علی معروفی آرانی، پژوهشگر حوزه صهیونیسم و یهودیت در یادداشتی که با عنوان «ارعاب، ضربه و تضعیف اقلیتهای مذهبی خاورمیانه در سیاست خارجی رژیم صهیونیستی» در اختیار ایکنا قرار داده است نوشت:
اسرائیل که به جهت تصنعی بودنش در منطقه خاورمیانه، از بدو تأسیس گرفتار دغدغه بقا بود، پس از گذران چهار جنگ بزرگ پیروزمند در برابر دولتهای عربی، توانست اطمینان نسبی از امنیت مرزهایش را به دست آورد. همین حس تضمین بقا، زمینهای ایجاد کرد تا اسرائیل درگیر بحثهای عمیقتری شود که اهمیت آن فراتر از امنیت فیزیکی بود.
نضجگیری ناامنی هستیشناختی اسرائیل در پرتو امنیت نسبی فیزیکی، با جدال بر سر حافظه ملی و تاریخنگاری صهیونیسم آغاز شد. بازخوانی داستانهای روایت شده صهیونیسم که دیگر تجلی یک خاطره مشترک و متداوم و غیرمنقطع تاریخی نبود، فرد یهودی را دچار فقدان احساس منسجمی نسبت به پیوستگی و ادامهدار بودن سرگذشت خویش کرد به نحوی که او اکنون، زمان را همچون رشتهای از لحظههای ناپیوسته درک میکند. در این میان آن چه بیش از همه صهیونیسم را دچار ناامنی هستیشناختی کرد، تردیدافکنی در بنیانهای دو اسطوره «سرزمین موعود» و «قوم برگزیده» بود که شیرازه هویت صهیونیسم محسوب میشود. در نتیجه رژیم صهیونیستی در مواجهه با ناامنی هستیشناختی، به سوی سیاست «امنیتی کردن» هویت، روی آورده است.(1)
فرهنگ امنيتی رژيم صهيونيستی در درك فرصتها و تهديدها، اين رژيم را در صدر كشورهايی قرار داده است كه دغدغههای بالایی دارند. از اين رو، تفكر امنيت بر تمام برنامههای اين رژيم حاكم است. اسرائيل به عنوان عضوی بيگانه و ادغام ناشدنی با محيط اطراف با ويژگیهايی به شدت نژادپرستانه و تجاوزكارانه، همواره درگير ملاحظات شديد امنيتی است. در اين محيط، رژيم صهيونيستی اقليتهای قومی ِ ـ مذهبی موجود در منطقه را عقبه استراتژيك سياستهای امنيتی خود در برخورد با كشورهای مسلمان قلمداد میكند. رژيم صهيونيستی در چارچوب دكترين پيرامونی، طرح اتحاد با كشورها و اقليتهای قومی ـ مذهبی همسو را سرلوحه سياست خارجی خود قرار داده و پيوندهايی را با اقليتهای قومی ـ مذهبی منطقه برقرار كرده است.
رژيم صهيونيستی در جنگ متولد شد و از زمان تأسيس اغلب با بيشتر همسايگان جنگ كرده است. به همين علت، حفظ امنيت ملی همواره در دستور كار اين رژيم بوده؛ بهگونهای كه تمام تصميمگيریها در همه ابعاد تحت تأثير اين عامل قرار داشته و بر آن غلبه كرده است. رهبران اسرائيل بر اين نكته واقفند كه به عنوان عنصری بيگانه و محاصره شده ميان دشمنانی بالقوه و بالفعل، همواره درگير ملاحظات امنيتی خاص هستند. امنيت جامعه به شدت نژادپرستانه و تجاوزكارانه و نيز غيرقابل ادغام با محيط اطراف، همواره دغدغه اصلی رژيم صهيونيستی بوده است.
ماهيت سياست و حكومت در خاورميانه، تحليلگران را وادار به در نظر گرفتن نقش محوری دولتها میسازد. از اين رو، چارچوب نظری نوشتار حاضر، بیتأثير از مبانی واقعگرايی دولتمحور نيست؛ هر چند واقعگرايی کلاسیک در قالب نظريه موازنه فراگير تعديل میشود و تلفيق محيط امنيتی داخلی و خارجی دولتها را مدنظر دارد. با توجه به مطالعه موردی و بررسی سياست خارجی رژيم صهيونيستی براساس نظريه موازنه فراگير(2) به نظر میرسد اين نظريه قابليت تبيين و پاسخگويی به پرسش چيستی سياست رژيم صهيونيستی را در قبال تحولات مناطق اقليتنشين كشورهای پيرامونی شامل مناطق دروزینشين فلسطين، سوريه و لبنان، مارونیهای لبنان و مناطق كردنشين عراق داشته باشد. موازنه فراگير را میتوان نظريهای در تبيين سياست خارجی دانست كه دولتها در راستای ايجاد توازن ميان چالشهای داخلی و خارجی با در نظر گرفتن فرصتها و تهديدهای موجود در اين دو محيط اعمال میكنند.
ماهيت اشغالگری و نژادپرستی رژيم صهيونيستی و درگيری مداوم آن با فلسطينیها و كشورهای همجوار و مجموعهای از عوامل داخلی مانند كوچك بودن سرزمين و اندك بودن جمعيت، اين رژيم را از عمق استراتژيك محروم كرده است. به موارد بالا بايد محيط امنيتی را نيز افزود. رژيم صهيونيستی در داخل با ناامنیهای مداوم، در منطقه با محاصره همسايگان و دولتهای ديگر و در سطح بينالملل با فقدان مشروعيت ناشی از نحوه شكلگيری و عملكرد جنگافروزانه و نژادپرستانه روبهروست. مجموعه اين عوامل درك و تصويری از تهديدها را برای رهبران رژيم صهيونيستی فراهم كرده است كه در آن هر چيزی را در معرض خطر میبينند.
بن گوريون، اولين نخستوزير دولت يهود، دکترین پیرامون(3) را مطرح کرد. براساس اين دكترين اسرائيل برای برقراری پيوند با منطقه پيرامونی بايد از فرصتهای موجود بهرهبرداری كند و مناسبات خود را با كشورهای غيرعرب منطقه مانند تركيه و ايران و اقليتهای قومی ـ مذهبی خاورميانه كه تحت فشار جهان عرباند، افزايش دهد. اين دكترين در شرايطی طرح شد كه دولت يهود مورد تحريم اكثر كشورهای جهان عرب بود و رژيم صهيونيستی صرفاً با كشورهايی معدود، آن هم بهصورت محرمانه رابطه داشت.
سياست خارجی اسرائيل براساس دكترين پيرامونی بر يك سيستم، هسته، محيط و حلقه بيرونی مبتنی بود. اسرائيل برای شكست محاصره همسايگان عرب و خروج از انزوای سياسی و جلب حمايتهای سياسی، اقتصادی و نظامی ناگزير بود مدار اول يعنی حلقه دشمنان اسرائيل شامل كشورهای عربی را بگسلد و با كشورهای مدار دوم، يعنی كشورهای غيرعرب يا غيرمسلمان و اقليتهای قومی ـ مذهبی و مدار سوم شامل ابرقدرتها، كشورهای اروپايی و جهان سوم رابطه برقرار كند.
كاركرد مهم ديگر دكترين پيرامونی ايجاد اين ذهنيت در خاورميانه و بهطور عربی نيست، بلكه اين منطقه متشكل از کلی در جهان بود كه خاورميانه صرفاً چند مليت، چند فرهنگ، چند مذهب و چند قوميت است. به اعتقاد بن گوريون، منطقهای عربی نيست و اكثريت ساكنان آن عرب نيستند.
خاورميانه منحصراً غيرعربها شامل تركها، ايرانیها و اقليتهای غيرعرب در كشورهای عربی از قبيل يهودیها، كردها و مارونیها از اهميت يكسانی برخوردارند. از آنجا كه تعداد تركها و ايرانیها از ساكنان عرب خاورميانه بيشتر است، تماس با اينگونه گروههای بزرگ میتواند به دوستی با همسايگان نزديك اسرائيل بينجامد.
جلوگيری از وحدت كشورهای عربی، بهويژه دولتهای هممرز اسرائيل، هدف مهمی است كه اسرائيل در تحقق آن میكوشد. مصر، سوريه، لبنان، اردن و در سطحی ديگر عراق و كشورهای جنوب خليج فارس در هدف اين سياست جای میگيرند. تلاشهای اسرائيل برای گفتوگوی جداگانه با برخی از اين كشورها از يك سو، تعميق اختلافهای موجود در صفوف اعراب را دامن میزند و از سوی ديگر، مانعی سر راه اتخاذ موضعی واحد از سوی آنان به حساب میآيد.
دكترين بن گوريون علاوه بر دولتهايی كه در محيط قرار گرفته بودند، اقليتهای موجود در حاشيه قومی دولتهای هستهای را نيز هدف قرار داد. اسرائيل با تركيه، ايران (قبل از پيروزی انقلاب اسلامی) و اتيوپی روابط رسمی و آشكار برقرار كرد، اما برای برقراری ارتباط با اقليتهای قومی ـ مذهبی مخفيانه عمل میكرد. هدف اين سياست تبادل اطلاعات، ضربه، ارعاب و تضعيف كشورهای عرب در همسايگی دولتهايی غيرعرب پيرامون خاورميانه بود. اسرائيل برای رسيدن به اين هدف به حمايت از اقليتهای ساكن كشورهای عربی پرداخت.
پس از اعلام موجوديت رژيم صهيونيستی در سال 1948 اهداف استراتژيك صهيونيسم برای دامن زدن به نهضتهای قومی ـ مذهبی به قوت خود باقی ماند و با افزايش قدرت سياسی و نظامی صهيونيسم، به شكلی آشكارتر تعقيب شد. پس از جنگ پنجم ژوئن 1967 همراه با افزايش قدرت نظامی رژيم صهيونيستی و اشغال هرچه بيشتر سرزمينهای كشورهای عربی، اهداف اسرائيل برای بهرهبرداری از مسئله اقليتهای قومی ـ مذهبی در كشورهای اسلامی بیپرده پيگيری شد.
اسرائيل راههای گوناگون از جمله بهرهبرداری از مسئله اقليتهای منطقه را در پيش گرفت كه امكان فرسايش و تجزيه كشورهای عربی را فراهم میكرد. ديويد گاما، نويسنده صهيونيست، در اثر خود با عنوان «كشمكش، چرا و تا كي؟» مینويسد: محور پيشنهاد مربوط به حل مشكل خاورميانه بر اين اساس متكی است كه بايد كشورهای عربی موجود در شرق اسرائيل به دو بخش تقسيم شوند: سوريه و لبنان در قسمت شمالی و عراق، اردن، سعودی، فلسطين (در صورت تأسيس) و ساير كشورهای عربی در قسمت جنوبی. اين دو بخش به وسيله نوار پهن ارضی از هم جدا و نيروهای غيرعرب در آن مستقر میشوند.
در سياست اسرائيل در قبال اقليتهای غيرعرب منطقه، لبنان موقعيتی خاص داشت كه علت آن نزديكی و تمايل بخشی از مسيحيان لبنان به برقراری رابطه با صهيونيستها بود. شبكههای ارتباطی نيز با اقدامات مخفيانه آژانس يهود ايجاد شد.
بن گوريون بسيار تمايل داشت كه اسرائيل با لبنان به عنوان تنها دولت مسيحی در خاورميانه، مرز مشترك داشته باشد. نظريات وی درباره اين همسايه شمالی برای سياستهای آينده اسرائيل بسيار مهم بود؛ هرچند با نظريات برخی كارشناسان اسرائيل در بخش سياسی آژانس يهود تعارض داشت. بن گوريون لبنان را يك واحد سياسي و بيش از همه يك واحد مسيحی تلقی میكرد. در واقع، لبنان دارای يك جامعه بزرگ مسلمان بود. حتی جامعه مسيحيان لبنان فاقد يكپارچگی و وحدت نظر بودند. با اين حال، مارونیهايی كه با اسرائيل در تماس بودند، تنها بخشی از مارونیهای لبنان بهشمار میآمدند.
ديدگاه اسرائيل در قبال لبنان، تحت تأثير روابط نزديك تعدادی از رهبران مذهبی مارونی و رهبران سياسی دهههای 1930 و 1940 با جامعه يهوديان فلسطين بود. رهبران مارونی و اميل اده، رئيس جمهور لبنان، از ايده ايجاد دولتی يهودی در فلسطين پشتيبانی میكردند، زيرا وجود يك جامعه مارونی و يهودی را در مقابل فشار ناسيوناليسم عرب امری ضروری میدانستند.
بخش سياسی آژانس يهود با سياستمداران غيرمارونی نيز روابطی برقرار ساخته بود، اما پاسخ مارونیها از همه مساعدتر بود. اين امر نظريه رايج ميان صهيونيستها درباره اتحاد با مارونیهای لبنان را تقويت میكرد. در سال 1949 طي توافقنامهای ميان آژانس يهود و كليسای مارونی، روابط جامعه مارونی لبنان و اسرائيل به صورت سياست خاورميانهای رژيم صهيونيستی و اقليت رسمی آغاز شد. اين توافق ارزش محدودی داشت، به همين علت، كليسای مارونی خواستار آن شد كه اين روابط مخفی بماند.
شاید روابط هیچ دو کشوری در دنیا به اندازه ایران و اسرائیل عجیب و پیچیده نباشد؛ کم و بیش اقلیت در منطقه خاورمیانه دارای عمیقترین پیوندهای مذهبی و تاریخی، میزبانی مهمترین اماکن مذهبی یهودی در ایران و مکانهای مقدس اسلامی در اسرائیل و اینک در یکی از پرتنشترین روابط در عالم است که پهلو به پهلوی یک درگیری نظامی هستند.
در تبيين سياست خارجی رژيم صهيونيستی در قبال اقليتهای قومی ـ مذهبی خاورميانه، اين تحقيق، فرضيهای مشخص را بررسی كرده است. فرضيه تحقيق بنمايه واقعگرايانه دارد و با بازنگری در رهيافت واقعگرايی کلاسیک و نظريه موازنه قوا، ملاحظات امنيتی سياست خارجی رژيم صهيونيستی در برابر اقليتهای قومی ـ مذهبی را براساس نظريه موازنه فراگير تبيين میكند. توجه به ويژگیها و جنبههای مد نظر در نظريه موازنه فراگير به دليل انطباق با محيط امنيتی رژيم صهيونيستی حائز اهميت است.
در اين خصوص نكته مهم اين است كه براساس اين نظريه، رژيم صهيونيستی با توجه به دكترين پيرامونی، مايل و قادر به دستيابی به ابزارهايی است كه به آن در مقابل قدرتهای رقيب ابتكار عمل میبخشد و اين امكان را فراهم میآورد كه در مقابل تهديدهای متصور از آن به عنوان يك اهرم استفاده كند. به رغم برخی ناكامیها، در مجموع قابليت ناشی از اعمال سياست موازنه فراگير، چنين امكانی را در اختيار رژيم صهيونيستی قرار داده و میدهد تا اين رژيم سياست موازنه فراگير را در خصوص اقليتهای قومی ـ مذهبی بهكار گيرد و موجبات گسترش نفوذ منطقهای و دستيابی به ابزاری برای اعمال فشار بر رقيبان منطقهای خود را فراهم آورد.
تحليل موازنهگرايانه فراگير از سياست خارجی رژيم صهيونيستی، در قبال موضوع اقليتهای قومی ـ مذهبی خاورميانه به شناخت اين واقعيت رهنمون میشود كه سياست خارجی اين رژيم بهطور كلی از جهتگيری نخبگان رژيم صهيونيستی در دفاع از موجوديت رژيم جعلی نشئت میگيرد و معطوف به توسعه نفوذ و مقابله با تهديدهای خارجی است.
در آزمون فرضيه تحقيق بايد گفت عواملی مانند چالش با دولتهای عربی و جمهوری اسلامی ايران و تحولات مناطق دروزی، مارونی و كردنشين، سياست خارجی رژيم صهيونيستی را در قبال اقليتهای منطقهای رقم زده است. تشكيل دولت اقليم كردستان در شمال عراق و تبديل احزاب كرد عراقی به عنوان بازيگران فروملی جديد و تأثير آنها بر تقويت گرايشهای فوق در كردستان و گروههای اپوزيسيون كرد ايرانی و تركيهای هم در سطحی ديگر بر سياستهای رژيم صهيونيستی در قبال كردستان عراق مؤثر بوده است. يافتههای تحقيق نشان میدهد كه سياست خارجی رژيم صهيونيستی در برابر دروزیها، مارونیها و كردهای عراق مبتنی بر دريافت رهبران اسرائيل از تهديدهای امنيتی و تحولات محيط امنيتی پيرامون رژيم صهيونيستی بوده است.
بدين لحاظ سياست خارجی اسرائيل در قبال تحول مناطق اقليتنشين خاورميانه، خاستگاه واقعگرايانه دارد. لذا میتوان فرضيه تحقيق را تأييد شده دانست. پرواضح است كه دريافت از تهديدها و فرصتها و نوع نگرش به محيط امنيتی پيرامونی به عنوان مبنای سياستگذاری و تنظيم روابط در برابر تحولات منطقهای و بينالمللی و بازيگران مؤثر بر آن برخاسته از هويت و عناصر معنايی است كه دكترين و فرهنگ استراتژيك رژيم صهيونيستی را تشكيل میدهد.
بر اين اساس مفاهيم و اصولی مانند حمايت به اصطلاح از اقليتها و دشمنی با كشورهای مسلمان منطقه از جمله عناصر معنايی بودهاند كه به سياست خارجی اسرائيل در قبال تحولات مناطق اقليتنشين و ارائه شاخص برای تفكيك دوست از دشمن و تشخيص و اولويتبندی تهديدها و فرصتها شكل دادهاند. طبق اين دكترين و فرهنگ استراتژيك، اسرائيل همواره به اقليتهای قومی ـ مذهبی بسان عاملی سرمايهای در تقويت منافع راهبردی خود در منطقه نگريسته است.
منابع:
1ـ سید محمد جواد میرخلیلی/ پساصهیونیسم و ناامنی صهیونیسمشناسی
2ـ نظریه موازنه قدرت بر این اصل استوار است که امنیت بینالمللی زمانی افزایش مییابد که قدرت نظامی به نحوی توزیع شده باشد که هیچ دولتی به اندازهای که توانایی تفوق آمدن بر دیگر دولتها را داشته باشد، قدرتمند نباشد. این نظریه پیشبینی میکند که اگر یک دولت، قدرت فوقالعاده زیادی داشته باشد از قدرت خود استفاده میکند و به کشورهای ضعیف حمله میکند.
3- دکترین پیرامون به انگلیسی:Periphery doctrineدکترینی است که توسط بن گوریون و الیاهو ساسون (Eliahu Sassoon (مطرح شد. این دکترین بر این پایه است که اسرائیل بایستی با ممالک غیر عرب نزدیک به منطقه روابط محکم و دوستانه برقرار کرده تا در مقابله با خطر اعراب، موازنه قدرت حاصل آید.
انتهای پیام