سر در باغ ملی، میدان مشق، خیابان ملل متحد، کتابخانه و موزه ملی ملک؛ همین نشانی برای آشنایی با تاریخ یک ملت کافی است. وقتی وارد خیابان ملل متحد شوی اصلاً قابل باور نیست که اینجا مکانی در وسط شهر شلوغ و پرسروصدای تهران است که به جای صدای بوق ماشین و گاز موتور و همهمه مردم شهر، صدای انواع پرندگان را از چنارهای بلندقامت و سبز میشنوی. درختهایی که در دو سوی خیابانی که از سنگ، فرش شده است، همگی در یک خط به صف ایستادهاند و استوار، مشق نظم میکنند.
به نیمه خیابان ملل متحد که میرسی، درست مقابل ساختمان شهربانی سابق که امروز به وزارت امور خارجه تبدیل و به شمایل بناهای دوره هخامنشی ساخته شده است، بنایی اسلامی با سردری شبیه به مساجد دوره صفوی با ترکیب آجر و کاشیهای لاجرودین خودنمایی میکند که در پیشانی آن با خط نستعلیق، بزرگ نوشته شده «کتابخانه و موزه ملی مَلک».
«کتابخانه و موزه ملی مَلک» گنجینهای است از 19 هزار کتب خطی بیمانند، سکههای باستانی و تاریخی، آثار خوشنویسی بینظیر و تابلوهای نقاشی نفیس که همگی توسط حاجحسینآقا ملک با دقت و وسواس جمعآوری شده است تا پیشینه فرهنگی و تاریخی این مُلک باقی بماند.
حسین ملک میراثدار پدری بود که ثروت انبوه پدر را صرف فرهنگ، هنر و تاریخ ایران کرد و هر آنچه داشت را وقف ملت ایران کرد تا برای همیشه ماندگار بماند. او اموال خود را وقف آستان قدس رضوی کرد تا از گزند روزگار در امان باشد و از دست تطاول دور گردون دور بماند. اموالش به قدری بود که او را بزرگترین واقف تاریخ معاصر ایران نام نهادهاند.
قرار بود که خبرنگاران و اهالی رسانه بازدیدی از «نادیدههای» کتابخانه و موزه ملی ملک داشته باشند و همین که قرار است چیزهایی را ببینم که تا پیش از این نادیده بودند، حافظانه حال دل از دست دادن داشتم که قرار بود راز درون پرده آشکار شود و مشتاقانه منتظر دیدن آن نادیدهها بودم.
وارد موزه که شدم مجسمه پیرمرد عباپوشیده با ریشهای سفید و چهرهای جدی را دیدم که آسوده، فارغ از مال و نام بر اریکه چوبین تکیه زده است. آرامش را از نگاهش میتوان حس کرد؛ حق هم دارد که آرام باشد، او که ثروت افسانهای خود را اینچنین معتقدانه وقف ایران کرده است و میداند تنها راه ماندگاری و حفظ مال، وقف عام است؛ چطور میتواند آرام نباشد؟
ملک در وقفنامه خود چنین گفته است: «من راه پیشرفت ایران را منحصراً در دو چیز تشخیص دادهام؛ اول ترقی معارف و دوم رعایت حفظ و صحه ملت.» او برای دستیابی به مورد اول، کتابخانه میسازد و برای هدف دوم بیمارستانی را در چناران احداث میکند. ملک پیشبینی همهچیز را کرده بود و میدانست که نگهداری از چنین گنجینهای کار آسانی نیست از همین رو بخشی از درآمد سایر املاک و مستغلاتی که وقف آستان قدس رضوی کرده بود را وقف نگهداری، تجهیز و پشتیبانی موزه کرد تا این آثار همیشه به بهترین نحو نگهداری و حفاظت شوند تا حدی که یکی از کارشناسان این موزه میگفت «طی بازدیدی که رئیس موزه لوور از کتابخانه و موزه ملی مَلک داشته از دقتنظر و حسن عمل موزه در نگهداری آثار در شگفت مانده بود و بیان میکرد که ما در موزه لوور امکان و توان چنین نگهداری حرفهای و اصولی را نداریم که شما از این آثار اینگونه نگهداری میکنید.»
در ابتدای این بازدید امیر خوراکیان، مدیر کتابخانه و موزه ملی مَلک برای خوشامدگویی سمت ما خبرنگاران میآید میگوید: «حسینآقا ملک الگوی بسیار زیبا از موضوع وقف است و نشان میدهد که وقتی سرمایهای وقف شد چگونه در همه حکومتها از آسیب هر گزندی در امان میماند. کتابخانه و موزه ملی مَلک نمادی از هدایت سرمایهها به سوی کارهای فرهنگی و وقف است. تلاش ما این است که علاوه بر نمایش اشیا، قصه پشت هر یک از این آثار را هم روایت کنیم تا نحوه آفرینش این آثار و قصههایی که درون هر یک وجود دارد نیز معرفی شود.»
پس از صحبتهای مدیر موزه پلهها را پایین میرویم تا با اولین قسمت نادیدهها یعنی بخش حفاظت و مرمت آشنا شویم؛ زهرا نکویی، کارشناس حفاظت و مرمت کتابخانه و موزه ملی مَلک در این بخش میگوید: «بسیاری از افراد از وجود بخش حفاظت و مرمت اطلاعی ندارند و نمیدانند که چنین بخشی وجود دارد. اقداماتی که در اینجا انجام میشود عبارت است از شناسایی آثار، مستندنگاری، مرمت، صحافی و... آثار اهدایی و جدید خریداری شده وارد اینجا میشود و پس از بررسی و رفع آسیبهای احتمالی وارد مجموعه یا مخزن میشود.»
پاپوشهایی را به پا کنیم و به قسمت آزمایشگاه موزه میرویم تا با بخش همیشه جذاب آزمایشگاه با انواع و اقسام میکروسکوپها و نمونهها بیشتر آشنا شویم؛ در اینجا انواع سمها و قارچها و مواردی که سبب تخریب بافت آثار مکتوب و غیر مکتوب میشود را بررسی میکنند. مسئولان برای تشخیص موارد تخریبی نمونهها را از کاغذها، مرکبها، لکهها، زنگارها و... برمیدارند تا آنها را شناسایی کنند و راهکارهای لازم را برای حفظ و مرمت را به مسئولان مرمت اعلام کنند.
در آزمایشگاه سوسک رنگ پریدهای را زیر یک میکروسکوپ میبینم، مسئول آزمایشگاه میگوید این یک نوع آفت است که در بین یکی از کتابهای دوره صفوی یافت شده است. شمایلش نشان میدهد که سالهای سال از مرگش گذشته و در بین کتابها مومیایی شده است. تصور میکنم احتمالاً این سوسک از همان دوره صفوی در لای ورقهای این کتاب جا خوش کرده است و اکنون بعد چند صدسال سر از آزمایشگاهی درآورده تا تبارش را بشناسند. چه روزگارانی را که این موجود تجربه نکرده است؛ اگر میتوانستیم اطلاعات ذهنیاش را بازیابی کنیم که چه چیزهایی را به چشم دید و بر چه تَنهایی نشسته و چگونه این زمان طولانی را طی کرده و اکنون به اینجا رسیده است، خودش سیری در تاریخ بود. اینجا سوسک به واسطه سوسک بودنش ارزشمند نیست بلکه سالم ماندن او پس از این همه سال در لابهلای کتابها او را تبدیل به شیء تاریخی و دیدنی کرده است.
در بخش دیگر کتاب خطیای را میبینم که مرمتگر کاغذهای آن را برگ به برگ جدا کرده است تا هر برگ را به صورت مجزا مرمت کند. جذب خط خوش و زیبای برگها میشوم؛ با دقت به سطرهای آن نگاه میکنم و تلاشم میکنم تا هر خط را بخوانم و چیزی از آنها بفهمم. یکی از مصائب خوانش متون تایپی این روزگار این است که ما را از خواندن متون دستنویس و خوشخط گذشتگانمان کمتوان یا ناتوان کرده است اما تلاش برای فهم متن کتاب خطی، رنج همراه با لذتی دارد که«به دریا رفته میداند مصیبتهای طوفان را».
از مسئول بخش مرمت میپرسم آیا تا به حال هنگام کار مرمت مبهوت متن شدهای که دست از کار بکشی و بنشینی متن را بخوانی؟ پاسخ شگفتآوری میشنوم که میگوید «من هیچکدام از متنها را نمیخوانم! اصلاً آنها را نمیبینیم که بخوانم؛ متون برایم مانند تصویری است که آنها را نگاه میکنم بیآنکه آنها را بخوانم. توصیه میشود که بعضی از کتب مثل جادو و طلسم را نیز اصلاً نخوانیم و سعی کنیم حتی به محتوای آنها نگاه هم نکنیم.» از این پاسخ بهتزده میشوم که چگونه میشود متونی از دل تاریخ به دست کسی برسد و او بیآنکه کنجکاوی کند که چه چیزی درون این سطرها نهفته است از آنها میگذرد! شاید این هم آفت عادت است که همه چیز را برای انسان به امری عادی تبدیل میکند. آرزو میکردم که جای او باشم و غرق در کتابهای خطی تاریخی شوم. شاید کتابی یا متنی از دستنویس خواجه شیراز حافظ یا استاد سخن سعدی یا فارابی، بیهقی، سهروردی و... به دستم میرسید و آن را لمس میکردم و سطر به سطرش را میخواندم.
به بخش صحافی میرویم و کارشناس بخش توضیحات جالبی را میدهد که تا حدود صدسال پیش صحافی در ایران به صورت سنتی و دستی بدون هیچ دستگاهی انجام میشده است تا اینکه در اواخر جنگ جهانی دوم فردی آلمانی که راننده کامیون اما با حرفه صحافی آشنا بوده است، دستگاههایی را به ایران وارد میکند تا کار صحافان را آسان کند. این خدمت بزرگ زمانی برایم معنا پیدا میکند که مسئول بخش صحافی میگوید «شیوه صحافی سنتی برای کتابها مناسب نبوده است؛ زیرا شیرازهدوزی کتابها سبب آسیب به آنها میشده است و با ورود دستگاههای جدید و تغییر شیوه دوخت و دوز عمر کتابها بیشتر میشود و از کلی مشکلات و مضرات دیگر جلوگیری میکند.»
بعد از این قسمت به سمت مخزن موزه میرویم، همانجایی که به قول حافظ «دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا». آقای نوشاد رکنی، مسئول بخش مخزن که ما را همراهی میکند و جمله عجیب و ماندگاری میگوید که «یک موزه مثل کوه یخی میماند که عموم مردم همیشه فقط نوک این کوه را میبینند اما بخش اصلی و مهم در مخزن به دور از چشم همگان نگهداری میشود.» با این جمله به همه موزههایی که تاکنون رفتهام میاندیشم و حس فرد ازدستدادهای را دارم که چه آثاری را نتوانستهام تاکنون ببینم. اجازه ورود هیچ دستگاه و دوربینی را به ما نمیدهند و اینجا باید صرفاً تماشاگر بود.
مخزن با توجه و تمهیدات ویژه نگهداری میشود تا مبادا آسیبی به اشیاء وارد نشود. ابتدا به سالن مخصوص کتابها رفتیم که هزاران کتاب به صورت خوابیده و شمارهگذاری شده در دمایی استاندارد حفاظت میشدند. کتابها باید به صورت منفرد و افقی نگهداری شوند تا فشاری روی آنها نباشد. مسئول مخزن میگوید «رطوبت، گرما، نور و انسان بیشترین تخریبها را به آثار وارد میکنند و باید از عوامل آسیبزا به آثار جلوگیری کرد.»
بخش دیگر مخزن به تابلوهای خوشنویسی، تذهیب، نگارگری، نقاشی اختصاص داشت؛ دیدن آثار کمالالدین بهزاد، عمر اقطع، کمالالملک و چندصد هنرمند بزرگ دیگر از نزدیک و بدون واسطه، حس و حال عجیبی داشت. در کنار نقاشیها فرشهای لوله شده بسیاری از بهترین و زیباترین فرشهای دستباف ایرانی نگهداری میشد و تازه معنای آن کوه یخی که در ابتدا بیان شد را فهمیدم و این بخش کوچکی از آن کوه یخی بود که در زمان اندک با نگاه سرسری امکان دیدن آن را داشتیم و کلی قسمتهای دیگر مانده بود که فرصت و امکان دیدن آنها وجود نداشت.
این بخش پایان بازدید از نادیدههای کتابخانه و موزه ملی مَلک بود و بعد از آن به طبقات بالا رفتیم و از بخشهای عمومی که شامل تمبرها، کتب نفیس، تابلوها، سکهها و... میشود و همگان امکان دیدن آنها را داشتند دیدن کردیم.
تمام زمان بازدید در این فکر بودم که ایکاش این مُلک، مَلکهای بسیار داشت تا مَلَکوار و دلسوازنه از تاریخ و هنر ایران پاسداری میکردند. مَلک شدن، مَلک بودن، مَلک زیستن و مَلک مُردن کار دشواری است و کار هرکسی نیست و به قول مولانا «مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد» امید که راه ملکوتیاش پر رهرو باشد.
گزارش از سجاد محمدیان
انتهای پیام