کد خبر: 4193857
تاریخ انتشار : ۲۵ دی ۱۴۰۲ - ۰۷:۲۳

گرامیداشت علما و دانشمندان از سوی امام هادی(ع)

امام هادی(ع) در طول زندگی مبارک خود همواره علما و دانشمندان را ارج نهاده و ایشان را مورد احترام فراوان قرار می‌دادند؛ به طوری که گاهی این رفتار ایشان با مخالفت برخی از افراد مواجه می‌شد.

شهادت امام هادی(ع)امروز، سوم ماه رجب‌المرجب مصادف با سالروز شهادت امام هادی(ع) است. امام علی بن محمدالهادی(ع) معروف به علی‌النقی و هادی، دهمین امام شیعیانِ دوازده امامی پس از پدر بزرگوارشان امام محمد تقی(ع) و پیش از پسر گرامیشان امام حسن عسکری(ع) است. کنیه ‌ایشان «ابوالحسن» است.

به‌ اعتقاد شیعیان، امام هادی(ع) در کودکی پس از درگذشت پدرشان به امامت رسیدند. تمایل خلفای عباسی پیش از متوکل، معتصم و واثق به معتزله، فضای سیاسی و فکری نسبتا آزادی برای فعالیت و تدریس امام هادی(ع) در مدینه فراهم کرد. با روی کار آمدن متوکل و پررنگ شدن اهل حدیث، عرصه تا حد زیادی بر امام هادی(ع) و شیعیان تنگ شد. پس از آن بود که متوکل به تحریک عده‌ای مبنی بر تصمیم امام هادی(ع) برای شورش، او را به پایتخت خود، سامرا، فراخواند تا در این شهر نظامی، او را از نزدیک زیر نظر گیرد. 

امام هادی(ع) در سامرا زندگی نسبتاً آزادی داشت اما برای ارتباط با شیعیانشان ناگزیر به نامه‌نگاری بودند. این نامه‌ها به وکلایی ارسال می‌شد که امام هادی(ع) در سرزمین‌های مختلف برای اداره امور شیعیان و دریافت خمس به‌کار گماشته بود. از مهمترین این وکلا عثمان بن سعید بود که بعدها به‌عنوان اولین نایب امام دوازدهم شیعیان شناخته شد. امام هادی(ع) در سامرا به مناسبت‌های مختلف مورد سوءظن و آزار متوکل قرار گرفت. بعد از متوکل، منتصر و مستعین دوران کوتاهی حکومت کردند که نسبتا فشارِ کمتری به امام هادی(ع) وارد می‌کردند. سرانجام معتز، بنابر اعتقاد شیعه، دستور مسمومیت امام هادی(ع) را صادر کرد. در جریانِ تشییعِ امام هادی(ع) به‌خاطر ازدحام جمعیت، تابوت ایشان به منزل بازگردانده و همان‌جا دفن شد.  جایی که بعدها پسر ایشان، امام حسن عسکری(ع) نیز در جوار ایشان دفن شد و «حرم عسکریین» نام گرفت. 

از امام هادی(ع) کرامات و معجزات زیادی نقل شده ‌است که به اعتبار آن، بعضی غُلات از جمله محمد بن نصیر نمیری به او نسبت ربوبیت دادند. رساله‌ای در جبر و اختیار و زیارت‌هایی چون «جامعه کبیره» و «غدیریه» را به امام هادی(ع) نسبت می‌دهند. زیارت جامعه کبیره، توصیف بلند و بلیغی از جوانب مختلف اصل ولایت و امامت به عنوان یکی از اصول پیشران جامعهٔ شیعی به حساب می‌آید و بر رهبری ائمه شیعه به‌عنوان پیشوایان حکومت اسلامی تأکید دارد. 
 
علم و دانش امام(ع)

بدون تردید بعد علمی و آگاهی گسترده ائمه(ع) در همه زمینه‌ها از پایه‌های اساسی امامت در طول حیات آن بزرگواران به شمار رفته و به عنوان یکی از معیارهای مطمئن و روشن که در دسترس همگان قرار داشت، برای تشخیص امام برگزیده از سوی خدا، از مدعی امامت، در جامعه اسلامی شناخته شده بود. 

حاکمان ستمگر اموی و عباسی در رویارویی با پیشوایان حق به هر اقدامی که به گونه‌ای در تثبیت موقعیت آنان و تضعیف موقعیت امامان شیعه مؤثر بود دست زدند و حتی موفق شدند چهره‌های وابسته و مزدوری را در لباس عالمان دین و فقیهان شریعت به مسلمانان تحمیل کنند، ولی هیچ‌گاه نتوانستند در میدان علم و دانش بر پیشوایان معصوم(ع) پیشی گیرند و حتی نتوانستند در یک مورد و برای یک بار آنان را محکوم کنند. با آنکه برخی از آنان مانند مأمون برای دستیابی به این هدف تلاش‌های فراوانی کرده و سرمایه‌های زیادی صرف کردند. 

اساسی‌ترین ویژگی علوم ائمه(ع)، خدادادی بودن آن است. آنان در هیچ مکتب و نزد هیچ فردی درس نخواندند، بلکه در پرتو شایستگی‌ها و لیاقت‌هایی که داشتند، خداوند چشمه‌سارهای زلال دانش و معرفت را در قلب پاکشان به جریان و جوشش انداخت و وجود مبارکشان را به تعبیر امام هادی(ع) گنجینه های علم و جایگاه‌های معرفت خویش قرار داد.

امام هادی(ع) در سخنی به این دانش گسترده اشاره کرده می فرماید: «اسم اعظم خداوند 73 حرف است و نزد آصف (بن برخیا) تنها یک حرف آن بود که چون خدا را بدان خواند، زمین حد فاصل بین او و (پادشاه) سبا برای او درهم پیچیده شد. آصف تخت بلقیس را برداشت و آن را نزد سلیمان نبی(ع) برد، سپس، زمین کشیده (منبسط) شد (و به حال نخست بازگشت). تمام اینها در کمتر از یک چشم بر هم زدن صورت گرفت؛ ولی نزد ما از اسم اعظم الهی 72 حرف است و یک حرف آن نزد خداست که آن را در (خزانه) علم غیب به خود اختصاص داده است».

بزرگترین خیانت زمامداران غاصب اموی و عباسی معاصر ائمه(ع) به بشریت، به ویژه مسلمانان این است که با مشکلات و محدودیت‌هایی که برای ائمه(ع) به وجود آوردند، مانع نشر و گسترش علوم آنان در جامعه شده و مردم را از آن فیض بزرگ محروم کردند.  این محدودیت درباره همه پیشوایان اعمال می‌شد، ولی نسبت به «امامین عسکریین» با شدت بیشتر، به گونه‌ای که بخش اعظم دوران امامت امام هادی(ع) و تمامی دوران امامت امام عسکری(ع) در سامرا که عنوان پادگان نظامی را داشت، تحت نظارت دقیق نیروهای امنیتی دستگاه سپری شد و برای مردم امکان دسترسی به آنان و استفاده از محضرشان وجود نداشت. 

با این حال، امام هادی(ع) از هر فرصتی استفاده کرده و با افاضه شمه‌ای از علوم خدادادی خود به صورت کتبی یا شفاهی، در قالب سخن گفتن با افراد مختلف به زبان خود آنان، پیشگویی نسبت به حوادث آینده، خبر دادن از نیت افراد و ... انسان‌ها را از فروغ دانش خود بهره‌مند و بدین وسیله آنان را به شاهراه حق، رهنمون می‌کرد.

سلاح علم ویژه امامت و به کارگیری آن در قالب‌ها و پوشش‌های یاد شده، کارسازترین، کوبنده‌ترین و در عین حال بی‌خطرترین سلاحی بود که در شرایط حاکمیت جو خفقان آن روز، در اختیار پیشوای دهم(ع) قرار داشت و حکومت، هیچ راه و بهانه‌ای برای مبارزه با آن نداشت.

حلم و بردباری امام(ع)

حلم و بردباری از ویژگی‌های مهمی است که مردان بزرگ، به ویژه رهبران الهی که بیشترین برخورد و اصطکاک را با افراد نادان و نابخرد و گمراه داشتند، از آن برخوردار بوده و در پرتو این خلق نیکو افراد بسیاری را به سوی خود جذب کردند. 

امام هادی(ع) همچون نیاکان خود در برابر ناملایمات بردبار بود و تا جایی که مصلحت اسلام ایجاب می‌کرد، با دشمنان حق و ناسزاگویان و اهانت کنندگان به ساحت مقدس آن حضرت، با بردباری برخورد می‌کرد. «بریحه» عباسی که از سوی دستگاه خلافت به سمت پیش‌نمازی مکه و مدینه منصوب شده بود، از امام هادی(ع) نزد متوکل سعایت کرد و برای او نوشت که اگر نیازی به مکه و مدینه داری، «علی بن محمد» را از این دو شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده و گروه زیادی از او پیروی کرده‌اند».

بر اثر سعایت‌های پی درپی بریحه، متوکل امام(ع) را از کنار حرم جد بزرگوارش رسول خدا(ص) تبعید کرد. هنگامی که امام(ع) از مدینه به سمت سامرا در حرکت بود، بریحه نیز او را همراهی کرد. در بین راه بریحه رو به امام(ع) کرد و گفت که تو خود می‌دانی عامل تبعید تو من بودم. با سوگندهای محکم و استوار سوگند می‌خورم که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین(ع) یا یکی از درباریان و فرزندان او ببری، تمامی درختانت را (در مدینه) آتش می‌زنم و بردگان و خدمتکارانت را می‌کشم و چشمه‌های مزرعه‌هایت را از بین خواهم برد و بدان که این کارها را خواهم کرد». 

امام(ع) متوجه او شد و فرمود: «نزدیکترین راه برای شکایت از تو این بود که دیشب شکایت تو را نزد خدا بردم و من شکایت از تو را که بر خدا عرضه کردم، نزد غیر او از بندگانش نخواهم برد». بریحه چون این سخن را از امام(ع) شنید، به دامن آن حضرت افتاد و تضرع و لابه کرد و از او تقاضای بخشش کرد و امام(ع) فرمودند که تو را بخشیدم.

هیبت و وقار

ائمه اطهار(ع) مظاهر قدرت و عظمت خداوند و معادن کلمات و حکمت ذات مقدس حق و منبع تجلیات و انوار خاصه او هستند. براین اساس از یک قدرت معنوی فوق‌العاده و نفوذ و هیبت خاصی برخوردارند. امام هادی(ع) مانند پدران گرامی خود و انبیای الهی، از آن‌چنان هیبت و نفوذ معنوی برخوردار بود که همگان را وادار به کرنش می‌کرد و این امر اختصاص به شیعیان حضرت نداشت.

این هیبت و عظمت خدادادی را در زیارت جامعه و از زبان امام هادی(ع) چنین می‌خوانیم: «طأطأ کل شریف لشرفکم، و بخع کل متکبّر لطاعتکم، و خضع کل جبار لفضلکم، و ذل کل شی ء لکم؛ هر بزرگ و شریفی در برابر بزرگواری و شرافت شما سر فرود آورده و هر خود بزرگ‌بینی به اطاعت از شما گردن نهاده و هر زورگویی در برابر فضل و برتری شما فروتنی کرده و همه چیز برای شما خوار و ذلیل شده است». 

در این باره از محمد بن حسن اشتر علوی نقل شده که همراه پدرم با جمعی از مردم عباسی، طالبی و جعفری نزد متوکل عباسی بودیم که ناگهان ابوالحسن، امام هادی(ع)، وارد شد و آهنگ در قصر خلیفه را کرد. تمامی حاضران بلا استثناء از مرکب‌هایشان فرود آمده احترامات لازمه را به عمل آوردند تا حضرت وارد کاخ شد، مردی از آن جمع از این تجلیل و گرامیداشت به خشم آمده لب به اعتراض گشود که این تشریفات برای کیست؟! چرا برای این جوان این همه احترام بگذاریم؟ او نه از ما بالاتر است و نه بزرگسال‌تر. به خدا قسم هنگام خارج شدن، دیگر برای او بپا نخواهیم خاست و از اسب فرود نخواهیم آمد.

ابوهاشم جعفری به او چنین پاسخ داد که به خدا سوگند با ذلت و کوچکی به او احترام خواهی گذاشت. لحظاتی بعد امام(ع) از قصر خارج شد و بانگ تکبیر و سرود توحید برخاست و همه مردم به احترام امام بپا خاستند، ابوهاشم مردم را مخاطب ساخته گفت که مگر شما نبودید که تصمیم داشتید به حضرت احترام نگذارید». گروهی از آن میان پرده از حالت درونی خود برداشته و گفتند که به خدا قسم نتوانستیم خودمان را کنترل کنیم و بی‌اختیار از اسب فرود آمده به ایشان احترام گذاشتیم».

زید بن موسی چندین بار به عمر بن فرج گوشزد کرد و از او خواست که وی را بر امام هادی(ع) مقدم بدارد و می‌گفت او جوان است و من عموی پدر او هستم. عمر بن فرج سخن او را برای امام هادی(ع) نقل کرد. امام فرمودند که یک بار این کار را بکن. فردا مرا پیش از او در مجلس بنشان، سپس ببین چه خواهد شد. روز بعد عمر، امام هادی(ع) را دعوت کرد و آن حضرت در بالای مجلس نشست. سپس، به زید اجازه ورود داد. زید در برابر امام (ع) بر زمین نشست.  چون روز پنجشنبه شد، ابتدا به زید اجازه داد تا وارد شود و در صدر مجلس بنشیند، سپس، از امام(ع) خواست تا وارد شود. امام(ع) داخل شد. هنگامی که چشم زید به امام افتاد و هیبت امامت را در رخسار حضرت مشاهده کرد، از جایش برخاست و امام(ع) را بر جای خود نشاند و خود در برابر او نشست.

هیبت امام(ع) آن‌چنان قوی و نفوذ ایشان آن‌قدر نیرومند بود که هنگام آمدن نزد متوکل تمامی درباریان و نگهبانان قصر بی اختیار هنگام حضور امام(ع) قیام می‌کردند و بدون کمترین بهانه‌جویی و به انتظار گذاشتن، درها را می‌گشودند و پرده‌ها را کنار می‌زدند. ناگفته پیداست که نیرومندی و هیبت امام ناشی از سلطنت دنیوی یا اندوخته‌های مالی نبود، بلکه سر عظمت ایشان در اطاعت خداوند متعال، زهد در دنیا و پایبندی به دین بود. امام خواری و ذلت عصیان خدا را از خود دور کرده و از طریق اطاعت پروردگار به اوج عزت و وقار دو جهان رسیده بود. 

احترام به علما و دانشمندان

امام هادی(ع) در بزرگداشت دانشمندان و اندیشمندان می‌کوشید و به آن‌ها توجهی خاص داشت و آنان را بر دیگر مردم برتر می‌شمرد؛ زیرا آنان سرچشمه نور و آگاهی در زمین هستند. از کسانی که مورد تجلیل امام(ع) قرار گرفت، فقیهی بود که با یکی از نواصب و مبغضین اهل بیت(ع) به مناظره پرداخته و او را مغلوب کرده بود. آن فقیه پس از چندی به زیارت امام(ع) آمد، حضرت که از مناظره او با ناصبی خبردار بود، از دیدن وی شادمان شده او را در صدر مجلس نشاند و به گرمی با وی به گفت‌وگو پرداخت. 

مجلس مملو از علویان و عباسیان بود. بنی‌هاشم حاضر در آنجا از این توجه خاص امام(ع) رنجیده شدند و امام را مخاطب قرار داده و گفتند که چگونه او را بر سادات و بزرگان بنی‌هاشم مقدم می‌داری؟ حضرت در پاسخ فرمودند که از کسانی نباشید که خداوند متعال درباره‌شان فرمود: «الم تر الی الذین أوتوا نصیبا من الکتاب یدعون الی کتاب اللّه لیحکم بینهم ثم یتولی فریق منهم و هم معرضون؛ آیا ندیدی کسانی را که بهره‌ای از کتاب آسمانی به آن‌ها داده شده بود، فراخوانده شدند تا کتاب خدا داور آنان باشد، ولی گروهی اعراض کرده روی گرداندند». 

آیا کتاب خداوند متعال را به عنوان داور و حکم قبول دارید؟ همگی گفتند: آری! یا بن رسول اللّه(ص). امام(ع) روش خود را به استناد آیات قرآن چنین مدلل کرد که آیا خداوند نمی‌گوید: «یا أیها الذین آمنوا اذا قیل لکم تفسحوا فی المجالس فافسحوا یفسح اللّه لکم... و الذین أوتوا العلم درجات...، ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هنگامی که در مجالسی به شما گفته می‌شود جای باز کنید شما نیز جای باز کنید تا خداوند برای شما گشایش دهد تا آنجا که می‌گوید و دانشمندان را درجاتی بالاتر می‌دهد».

خداوند متعال همان طور که مؤمن را بر غیر مؤمن مقدم می‌دارد، مؤمن عالم را بر مؤمن غیر عالم برتری داده است و باز خداوند است که می‌فرماید: «خداوند مؤمنان اهل علم را درجاتی، برتری می‌دهد» آیا خداوند گفته است که خداوند نجیب‌زادگان و شریفان نسب‌دار را رفعت می‌ دهد! ولی حق تعالی با تأکید می‌گوید: «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون؛ آیا آنان که می‌دانند و آنان که نمی‌دانند با هم برابرند؟». پس چرا از احترام و تجلیل من نسبت به این عالم که مورد بزرگداشت خدا نیز هست رنجیده شده‌اید؟ شکستی که این مرد به آن ناصبی با دلائل و براهین خدا آموخته داد، از هر شرافت مبنی بر نسب و تبار، بالاتر و برتر است. 

دلائل و حجت‌های امام(ع)، حاضران را خاموش کرد، ولی یکی از بنی‌عباس حاضر در جلسه همچنان بر موضع نادرست خویش پافشاری کرد و گفت: «یابن رسول اللّه! شما این مرد را بر ما مقدم داشتی و ما را پائین‌تر از او به حساب آوردی؛ در صورتیکه او مانند ما نسبی چنین روشن و درخشان ندارد و از صدر اسلام تاکنون آن را که نسبی شریف‌تر داشته باشد بر دیگران مقدم می‌دارند». 

منطق این عباسی، منطقی است سست و بی‌بنیاد که اسلام بدان کمترین بهایی نمی‌دهد. اسلام متوجه ارزش‌های والایی است که هرگز چنین افرادی تصور آن را هم ندارند و به گوششان نخورده است. ازاین رو حضرت طبق اصل قرآنی «و جادلهم بالّتی هی احسن» و دستور: «کلّموا الناس علی قدر عقولهم» برای قانع کردن وی راه دیگری در پیش گرفت و فرمود: «سبحان اللّه!» آیا عباس که از بنی‌هاشم بود با ابوبکر تیمی بیعت نکرد؟ آیا عبداللّه بن‌عباس پدر خلفای عباسی و از خاندان بنی‌هاشم، کارگزار عمر بن‌خطاب از بنی عدی نبود؟ پس چرا عمر افراد خارج از خاندان قریش را وارد شورای شش نفره کرد، ولی عباس را که هاشمی و قریشی بود وارد شورا نکرد؟! پس اگر برتر شمردن غیر هاشمی بر هاشمیان نادرست است، باید بیعت کردن عباس با ابوبکر و کارگزاری عبداللّه بن‌عباس برای عمر را محکوم کنی و اگر آن کار اشکالی نداشت این مورد هم مانند آن روا خواهد بود».

معترض، تاب این استدلالات را نیاورد خاموش گشت و دیگر دم نزد. حضرت که دیده بود دلایل قرآنی او را قانع نکرد، از بیعت جدش عباس با ابوبکر و کارگزاری عبداللّه بن‌عباس برای عمر در حالیکه این دو خلیفه از نظر نسب به پای عباس و فرزندش نمی‌رسیدند استفاده کرد و این نمونه کامل «الزموهم بما التزموا به» است. 

انتهای پیام
captcha