کد خبر: 4214552
تاریخ انتشار : ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۱۸

بررسی مبانی دین‌شناختی علم دینی و نظریه تجربه دینی

نخستین شماره دوره چهاردهم دوفصلنامه علمی پژوهشی «پژوهش‌های علم و دین» به صاحب امتیازی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به زیور طبع آراسته شد.

به گزارش ایکنا، نخستین شماره دوره چهاردهم دوفصلنامه علمی پژوهشی «پژوهش‌های علم و دین» به صاحب امتیازی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به زیور طبع آراسته شد.

عناوین مقالات این شماره بدین قرار است: «مبانی دین‌شناختی علم دینی و نظریه تجربه دینی؛ سازگاری یا تعارض»، «رویکرد سوسیالیست‌های خداباور و چپ‌های مسلمان ایرانی به مقوله تکامل»، «مبانی علم‌سنجی در علوم انسانی و ضرورت شکل‌گیری مکتب علم‌سنجی در آن»، «جایگاه فعالیّت بدنی زنان در جوامع یهودی و مسیحی معاصر»، «بررسی رابطه علم و دین از دیدگاه جامعه‌شناسان»، «بحران علم‌سنجی در علوم انسانی از منظر علم‌شناسی غیرپوزیتویستی»، «آینده علوم انسانی اسلامی در ایران؛ تحقیقی مبتنی بر تحلیل روند»، «رویکردهای مکمل به تبیین تکاملی دین»، «ارزش‌های اخلاقی و نسبت آن با عواطف در اندیشه ماکس شلر»، «مناسبات نظریّه ‌پردازی دینی با قلمروهای تحقیق در علوم انسانی»، «جریان‌شناسی تاریخی دیدگاه اندیشمندان مسلمان درباره نظریه داروین»، «تحلیلی بر ضرورت نقش اخلاق در پژوهش».

در چکیده مقاله «مبانی دین‌شناختی علم دینی و نظریه تجربه دینی؛ سازگاری یا تعارض» آمده است: «علم دینی، دانشی متأثر از دین است. دیدگاه‌های مطرح در علم دینی معیارهایی برای تولید علم دینی مطرح کرده‌اند که به وجود ویژگی‌هایی در دین همچون منبع معتبر دینی، محتوای معرفتی قابل شناخت و جامعیت و کمال دین، وابسته است. این ویژگی‌ها را مبانی دین‌شناختی علم دینی نامیده‌اند. خدشه در این مبانی به خدشه در امکان علم دینی خواهد انجامید. هرچند نظریه تجربه دینی با انگیزه دفاع از اعتقاد دینی و به نفع وجود خدا مطرح شد، تعارض با برخی مبانی دینی را در خود داشت. تجربه‌گرایان دینی با تمرکز بر بُعد گرایشی انسان نسبت به دین، گوهر دین را نوعی احساس و تجربه دینی می‌دانند. ایشان وحی را تجربه دینی پیامبر انگاشته، و ابلاغ پیامبر را تفسیری شخصی از آن تجربه و متأثر از ویژگی‌های انسانی به‌شمار می‌آورند. این مواضع با مبانی دین‌شناختی علم دینی ناسازگار می‌نماید و پیامد آن بسنده کردن به نوعی حداقلی از علم دینی است. تبیین نسبت نظریه تجربه دینی با مبانی دین‌شناختی علم دینی و به تبع آن با امکان علم دینی، مسئله این پژوهش است که با روش تحلیلی و مقایسه‌ای صورت پذیرفته است.»

در طلیعه مقاله «رویکرد سوسیالیست‌های خداباور و چپ‌های مسلمان ایرانی به مقوله تکامل» آمده است: «رویکرد مثبتِ احزاب چپ‌گرا به نظریه تکامل داروین از ابتدای عصر پهلوی با فعالیت‌های متفکران مارکسیست به شکل تأثیرگذاری آغاز گردید. پس از گذشت سه دهه از آغاز فعالیت‌های علمی چپ‌ها در ایران، نقاط ضعف ماتریالیست دیالکتیک مارکسیستی در تبیین و توجیه نظریه‌های جدید علمی (کوانتوم، نسبیت، عدم قطعیت) هویدا شد، از طرفی عدم تحقق اشعار عدالت محور در کشورهای کمونیستی غیرقابل‌ انکار بود. از سوی دیگر در دهه چهارم قرن ۱۴ هجری شمسی بود که مواجهه متفاوتی از محققین مسلمان با نظریه تکامل داروین، خیز جدیدی برداشته و اتفاقاً مورد استقبال اکثریت جامعه مسلمان ایرانی قرار گرفت. مجموع این مسائل باعث شد، تعدادی از متفکران چپ‌گرای ایرانی که هنوز راه سعادت را در جامعه سوسیالیستی می‌یافتند، سعی بر آشتی دادن و سازگار نمودن افکار سوسیالیستی با اصول خداپرستی و مبانی اسلام نمایند. البته این گروه‌ها بیشتر رویکرد عمل‌گرایانه‌ی حزبی داشتند و از لحاظ نظری آن‌چنان نظریه زیست‌شناسی تکامل داروین را با نظریه تکامل اجتماعی مارکس درهم‌ آمیخته بودند که گاهی تفکیک و تشخیص این دو نظریه را در نوشته‌هایشان کار آسانی نیست. در این نوشتار قصد داریم نشان دهیم که این گروه چه نوع نگرش فلسفی یا مذهبی را جایگزین اصول ماتریالیست دیالکتیک مارکسیستی نموده‌اند؟»

در طلیعه مقاله «مبانی علم‌سنجی در علوم انسانی و ضرورت شکل‌گیری مکتب علم‌سنجی در آن» آمده است: «در سال‌های اخیر، علم‌سنجی نقش مهمی در سنجش و ارزیابی عملکرد پژوهشی داشته است. این علم، رشد و تکامل پژوهش را در طول زمان با مراجعه به داده‌های استاندارد شده پژوهش‌های دانشگاهی به‌ویژه اطلاعات کتاب‌شناختی، تجزیه‌وتحلیل می‌کند. در واقع، علم‌سنجی یا همان دانش سنجش علم با ارزیابی و رتبه‌بندی اصولی پژوهشگران، دانشگاه‌ها و مراکز پژوهشی به ارتقای آنها کمک کرده و منجر به شناخت بهتر نقاط قوت و ضعف آنها می‌شود و نقش مهمی در سیاستگذاری عمومی و حکمرانی علمی بر عهده دارد. در این میان، جدای از مبنامندی علم‌سنجی و به تبع آن، امکان بومی‌سازی علم‌سنجی که در جای خود جزو مباحث مناقشه برانگیز جامعه علمی به شمار می رود، اینکه آیا علم‌سنجی در همه علوم از مبانی و منطق واحدی تبعیت می‌کند و یا باید برای علم‌سنجی علوم انسانی به دنبال منطق متفاوتی بود، یکی از دغدغه‌مندی‌های اصحاب علوم انسانی محسوب می‌شود. این مقاله، با در نظر گرفتن مفهومی عام از فلسفه و مبانی علوم و با الهام از نظریه لاکلا و موفه، از روش توصیفی و تحلیلی استفاده نموده تا از این طریق ضمن توجیه علمی لزوم استقلال نسبی علم‌سنجی علوم انسانی از مطلق علم‌سنجی، امکان شکل‌گیری مکتب علم‌سنجی علوم انسانی را مورد بررسی قرار دهد. از آنجا که شکل‌گیری مکتب علم‌سنجی علوم انسانی نیازمند ارائه تصویری عملی از آن نیز می‌باشد، شش سئوال کاربردی نیز در این مقاله بر اساس روش تحقیق کیفی مطرح و پاسخ‌های اولیه‌ای به این پرسش‌ها ارائه شده است.»

 

انتهای پیام
captcha