کد خبر: 4197384
تاریخ انتشار : ۱۳ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۴:۵۰
دیدار با خانواده شهید امیرسرتیپ عباس واعظی

مشابهتی شیرین با ابوالفضل العباس(ع)

منزل شهید امیرسرتیپ عباس واعظی، مقصد دیگر دیدار هفتگی قاریان و حافظان با خانواده‌های شهدای قرآنی بود.

گفت: «بیست دقیقه به دو، یک سورن سفید در میدان فردوسی منتظر شماست.» از خیابان دماوند به میدان سپاه و از بزرگراه شهید صیاد شیرازی –که مسیر جنوب به شمال آن همیشه خلوت است- وارد اتوبان شهید بابایی شدیم. وعده دیدار در یکی از شهرک‌های ارتش و خانه‌های سازمانی نیروهای مسلح بود. بدون یک نیش‌ترمز از در شهرک وارد شدیم، سربازهایی که مسئول کنترل بودند، یک احترام نظامی دلچسب هم گذاشتند. پلاک ماشین، نظامی و راننده سرباز بود؛ من هم با ظاهری شبیه پاسدارها نشسته بودم کنار راننده. به مقصد که رسیدیم از سرباز پرسیدم: «خب! حالا برنامه چیه؟» با لبخند گفت: «ما زود رسیده‌ایم. دکتر (فرمانده‌اش) و بقیه بچه‌ها هنوز راه نیفتاده‌اند».

صبح که از خانه بیرون می‌آمدم، برف می‌بارید. این را گفتم که بدانید، هوا سرد بود. سرباز هم بی‌قرار از ماشین پیدا می‌شد، در ماشین را باز می‌کرد و سری به غذاهایی می‌زد که گرفته بود، ولی قاشقی برای خوردن آنها نداشت. به هم‌خدمتی‌اش زنگ زد و گفت: «سر راه که می‌آیی، قاشق هم بگیر. راستی نوشابه یادت نرود!» مشغول حل یکی از مسئله‌هایی شدم که برای اوقات معطلی در کیفم گذاشته بودم. نیم‌ساعتی گذشت که همه با هم از راه رسیدند. به جز یکی از قرّا که فقط چهره‌اش برایم آشنا بود، ولی اسمش یادم نمی‌آمد، بقیه را نمی‌شناختم. چند نفر لباس شخصی و یک سرهنگ نیروی زمینی ارتش با ته‌لهجه مشهدی.

مردی قدبلند، با محاسن سفید که گمانم از حیث سنی از همه بزرگتر و البته از دوستان صاحبخانه بود، زنگ در را زد. بعد از تکه پاره کردن تعارفات معمول که آقا اول شما بفرمایید! به خدا نمیرم! شما دست راستید! من میزبانم اول مهمان! بالاخره همگی وارد شدیم.

همسر شهید امیرسرتیپ عباس واعظی به گرمی استقبال کرد. پیش از آن که سخن خاصی رد و بدل شود به پیشنهاد یکی از حضار، ابوالفضل قدیانی، قاری ممتاز ارتش، آیاتی از سوره بقره را با صوتی خوش تلاوت کرد. بعد از آن رحیم قربانی، رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج با آرامش و طمأنیه به معرفی میهمانان پرداخت. استادان حسن ربیعیان، ابوالفضل قدیانی و محمدمهدی آزاد از قاریان قرآن، منصور آقامحمدی از رزمندگان و دوستان شهید، و سرهنگ مهدی میدانی، رئیس اداره قرآن، عترت و نماز سازمان عقیدتی ـ سیاسی ارتش. یک نفر از معاونت فرهنگی ارتش، سه سرباز، دو خبرنگار و من، خبرنگار ایکنا.

همسر شهید گفت: «قبل از ازدواج، خواب دیده بودم که همسرم شهید خواهد شد. آنقدر به او وابسته بودم که اگر جز با شهادت مرا ترک کرده بود، فقدان او را تاب نمی‌آوردم. رادیو ماشینش همیشه روی موج قرآن تنظیم بود. یا قرآن گوش می‌داد یا سخنرانی به ویژه سخنرانی‌های استاد الهی قمشه‌ای. خطاط هم بود؛ از تمام خوبی‌ها حظی برده بود». یکی از حضار گفت: شهید قامت بلند و بدن ورزیده‌ای داشت. وقتی راه می‌رفت هیبتی داشت و اگر کسی او را نمی‌شناخت در دلش رعب می‌افتاد. اما وقتی زبان به سخن می‌گشود، جز آرامش چیزی به مخاطب منتقل نمی‌کرد. همسر شهید گفت: «این آرامش را به من هم منتقل کرده بود. هیبت داشت، ولی آرام بود. هر چه بود نظر کرده آقا ابوالفضل عباس بود.»

من سرم پایین بود و گوش می‌کردم، اما گمانم وقتی این سخن را گفت، حداقل چشم یکی از مخاطبان او از تعجب گرد شده بود. سریعاً توضیح داد که چرا گفته بود او نظرکرده است: «به تقویم قمری، در روز تاسوعا به دنیا آمد. وقتی قرار شد ازدواج کنیم به من گفتند او را با احترام خطاب کن. در یک محله بودیم. بعد از اینکه به خواستگاری‌ام آمدند، پدرم برای استخاره به روحانی مسجد محل مراجعه کرد. حاج آقا گفته بود استخاره خیلی خوب است. برای چه کاری می‌خواستید؟ پدرم گفت: حاج آقای واعظی دخترم را برای عباس آقا خواستگاری کرده‌اند. امام جماعت در پاسخ پدرم گفته بود: عباس استخاره لازم ندارد.»

گزارش از مجتبی عابدی

انتهای پیام
captcha