چهرههای ادیب در هر دیار و سامانی بر دو نمط نامشان «شناسا و ماندگار» یا «جاوید» میشوند. یکی آنها که تلاطمبخش نبض زمانه، اتفاقات عصر و دیار خود همسو با مردمان و زیست آنها هستند و دو دیگر افرادی که نه تپشدهنده نبض جامعه که خود ایجادکننده جریان و نبض اجتماعی در کشوری که زیست میکنند؛ مردمانی که با آنها زندگی را تقسیم کردهاند و جریانات اجتماعی که به بلندای فعلیتشان ایجاد میکنند.
«قیصر همیشه آفتابی ادبیات ایران؛ زندهنام قیصر امینپور» در دسته دوم این افراد قرار میگیرد. افرادی که از «شناسا و ماندگار» شدن نامشان گذر کردهاند و در تاریخ ادبیت ادبیات کشور جاودان شدهاند چرا که خود ایجادکننده نبض پویا در بستر تعاملات اجتماعی و زیست مردمان آن سامان هستند.
سالهای نضج و شکلگیری کالبد و روح همواره عصیانگر زندهنام امینپور خاصه در دوران نوجوانی همسو با تحولات بسیاری در جامعه ایران بود. دهه پنجاهی که چه زیست عادی مردمانش و چه رخدادها و رویدادهای سیاسی با هر که و هرچه موجود بود سر ستیز داشت چرا که مردمان این سامان خسته از یوغ سلطنت پهلوی و استعمار آنها بودند، آزادی میطلبیدند و دولتمردان و نظامیان برای استمرار سلطنت از هیچ تلخی و کشتاری فروگذار نبودند.
در چنین شرایطی؛ اول و آخر؛ حرف از «عشق» زدن کاری بسیار دشوار و ناممکن بود. حال وقتی فردی در این میان خود به کتابت «دستور زبان عشق» میان مردمان انقلابی میپردازد، باید بسیار فراتر و والاتر از مردمان جامعهاش در آنِ زیست بطن و متن اجتماع قرار گیرد.
در میانههای دهه 50 دو جریان در حوزه شعر وجود داشت. «شعر اعتراضی» که اغلب شاعرانی که خود را به بدنه روشنفکر نزدیکتر میدانستند در این جریان قرار میگرفتند که عده بسیاری از آنها در همان ماهها و سالهای نخست انقلاب شکوهمند اسلامی بهسادگی دست خود را رو کردهاند که نه «روشنفکر» که «روشنفکرنما» بودند.
جریان دوم؛ «شعر جریانخواه» بود که استوار بر ذات معرفت شعر تلاش میکرد تا از سرمنشأ اصلی حریت و حقانیت مؤلفه انسانی نه فقط از اندیشه شاعر که بر بلندای تامل، همسو و همدل با مردم و مطالباتشان حرکت کند و قیصر امینپور یکی از سرسلسلهداران؛ قافلهسالاران و پرچمداران این جریان بود.
به همین سبب است پیش از آنکه او بر بلندای «غزل» معرفت یابد؛ کوتاه و موجز مانند آنچه که در تمام طول حیاتش سخن میگفت به سرایشی پرداخت که جهان ابتدایی او را «رباعیها» و «دوبیتیها» برای تربیت شاعرانگیاش تشکیل میداد.
قیصر امینپور تنها 20 ساله بود که جنگ را با چشمان سر دید و بعد از آن دیگر روح عصیانگر او نتوانست این کوتاهگویی در حوزه ادبیات را تاب آورد و بر دو نمط، «گونه غزل» در شعر کلاسیک و «شعر نیمایی» در گونه شعر نوین و مدرن ایران اما هر دو متکلف قافیه و وزن به سرایش نشست.
قیصر هر چه بر این زورق امیدوار جلوتر میرفت همسو و همدل با آرمانهای مردم انقلابی و تبلور معارف اسلامی؛ خلأ موجود حوزه ادبیت را ادبیات تربیت شده برای کودکان و نوجوانانی که بنا بود تا نسل فردای انقلاب را تعالی بخشند میدید و بر نشان روشن سرایش شعر نوجوان نشست و این شیوه را نیز بر ارابه توسن شعرش نشاند و شد شناسا در هر سه این گونهها: «شعر دفاع مقدس»، «شعر آیینی» و «شعر نوجوان».
طبع بلند او و تابندگی نبضی که در حوزه ادبیات متعهد ایجاد کرده به جایی رسیده بود که دیگر نشستنش در خانه برای سرودن شعر «قیصر» را راضی نمیکرد؛ پس سکان «سروش نوجوان» را در دست گرفت و اینبار ادبیاتی را قلم زد که تا پیش از او یا وجود نداشت یا اگر بود بیشتر مبتنی بر حوزه ادبیات ترجمه بود و او نهتنها برای نوجوانان سرود و نوشت که دست به تربیت نوجوانان آشنا به شعر و دوستدار ادبیات زد و امروز فصل مهمی از همان نوجوانان به بزرگان عرصه ادبیات نثر و نظم کشور بدل شدهاند.
بر همین راستا و نمط است که وقتی امروز طیف رنگارنگ و جهان متنوع گفتار؛ گویش؛ زبان؛ فرهنگ و همه آنچه که ذات ادبیت ادبیات انقلاب است را در آثار قیصر امینپور رصد میکنیم، بیش از پیش به جفاها و تلخیهایی که بر او در این مسیر روا شد و تلاش عدهای بعد از درگذشتش که هر یک برای مصادره به مطلوب کردن نام او کوشیدند تلختر به چشم میآید.
آنچنان که مَثَلهای معروف در فرهنگ و تمدن ایرانی گفته که قرار نیست خورشید هیچگاه در پشت ابر تیرگی پنهان بماند؛ میتوان گفت با همه کوششهایی که برای ضعیف و کوچک نشان دادن «قیصر» و یا شناساکردن او تنها بر یک گونه شعر و مصادرهاش در گونه «شعر نوجوان» یا «شعر دفاع مقدس» یا «شعر آیینی»؛ از سوی گروههای مختلف صورت گرفت؛ تمامی و جملگی آنها توفیقی به دست نیاوردند.
به بهانه هشتم آبان؛ سالروز درگذشت «قیصر همیشه آفتابی ادبیات ایران» زندهنام قیصر امینپور با اسماعیل امینی؛ ادیب، مدرس دانشگاه و پژوهشگر ادبی که پیشترها دانشجو و در ادامه دوست و همکار زندهنام امینپور؛ که داوری جشنوارههای متعدد ادبی و دبیری جشنواره شعر فجر را در کارنامه خود دارد، بر قله معارفی که کمتر تاکنون در ساحت رسانه و گفتوگوهای رسانهای به بلندای نام سراینده «دستور زبان عشق»؛ «بیبال پریدن» و «منظومه ظهر روز دهم» انجام شده، به گفتوگو نشستهایم که حاصل آن در ادامه از خاطرتان میگذرد.
قیصر امینپور شاعری است که هم به لحاظ «زبان» و هم «جهاننگری»؛ شعر بینقاب سروده است. یعنی تلاش چندانی ندارد برای آنکه پسند روزگار یا پسند قشر خاصی را در سرایش اشعارش در نظر بگیرد و به همین سبب میتوان این ادعا را با قدرت مطرح کرد که شعر قیصر امینپور «شعر مردم» است. این موارد چنان است که اگر فردی قیصر امینپور را ندیده باشد نیز با خوانش اشعار او درمییابد که تمام نگاه، تمرکز و دغدغه او، دغدغه مردمان روزگاری است که با آنها در حال گذران زندگی بوده است.
درواقع شعرهای او به صمیمیترین زبان ممکن سروده شده است. هر چند میتوان گفت که زبان او، در حوزه «کشف زیباییشناسانه لحن و بیان شاعرانه»، زبان چندان سادهای نیست؛ اما قیصر خوانش خود و سواد خود را که دکترای ادبیات فارسی و استاد زبان و ادب فارسی بود را در اشعارش به رخ نمیکشید! با همه اینها اما انسجام زبان شعر او نشان میدهد که ما در مواجهه با شعر او با شاعری طرف هستیم که زیروبمهای زبانی را به خوبی میشناسد.
درمورد «جهاننگری» او نیز میتوان همین مؤلفه را مطرح کرد؛ یعنی جهاننگری زندهنام امینپور آنگونه نیست که پسند روزگار را بازتاب داده باشد. آنچه را که خود درک و حس کرده و به نظرش رسیده که تمرکز بر این جهاننگری مهمتر از دیگر دغدغههای روزگار است را در شعرش منعکس کرده است.
میدانیم که زندهنام امینپور علاوه بر شعر در حوزه نثر نیز قلم زده است. او در کتابهای نثر خود نیز بر همین «جهاننگری» استوار بود؛ اینکه ملاحظه کند که کدام بخش از نگرش خود را در آثار نظم و نثرش منطبق کند یا بر اساس کدام نگرش زمانه خود از جهاننگری خود صرف نظر کند، به هیچوجه اینگونه نبود و از اِعمال چنین نگرشهایی همواره پرهیز داشت.
به همین لحاظ کسی که شعر قیصر را میخواند احساس میکند با گزارش و بازتاب صمیمانهای از دیدگاه یک انسان در مواجهه با پیرامونش مواجه است.
درباره ریز و جزئیات انگیزهها نمیتوانم سخن بگویم؛ اما آنچه که میتوانم بگویم این است که شعر در سرزمین ما شناختهشدهتر و دسترسی به آن سادهتر است. شعر، متنی کوتاه؛ فشرده و موجز است و جاذبههای دیگری مانند موسیقی و قافیه کمک میکند که شعر راحتتر بازنشر و معرفی شود.
کتابهای «نثر» بهویژه کتابهای علمی مثل کتاب «سنت و نوآوری» زندهنام امینپور یا کتاب «شعر و کودکی» او، چون برای دریافت محتوای آنها نیازمند سواد مقدماتی برای هر خوانندهای است، به طبع مخاطب آن محدودتر میشود اما نکته مهم آن است که زندهنام قیصر امینپور کتابهایی در حوزه نثر دارد که به زبان سادهتر نوشته شده است.
به عنوان مثال کتاب «گفتوگوهای بیگفتوگو» اثر وی که مخاطبانش را گروه نوجوان و بچههای دانشآموز تشکیل میدهند از این جمله است. این کتاب در کنار ارزشمندی بسیار بالایی که دارد میان آثار قیصر امینپور کمتر شناخته شده است. به خصوص برای شناخت دیدگاههای قیصر نسبت به موضوعات مهمی مانند «توحید»؛ «روز قیامت»؛ «معاد»؛ «شناخت انسان» و مضامین و مفاهیمبندی در حوزه معنا از این دست را زندهنام امینپور در قالب این کتاب (گفتوگوهای بیگفتوگو) به زبانی بسیار ساده و روایی برای نوجوانان و دانشآموزان کشورمان قلمی کرده است.
«گفتوگوهای بیگفتوگو»؛ کتابی بسیار خواندنی اما کمتر شناخته شده میان عموم علاقهمندان حتی به آثار قیصر است. یا کتاب «به قول پرستو»، دیگر اثر او نیز در آن دسته از کتابهای زندهنام قیصر امینپور قرار میگیرد که با جملههای بسیار کوتاه درباره «جهان»؛ «انسان»؛ «عشق» و «شعر»، مفاهیم بلند خود را در جملههایی ساده و کوتاه به مخاطبش منتقل کرده است. چنین دست از این آثار، الگوهای بسیار خوبی برای درک این مهم است که از یک سو بیاموزیم چگونه جدی بنویسیم و از سوی دیگر صمیمی و قابل فهم بنویسیم.
میدانیم که قیصر امینپور در دورهای سکان هدایت مجله «سروش نوجوان» را در دست داشت که البته بعدها به سبب اتفاقهای ناخوشایندی که افتاد، اتفاقهایی که به واسطه آن میتوانیم بگوییم که در حق قیصر امینپور جفا کردند! مجله «سروش نوجوان» را از او گرفتند و به فردی دادند که لیاقت سکان هدایت این مجله را نداشت و به همین سبب شاهد بودیم که به فاصله کوتاهی مجله به سمت خاموشی؛ سکون؛ رکود و تعطیلی رفت.
در آن دوره تصدیگری قیصر در مجله «سروش نوجوان»؛ وی از یک سو تعداد زیادی از بچههای نوجوان مستعد را نیز تربیت کرد و از سویی دیگر در قامت نوشتار آثار نظم و نثر مشارکت داد و بخشی از محتوای مجله بر قلم همین نوجوانان مستعد که قیصر امینپور آنها را شناسایی کرده بود استوار بود.
همین نوجوانان آرامآرام و بهتدریج در قامت همکلامی با استادانی که در آن روزگار در مجله «سروش نوجوان» حضور داشتند مانند فریدون عموزادهخلیلی؛ بیوک ملکی؛ گام گذاشتن در حوزه نویسندگی حرفهای را پشتسر گذاشته و در ادامه به جرگه نویسندگان نامدار کشورمان وارد شدند. برخی از آنها امروز چهرههای بسیار شاخصی هستند که در آن روزگار کنار زندهنام قیصر امینپور «مشق ادبیات» میکردند و از آموزهها، دانش، معرفت و جهانبینی او میآموختند و قلم خود را بر بلندای مبانی آن معارف استوار میکردند.
یا میتوانم به «دفتر شعر جوان» با همین نگاهی که امینپور نسبت به جوانانی که در این دفتر؛ «مشق شاعری» میکردند اشاره کنم. در آن دوره من نیز در دفتر شعر جوان یکی از همان افراد بودم که همراه شاعران جوان دیگر «معرفتِ دانشِ شعر» را زیر نظر استادی مانند زندهنام قیصر امینپور در حال آموختن بودیم.
بدون اغراق باید گفت که در آن دوره، نسلی از شاعران جوان در همین «دفتر شعر جوان» زیر نظر استادان بلندنامی چون زندهنام قیصر امینپور؛ محمدی نیکو؛ سروش عبدالملکیان؛ ساعد باقری؛ زندهنام سیدحسن حسینی؛ حسین اسرافیلی و خانم دکتر راکعی پرورش یافتند. این استادها در آن زمان در دفتر شعر جوان هم خود مشغول فعالیت و تولید آثار بودند و هم به پرورش نسل جوان شاعر کشورمان میپرداختند.
امروز با قدرت میتوان گفت که فعالیتهای صورتگرفته در «دفتر شعر جوان» چه در حوزه تولید آثار و چه پرورش شاعران جوان در آن روزگار و بدل ساختن آن جوانان به شاعران حرفهای در توسعه فرهنگ و توسعه شعر کشور بسیار مؤثر بود. دورههای یکسالهای که دفتر شعر جوان برای آموزش بچههای نوجوان و جوان در دو حوزه «شعر» و «نقد ادبی» برگزار میکرد.
دلیل شکلگیری چنین اتفاقهایی، برآمده از ویژگی مرتبط با آدمهای «محبوب» است. آدمهایی که اثرگذار و محبوب هستند، آنقدر توجهها را به خود جلب میکنند که آدمها و اهالی چنین «مرزبندیها» و «یارکشیهایی» تلاش میکنند بگویند که این فرد تنها متعلق به آن نگرش فکری و الگوی ذهنی است که ما آن را میپسندیم!
این مسئله تنها درمورد قیصر امینپور صادق نیست و درباره گذشتگان ما و بزرگان حوزه ادبیاتمان نیز قابلیت تصدیق، تطبیق و تطابق دارد. به عنوان مثال درباره شخصیت عظیمی مانند فردوسی، عطار، حافظ و مولوی نیز چنین اتفاقهایی را شاهد بوده و هستیم که درباره ملیت آنها؛ درباره دیدگاههای دینی و دیگر مؤلفههای مرتبط و نامرتبط با آنها حرف میزنند و هر جا که پای یارکشی به میان میآید میتوانیم این اتفاق را حتی با بزرگان کاروان شعر و ادب فارسی نیز شاهد باشیم. به قطعیت میتوان گفت که این نوع نگاه و اقدام کار خوب و خوشایندی نیست. اصلا چنین نگرشها و اقداماتی کار فرهنگی نیست!
ما در حوزه فرهنگ و چهرههای ممتاز آن نیازی به یارکشی نداریم! متون و آثار بزرگان ما چه از گذشتگان و چه از بزرگان همروزگارمان که بیتردید و به تحقیق زندهنام امینپور نیز در این مجموعه قرار میگیرد در اختیار ما قرار دارد و میتوانیم از گنجینه آثار آنها به بهترین نحو استفاده کنیم. بدون آنکه تلاش کنیم تا آنها را به نفع خود یارکشی کنیم و تعلق آدمهای محبوب را به این پسند یا آن پسند متصل کنیم.
به جِد معتقدم باید متنهای ارزشمند چهرههای بزرگ ادبیات کهن و معاصر کشورمان در حوزه تعالی فرهنگ استفاده کنیم. ما در روزگاری به سر میبریم که فرهنگ ما تحت سیطره فرهنگی مهاجم قرار گرفته است. در چنین شرایطی ما نیازمند آن هستیم که با استناد و توجه بیشتر به منابعی که متعلق به ما؛ فرهنگ و سرزمینمان است به مواجهه و مقابله با آن هجمه فرهنگ بیگانه بپردازیم و در ترویج داشتههای غنی و عمیق فرهنگ خود کوشا باشیم. به جای یارکشیهای بیهوده باید زمینه ترویج فرهنگ ناب خود را مهیا کنیم.
پیشاز این نیز در همین گفتوگو اشاره کردم که کتاب بسیار ارزشمندی مانند «گفتوگوهای بیگفتوگو» که آن را معرفی کردم آنقدر که شایسته و بایسته است در رنگینکمان متنوع آثار قیصر امینپور مورد توجه قرار نگرفته است؛ در حالی که این اثر واقعاً بینظیر است و هیچ نمونه دیگری از این نوع نگارش و نوشتن در ادبیات معاصرمان نداریم اما مشکل همینجا رُخنمایی میکند که ما زمان و وقت خود را صرف کارهای بیهودهای اینچنین نظیر یارکشیها و دستهبندیها میکنیم.
ببینید صادقانه باید گفت، این فضا هنوز هم در رسانهها وجود دارد و به همین سبب میتوان به راحتی درباره آن صحبت کرد. اغلب رسانههای ما بهویژه رسانههایی که تکیهگاه قدرت را در پشتوانه خود میبینند؛ جهان و به تبع آن، انسان را از پنجره پسند خود رصد میکنند! طبیعی است که در چنین شرایطی، آدمهایی که نمیتوانند تغییر ماهیت دهند و نمیتوانند تظاهر کنند؛ در رسانهها جا نمیگیرند و از محدوده رسانه بزرگتر میشوند. رسانههای بزرگ ما این اشکال را دارند. به ویژه رسانههایی که تکیهگاه قدرت را پشتسر خود دارند از این آسیب رنج میبرند.
بخش دیگر به ویژگیهای فردی قیصر امینپور بازمیگردد؛ او از اساس آدمی نبود که در پی مطرح کردن خود باشد. من در دانشگاه تهران دانشجوی فوقلیسانس بودم و قیصر امینپور، استاد زبان و ادب فارسی بود. در آن روزگار نیز وقتی قیصر امینپور را به جمع دانشگاهی برای جلسهای یا کنگرهای دعوت میکردند، او هیچوقت ردیف اول نمینشست! همیشه در انتهای جلسه حضور پیدا میکرد و آنجا مینشست؛ این ویژگی شخصی قیصر امینپور است و علاقهای به این نداشت که در چشم و مطرح باشد؛ یا به قولی زیر نورافکنها قرار گیرد!
زندهنام امینپور بیشتر زمان خود را صرف نوشتن و مطالعه میکرد. به شخصه معتقدم ویژگی فردی حیرتانگیزی که قیصر امینپور داشت عطش او به مطالعه بود! وقتی میان جلسهای زمان کوتاهی، به عنوان مثال 10 دقیقهای برای استراحت و چای خوردن در نظر گرفته میشد، او کتابی را از کیف خود درمیآورد و همان زمان کوتاه 10 دقیقهای را به مطالعه آن کتاب میپرداخت. او برای مطالعه بسیار مشتاق بود.
بگذارید خاطرهای را برای شما و خوانندگان «ایکنا» بازگو کنم. در آن سالهای دوران دانشجویی خود؛ کتاب کوچکی را منتشر کرده بودم و در نمایشگاه کتاب به دست استاد امینپور رساندم و به ایشان گفتم که این اثر من است!
با اشتیاق در چهرهام نگاه کرد و گفت: «بله؛ این کتاب را دیدم و حتی یکی از آن را خریدم.»
دیدم که یک جلد از همان کتاب من دست او قرار دارد. به من گفت «حتی گوشهای از نمایشگاه ایستادم و مقدمه آن را نیز خواندم.»؛ من مقدمهای نظری در حوزه «طنز در شعر» در کتاب نوشته بودم و بعد از این گفتوگو، زندهنام قیصر امینپور راهنماییهایی نیز که به ذهنش میرسید در اختیار من قرار داد.
پیش از هر چیز و نخست من به تأکید میگویم که امروز هم آدم مهمی نیستم و نبودهام؛ اما آن زمان و در آن دوران دانشجوی بینام و نشان، ساده، ناشناخته و کوچکی بودم که تنها کتابی را منتشر کرده بود؛ اما دیدم استاد بزرگی چون قیصر امینپور وقتی کتاب من را دید آن را تهیه کرده، به تورق و خواندن آن پرداخته است و پیش از آنکه کتابم را بخواهم به او دهم، خود استاد این کتاب را تهیه کرده و خوانده بود!
این مقدار اشتیاق از مطالعه حتی برای کتابی از دانشجوی کوچک و ناشناختهای مانند من؛ آن ذات بلند قیصر امینپور و اشتیاق او به مطالعه را بازتاب میدهد.
ویژگی دوم و منحصربهفرد زندهنام امینپور نوشتن، نوشتن، نوشتن و مدام نوشتن بود. همه اینها دستبهدست یکدیگر میدهند تا او دیگر زمانی نداشته باشد که بخواهد آن را جلوی تریبونها و میکروفونها صرف کند.
همه آدمهایی که در عرصه فرهنگ و تمدن هر سرزمینی بلندنام، شناسا و مانا میشوند مدلول این اتفاق است که آنها توانستهاند ناسازگاریهای مهم در بطن وجود و زیست خود را حل کنند! یعنی دوگانههایی که به نظر میآید قابل حل نباشد!
به عنوان مثال فرض کنید که فردی هم شخصیتی دانشگاهی و پژوهشگر و هم شاعری خلاق باشد؛ به گونهای که شعر او را مردم عادی و بچهها نیز بخوانند و حفظ کنند. مثل تجربه هر ساله ما در آغاز سال تحصیلی و آن شعر آشنا و زیبای قیصر امینپور که چنین سروده:
باز آمد بوی ماه مدرسه
بوی بازیهای راه مدرسه
یا مجموعه «نیلوفرانه» امینپور که ترانههایش بهسبب قرار گرفتن بر فضای موسیقی با اجرای خواننده کشورمان در دهه 70 خورشیدی به آن جایگاه از شهرت و محبوبیت عموم مردم دست یافت و بر سر زبان همه افتاد. مانند:
یارا یارا گاهی دل ما را
به چراغ نگاهی روشن کن
چشم تار دل را چو مسيحا
به دمیدن آهی روشن کن
اینها همه سرودههای «قیصر» است. یعنی فردی که بتواند هم شخصیت دانشگاهی باشد؛ هم ترانه و تصنیف عالی بسراید و کار کند؛ هم شعر کودک و نوجوان بسراید. وقتی اینها را کنار هم میبینیم اینگونه به نظر میآید که گویی چنین فضاهای دور از همی با هم سازگار نمیآید. تازه این جهانها متنوع سرایش را رد کنار مقالههای سترگ دانشگاهی در مقام قلمی استاد و معلمی برجسته قرار دهید!
اما در نگاهی تحلیلی میتوان گفت اینها همه کُنشهایی بر بلندای آشتی دادن میان تمام این ناسازگاریها است که در فعلیت و فعالیت بزرگی چون زنده نام قیصر امینپور شاهد هستیم.
نمونههای اینچنین میان شاعران بزرگ معاصر کشورمان، هر چند کم و اندک اما وجود دارد. برای مثال میبینیم بزرگ دیگری چون زندهنام «سیدحسن حسینی» چنین سروده:
شاعری وارد دانشکده شد
دم در
ذوق خود را به نگهبانی داد!
یعنی انگار «تحصیلات دانشگاهی» به نوعی رویاروی «خلاقیت» در مواجهه با مردم قرار میگیرد؛ در این میان شاعری توانسته میان این دو جهان مجزا و ناسازگار بستری برای اشتراک و از آن مهمتر سرایش شعری پیدا کند.
دیگر مؤلفه که در پاسخ به این پرسش میتوانم به آن اشاره کنم معطوف به این مسئله است که برخی خیال و گمان میکنند «یکی از اقتضائات هنرمند بودن، بینظم و ناهنجار بودن است.» زندهنام قیصر امینپور در عین حال که هنرمندی برجسته و شناسا بود، نیز انسانی بهغایت منظم بود! امکان نداشت یکی از کلاسهای او تعطیل شود یا با تأخیر برگزار شود. او شخصیتی بسیار محبوب در دانشگاه بود و وقتی جمیع این صفات به ظاهر «ناسازگار» اما «همنشین» بر هم را کنار یکدیگر قرار میدهید میتوانستید با اطمینان خاطر بگویید «اگر میخواهی شاعر باشی مثل او (قیصر امینپور) باش.»
در نگاهی کلان زندهنام امینپور فردی بسیار باسواد، بسیار خلاق، مدام در حال آفرینش ادبی و در عین حال بسیار منظم است؛ یعنی هیچکدام از شئون متنوع او موجب نشده که دیگر شانهای او تحت تأثیر قرار بگیرد. ذکر این نکته نیز مهم است که بیان شود «قیصر» در عین حال بسیار صمیمی بود. بهشخصه در طول زندگی خود با تعداد زیادی از هنرمندان، شاعران برجسته، موسیقیدانها و خوانندهها؛ ارتباط، دوستی و نشستوبرخاست داشتهام. یکی از ویژگیهای غالب هنرمندان این است که گویا دور خود حصاری میکشند و به راحتی با انسانها ارتباط برقرار نمیکند. درحالیکه قیصر امینپور اینگونه نبود. فردی بود که اگر کسی تنها 10 دقیقه با او گفتوگو میکرد این احساس را داشت که از دوستان قدیمی او است و سالهاست با او در ارتباط است.
در میان نکات بیان شده مهمترین نکته معطوف به «جهاننگری» زندهنام امینپور است. جهاننگری «قیصر» از همان روزگار جوانی که شروع به کار کرد تا روزگاری که به پختگی رسید و استاد شد هیچگاه شاهد تغییر بنیانهای فکری، اندیشهای و دیدگاهی نشد. قیصر امینپور از بُعد جهاننگری همان بود که بود! با همه این اوصاف او هنرمندی نبود که متصلب باشد و یا نگاهی جزماندیشی حتی بر دیدگاههای خود داشته باشد! امینپور دیدگاهها و جهاننگری منحصر به خود داشت و به اقتضای تجربههایی که پیدا میکرد و به اقتضای تحولاتی که در روزگار شاهدش بود؛ به همان نسبت که زبان شعرش پختهتر میشد به همان نسبت شاهد پخته شدن جهاننگریاش در آثارش هستیم. در حالی که حرفهای بنیادی او همان حرفهای همیشگی از ابتدای قلم و آفرینش ادبی تا اوج بلندای پختگی آثارش است و تغییری پیدا نمیکند.
بله درست است؛ تجلیات آن منویات و نشانههای آن جهاننگری، نشاندهنده پختگی کار و دیدگاه است. فراموش نکنید در حوزه نقد ادبی اهمیت این مولفه بسیار بالا و مهم است. برای اثبات این مدعا و اهمیت این عدم تغییر مثالی میزنم. وقتی شما با شعر برخی از شاعران همراه میشوید و مسیر زندگی حرفهای مثلاً 20 ساله آنها را در قالب سرودهها و اشعارشان رصد میکنید، میبینید که آثار آن شاعر طی دو دهه تحول چندانی را در جهانبینی و یا اندیشه آن شاعر بازتاب نمیدهد و آثارش بدون کوچکترین تغییری یکدست است! چرا؟ چون بسیاری از شاعرها به این آسیب مهم بسیار دچار میشوند که کارهای موفق خود را مدام تکرار میکنند اما این مسئله در شعر «قیصر» وجود ندارد. هیچگاه نمیبینید که اگر او کار موفقی دارد در ادامه و استمرار جوشش شاعرانهاش باز هم بر مدار تکرار آن اثر موفق خود بنشیند!
به قطع و یقین نمیتوان در پاسخ به این پرسش درباره قرابت جهان شاعرانگی شاعری از جمع شاعران معاصر تنها به یکی از شاعران بلندنام هزاره ادب فارسی ارجاع و اشارت داشت. حداقل آنگونه که من درمییابم، در قالب مطالعه شعرهای قیصر امینپور میتوانم این را بگویم که نمیتوان شعر «قیصر» را به یک نفر شبیه کرد! البته تاکید میکنم طرح این پرسش به تمام شعرای بزرگ معاصر کشورمان نیز برمیگردد.
وقتی شما با شعرای بزرگی مثل «فروغ فرخزاد»؛ «مهدی اخوانثالث» یا «سهراب سپهری» همراه میشوید و اشعار آنها را میخوانید؛ متوجه میشوید که برآیند کاروان هزاره شعر و ادب فارسی که آن را در قرون متمادی سپری کردهایم در آثار تمامی شاعران بزرگ همروزگار ما نمود دارد.
اما این مهم نیز وجود دارد و باید گفت که هرکدام از شاعران بزرگ کشورمان در یک قسمت از جهان شاعرانگی خود بر شاعران از بزرگان شعر فارسی توقفشان بیشتر است. به عنوان مثال در شعر زندهنام «اخوانثالث» توقف او در دوره «سبک خراسانی» بیشتر است؛ چرا که به آن دلبستگی بیشتری دارد.
یا در مثال دیگر میتوان گفت در شعر «فروغ فرخزاد» توقف او بر زبان «شعر معاصر» بیشتر است و در قالب سنجش زبانی شعر او با شاعران گذشته میتوان گفت که شعر «فروغ» به زبان شعر «سعدی» نزدیکتر است. یعنی زبان شعر «فروغ فرخزاد» مانند شعر حضرت سعدی آن پیچیدگیهای عرفانی را ندارد. غزل سعدی را میتوان بسیار نزدیک به زبان روزمره دانست.
درباره قیصر امینپور نیز میتوان این را گفت که زبان شعر او دارای نوعی «سادگی» است که در نگاه اول بسیار در دسترس به نظر میآید و هر کسی فکر میکند: «خوب، میتوان به این سادگی شعر گفت!» به عنوان مثال:
ناگهان چقدر زود دیر میشود...
انگار که او (امینپور) اشعار خود را از زبان گفتوگوی روزمره برداشته و به شعر بدل کرده است. یا نمونه دیگر:
بغضم امان نداد و خدا در گلو شکست...
به شخصه در گفتوگوی مستقیم با زندهنام قیصر امینپور به این مسئله پِی بردم که او بر این مهم بسیار بسیار وسواس داشت که در سرایش شعر بهنحوی شعر بگوید که برای درک و فهم آن مخاطب نیازمند ارجاع به کتاب لغتنامه نباشد!
یعنی تمام تلاشش را به کار میبست تا آن دانش، علم، تخصص و سواد او در حوزه سرایش شعر در اشعارش آشکار نباشد! به همین سبب است که قاطبه مخاطبان در خوانش اشعار زندهنام امینپور با خود چنین میپندارند و گمان میکنند که گویا او کار را بسیار ساده گرفته است!
درحقیقت «قیصر» زیباییهای جهان شاعرانگی خود را چون جهانبینی و دنیای زیبایی که در پس روایت و زبان ساده شعرش سروده را از نظرها پنهان میکند و این امان و اجازه را به مخاطب میدهد تا دست به کشف و شهود بزند و خود پِی به زیباییها؛ رمز و رازهای نهفته شعر «قیصر» ببرد.
بر همین اساس است که گمان میکنم که جهان زبانی و توقف شعر قیصر بر بلندای کاروان هزاره شعر و ادب فارسی به آن قسمت از شعر که تاکید بر زبانی ساده و صمیمی دارد بسیار نزدیکتر است. این را میدانم که از شاعران روزگار خودمان توجه او بیشتر به شعر «فروغ فرخزاد» بود و در برخی از اشعارش نیز به این مسئله اشاره کرده است. به عنوان مثال در جایی میگوید:
ای درخت آشنا
شاخههای خویش را
ناگهان کجا
جا گذاشتی؟
یا به قول خواهرم فروغ:
دستهای خویش را
در کدام باغچه
عاشقانه کاشتی؟
دانشجوی فوقلیسانس رشته ادبیات در دانشگاه تهران بودم و زندهنام قیصر امینپور آن زمان در دانشگاه استاد بود و درس میداد. کلاسی به نام «آشنایی با ادبیات معاصر» با بچههای کارشناسی داشت و من سر کلاسهای او حضور پیدا میکردم. یک روز از من پرسید: «چرا سر کلاسهای من حاضر میشوی؟ در حالی که با من کلاس نداری؟»
به او گفتم: در این کلاسها حضور پیدا میکنم تا شما را تماشا کنم و از این اتفاق لذت میبرم. کیف میکنم!
بعد با خنده همیشگی که بر صورتش داشت به من گفت: «مگر بیکاری؟!» (امینی حین گفتن این جمله بلند میخندد) «اگر واقعاً بیکاری؛ دانشجو موظف است که در اوقات بیکاری خود به کتابخانه دانشگاه برود و مطالعه کند. به ویژه دانشجوی کارشناسیارشد باید کار خود را جدی بگیرد.»
به او گفتم: استاد من به کتابخانهام هم میروم اما واقعیت آن است که سر کلاس استادهای بزرگ حتی آن دسته از استادانی که مربوط به درس ادبیات نیستند و در شاخههای دیگری تدریس میکنند نیز حاضر میشوم، برای آنکه فوتوفن معلمی را بیاموزم.
استاد امینپور کمی در من نگاه کرد و باز با همان خنده همیشگیاش گفت: «خب! اگر اینگونه باشد، خوب است. هر وقت دلت خواست سر کلاسهای من حاضر شو!» اما باز هم به دلیل همان شوق و اشتیاق عمیق و عجیبی که به مطالعه داشت به من گفت: «با همه این اوصاف، باز هم وقت خود را تلف این کارها نکن و اوقات بیکاری خود را در کتابخانه به مطالعه و تحقیق و پژوهش بپرداز.»
به او «به روی چشمی گفتم» اما باز هم کار خودم را کردم. (امینی باز هم حین بیان این جمله میخندد)
یا خاطره دیگری را اینبار در ساحت جنس همکاری با او بیان میکنم.
یکبار استاد قیصر امینپور به من کاری سپرد. درست زمانی که در «مجله فرهنگستان هنر» بخش ادبیات آن را مدیریت میکرد به من گفت که: «پروندهای درباره مولوی گشودهایم و درباره مولوی مطلبی برای مجله بیاور.»
به او گفتم که: درباره «تداعی در شعر مولوی» کاری انجام خواهم داد.
به من گفت: «با توجه به آنکه شاعران چندان انسانهای خوشقولی نیستند به من بگو مقاله را کی میآوری؟»
من به استاد امینپور گفتم: دو هفته دیگر مقاله را تحویل خواهم داد!
بعد از گذشت دو هفته در یکی از روزهای سهشنبه که زندهنام قیصر امینپور در دانشگاه تهران کلاس داشت به دانشکده ادبیات رفتم و پشت پنجره کلاسی که او مشغول تدریس بود ایستادم. وقتی مرا دید به داخل کلاس دعوتم کرد.
وقتی وارد کلاس شدم بعد از عرض سلام و ادب گفتم که قصد مزاحمت برای کلاس را ندارم و مقاله را به او تحویل دادم.
استاد امینپور بعد از دریافت مقاله خطاب به دانشجویان گفت: «این فرد اسماعیل امینی، دانشجوی کارشناسیارشد ادبیات؛ دوست، همکار من؛ شاعر است و از آن مهمتر یکی از شگفتیهای بزرگ جهان است! شاعری است که به وقت اهمیت میدهد و به قولش عمل میکند. معدودند شاعرانی که به قولشان عمل کنند و از آن مهمتر به وقت اعتنا کنند. او را تشویق کنید!»
خوب به خاطر دارم وقتی دانشجویان تشویقم کردم بسیار خجالت کشیدم؛ اما دیدم که اهمیت و جایگاه نگاه «قیصر» درباره «خوشقولی» و زدودن این نسبت «بدقولی» به شاعران تا چه حد میتواند حتی به عنوان یک مؤلفه آموزشی در کلاس درس برای دانشجویان مطرح شود.
عرضم این است ما در مواجهه با همه بزرگان ادبیات فارسی از گذشتگان تا دوران معاصر که زندهنام قیصر امینپور که او نیز یکی از همین بزرگان است؛ اما به قطع و یقین از او بزرگتر و نامدارتر در کاروان هزار شعر و ادب فارسی مانند مولوی؛ فردوسی؛ عطار؛ حافظ؛ سعدی و سنایی نیز وجود دارد؛ این آسیب را در مدرسه، دانشگاه و فضاهای عمومی رسانهها داریم که درباره آنها حرف میزنیم اما از آثارشان بهرهای نمیبریم و این خیلی خوشایند نیست.
ما از نعمت وجود این بزرگان بهرهمند هستیم اما در کنار توجهی که به آنها داریم؛ بهره واقعی و اصلی آن است که آثار آنها را بخوانیم. اگر با آثار بزرگان شعر و ادب فارسی انس داشته باشیم، به لحاظ فرهنگی هیچگاه تُهیدست نخواهیم شد.
این آسیب امروز جامعه ما است که از نظر فرهنگی بسیار تهیدست هستیم. این برای ملتی که چنین پشتوانه عظیم فرهنگی دارد حیف است! جای دریغ و افسوس دارد که چنین ملتی با چنین عقبه عظیم فرهنگی به موسیقی کرهای گرایش پیدا کردهاند. بسیار حیرتانگیز است که ما با چنین غنای فرهنگی که از آن بهره میبریم تا این حد از نظر فرهنگی تهیدست باشیم.
شما تنها به افرادی که مسئولیت دارند، در جامعه ما به عنوان مسئول و متولی انسانهای مهم فرهنگی به شمار میروند نگاه کنید؛ وقتی که حرف میزنند دایره واژگان؛ جهاننگری؛ دغدغهها و اولویتهای آنها نشان میدهد که اُنس با کتاب ندارند! انگار فقط همین سواد افواهی و شنیداری دارند.
اصل موضوع این است که من اگر «روز سعدی»؛ «روز فردوسی»؛ «روز حافظ»؛ «سالگرد قیصر» و «سالگرد استاد شهریار» را در تقویم فرهنگی کشور و جامعه خود دارم، در نهایت آن سالگردها برای تعالی فرهنگی جامعه کمکی به من نخواهند کرد؛ پس با توجه به آنکه من این گنجینه عظیم را پشت سر دارم لازم است از آن بهره ببرم.
در ساحت انس با آثار آنها و سپری کردن بخشی از زمان زندگی روزمره خود با آثار این مفاخر ادبی و فرهنگی سرزمینم، به تقویت زبان؛ دیدگاه؛ تصمیمگیریها و آداب معاشرت روزمرهام بپردازم و این تأثیر و انس در منِ انسان ایرانی دیده شود! اگر نشد، تمام ادعاهایم تنها یک مشت حرف مفاخره است که به بهانه چنین روزهایی رد و بدل میشود و یا انتهایش خیابان و میدانی است که به نام یکی از این بزرگان میزنند.
برگزاری گرامیداشت؛ پاسداشتها؛ یادروزها و سالگردها خوب است؛ اما اصلِ بهره ما از این گنجینههای فرهنگی نباید مختص یک روز باشد.
«تعالی فرهنگی» میتواند مهمترین دستاورد ما در قالب اُنس و بهره بردن از آثار بزرگان شعر و ادب فارسی و از گنجینههای عظیم و عمیق فرهنگی که در تاریخ کهن تمدن ایرانزمین ریشه دارند استوار باشد.
گفتوگو از امین خرمی
انتهای پیام