخلاق و تواضع پدر باعث شده بود تا جوانان فراوانی جذب ایشان شوند. 

به یاد دارم زمانی مرحوم پدر قرآنی را به منزل آوردند که یکی از درجه‌داران آن زمان به ایشان داده بود تا خوب و بد صفحات قرآن را برای استخاره مشخص کند. بنده به ایشان گفتم که کار دشواری است و لازم نیست که این کار را انجام دهید، چراکه شما را خسته و اذیت می‌کند. ایشان گفتند که این فرد فکر کرده است که من از پس این کار به خوبی برمی‌آیم و باید کار ایشان را انجام دهم. مرحوم پدر تا می‌توانست کار مردم را انجام می‌داد و همین امر سبب جذب مردم می‌شد. 

پدر به روایت دختر + فیلم

ایکنا ـ مرحوم علامه(ره) مهمترین و بهترین استاد خود را چه شخصی می‌دانستند؟

مرحوم پدر در میان اساتید خود همیشه از مرحوم آیت‌الله العظمی قاضی طباطبایی یاد می‌کردند و تا سخنی از ایشان به میان می‌آمد، اشک از چشمانشان جاری می‌شد. چشمان مرحوم قاضی در اواخر عمر دچار آب‌مروارید شد و مرحوم پدر به ایشان نامه نوشت و ضمن اظهار لطف از ایشان خواست که برای مداوای ایشان کاری انجام دهند. مرحوم قاضی نیز در پاسخ به ایشان نامه‌ای نگاشته بودند که هر وقت مرحوم پدرم آن را مطالعه می‌کردند، به شدت می‌گریستند. همسر مرحوم قاضی، دخترعمه مادرم بودند و ایشان نیز با مرحوم پدرم فامیل بودند. علامه همواره اذعان می‌کردند که من هرچه دارم از مرحوم قاضی دارم. از جمله شاگردان ایشان نیز می‌توان به مرحوم آیت‌الله شهید بهشتی، شهید آیت‌الله مطهری، آیت‌الله مصباح یزدی، آیت‌الله‌العظمی حسن‌زاده آملی و... اشاره کرد که از شاگردان ویژه مرحوم پدر بودند و هر هفته جلسات بحث و درس در منزل یکی از آن‌ها برگزار می‌شد.

پدر مقید بودند که انسان باید از خود مراقبت کند و دائم در این طریق باشد تا مبادا راه را گم کند و در بیراهه قدم بگذارد. ایشان سال‌ها نمک نخوردند و صبح‌ها به جز پنیر چیزی نمی‌خوردند. در میهمانی‌ها به هیچ وجه نمک نمی‌خوردند و به گونه‌ای رفتار می‌کردند که صاحبخانه متوجه نشود. زمانی که برای جراحی چشم به پزشک مراجعه کرده بودند، گفته بودند که من دچار سکته شده‌ام. پزشک گفته بود که هیچ‌گونه نشانه‌ای از آمفکتوس در شما وجود ندارد. برای جراحی چشم نیز باید مرحوم پدر را بیهوش می‌کردند و پزشک ایشان گفته بود که به دلیل اینکه نباید شما را بیهوش کنیم، نمی‌توانیم جراحی کنیم. پدر به ایشان گفته بود که بدون بیهوشی این کار را انجام دهند. پزشک گفته بود که بدون بیهوشی امکان این کار وجود ندارد، اما پدرم گفته بودند که من تحمل می‌کنم و شما عمل خود را انجام دهید. پزشک معالج به شهید مطهری گفته بود که ایشان چه فعالیتی می‌کنند؟ شهید مطهری در پاسخ گفته بود «فیلسوف» هستند. لذا عمل جراحی بدون بیهوشی انجام شد و مرحوم پدرم آن را به خوبی تحمل کردند.

ایکنا ـ در پایان لطفا توصیه‌ای به جوانان داشته باشید.

هر فردی که در زندگی خود گذشت داشته باشد، به همه جا خواهد رسید. اگر مادر ما گذشت نداشت، نه تنها خود به جایی نمی‌رسید، بلکه علامه نیز به چنین جایگاهی نمی‌رسید. خداوند متعال بر همه چیز آگاه است. لذا اگر زن و مرد در زندگی گذشت داشته باشند، خداوند به آنان توفیق داده و آنان را به مقامات عالی می‌رساند. 

گفت‌و‌گو از معصومه صبور 

انتهای پیام
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۳/۰۲ - ۰۷:۴۳
0
1
خیلی جالب و جذاب بود
مریم جویدراوی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۳/۰۲ - ۱۱:۱۷
0
0
گفت و گوی خوبی بود. لذت بردیم.
م ر
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۳/۰۲ - ۱۵:۲۸
0
0
بسیارعالی وجذاب بود .روحشان شاد
تورانلو
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۴۰۲/۰۳/۰۳ - ۱۹:۱۵
0
0
ممنون از حسن انتخاب شما اگر ممکنه فیلم کاملش رابگذارید
captcha