از ابتدای خلقت تا انتهای آن میلیاردها انسان متولد میشوند، زندگی میکنند و میمیرند؛ اما انسانهایی که در طول این آمدن و رفتن عشق حقیقی را درک میکنند و با تمام سختیها، مشکلات و رنجهایش پای عشقشان میمانند، خیلی زیاد نیستند. برای عاشق شدن و عاشق ماندن باید تلاش کرد؛ اما این تلاش به لحظه لحظه این عاشقی میارزد.
با تمام محدودیت جسمی یک جانبار 70 درصد، حیاط و راهروی آپارتمان را برای ورود ما که مهمان خطابمان میکنند و الحق که در تمام طول مصاحبه حق میزبانی را به جای آوردند را جارو کرده و منتظر بودند تا ما برسیم.
استقبال گرم و لبخند آقای سعید صیادی، خانم معصومه کمانکش و فرزند عزیزشان امیرحسین صیادی، دلمان را گرم کرد برای یک مصاحبه لذتبخش؛ این بار محور مصاحبه از خودگذشتگی بانویی است که میگوید 14 ساله بوده که او را با فردی نامزد میکنند اما خواب میبیند که با جانبازی که بر روی ویلچر نشسته ازدواج میکند؛ پس نامزدی را بر هم میزند و از پسری که نسبت فامیلی دوری با او داشته و جانباز بوده(قطع دو پا و آسیب نخاعی) خواستگاری میکند.
تقاضای ازدواجی که از سوی همه به غیر از مرحوم مادرش با مخالفت شدید مواجه میشود و جالب اینکه آن جانباز هم به دلیل شرایط جسمانی که داشته با پیشنهاد خانم کمانکش مخالفت میکند. چهار سال میگذرد و همچنان خانم کمانکش مصرانه درخواست ازدواج دارند و در نهایت با تلاش مادر مرحوم خانم کمانکش این ازدواج پر از عشق و محبت سر میگیرد.
چند سال میگذرد تا اینکه پس از زیارتی مقبول، حاجتی مقبولتر میشود و به لطف خدا این زوج خوشبخت فرزندی را به خانه گرم و پر از محبت خود میآورند و به حق که چه پدر و مادر خوبی میشوند برای فرشتهای به نام امیرحسین. بعضی بچهها زیاد بزرگ نمیشوند؛ وقتی بچهای داری که زیاد بزرگ نمیشود خودت باید بزرگ شوی، هر روز بزرگتر، هر روز صبورتر، هر روز عاشقتر.
از معصومه کمانکش در خصوص چگونگی آغاز این زندگی سؤال کردیم که گفت: سال 71 حاجآقا را دیدم و از ایشان خواستگاری کردم؛ ایشان رفتند و چهار سال فکر کردند و آمدند خواستگاری. من خواب دیدم که همسر جانبازی شدهام که روی ویلچر نشسته است. قبل از آن نامزد کسی بودم که نامزدی را بر هم زدم و از ایشان خواستگاری کردم که پسردایی پدرم هستند.
بله؛ توکل کردم بر خدا و گفتم خدا خودش کمک میکند. سومین سالگرد رحلت امام خمینی(ره) بود که صیغه محرمیت خواندیم و به تهران آمدیم. همه خانواده من به غیر از مادرم مخالف ازدواج ما بودند و میگفتند نمیتوانی با یک جانباز زندگی کنی.
چون علاقه من را میدید و به من اعتماد داشت. من خواستگار زیاد داشتم ولی همه را رد کردم و فقط میگفتم با ایشان ازدواج میکنم.
نه؛ خیلی بهتر از چیزی بود که فکر میکردم. پدرم به من میگفت سختی زیادی دارد و نمیتوانی زندگی کنی؛ شاید اگر با فردی از نظر جسمانی سالم زندگی میکردم چنین راحتی را در زندگیم نداشتم. همسرم خیلی به من کمک میکند. چون خانوادهام در شهر دیگری بودند و کمک حالم نبودند اما میارزید. خانوادهام عملاً من را از خانه بیرون کردند اما بعدها وقتی دیدند زندگی خوبی دارم خوشحال شدند و آشتی کردند. در خانه همسرم دیپلم گرفتم و دانشگاه رفتم و همسرم هم به من در درسهایم کمک کرد.
من در زندگی سختی ندیدم.
اینجای مصاحبه بود که آقای صیادی بخشی از سختیهای زندگی با خودش را به یاد همسرش میآورد و میگوید: مثلاً اینکه همسر یک جانباز باید برود دانشگاه و برای شوهرش جزوه بنویسد. اما خانم کمانکش به راحتی میگوید: این که سختی نداشت وظیفه من بود برایت جزوه بنویسم. چون مشکل تردد داشتند، نمیتوانند زیاد بنشینند و باید دراز بکشند و دانشگاه هم مناسبسازی شده نیست، برای همین نمیتوانستند به دانشگاه بروند و من میرفتم و برایشان جزوه مینوشتم. اما این سختی نیست، من در زندگیم سختی ندیدم. ایشان از من پرستاری میکند به جای اینکه من پرستار ایشان باشم. خرید خانه، تردد و ... هم بر عهده من است اما همه چیز برای من ساده است و خدا کمک میکند.
خانم کمانکش ـ امیرحسین را سال 84 خدا به ما داد. ما بعد از هفت ماه فهمیدیم امیرحسین فلج مغزی است و تا جایی که از دستم برمیآید کارهایش را انجام میدهم و کمکش میکنم. امیرحسین دیر زبان باز کرد. با همسرم سختی نداشتم اما نگهداری امیرحسین مشکلات خاص خود را دارد؛ روز به روز بزرگتر میشود و سختیهای خاص خود را دارد اما باز هم خدا را شکر. رفت و آمد او به مدرسه بسیار دشوار بود و در مدرسه هم دچار اضطراب و مشکل شد، به همین دلیل در خانه به او درس میدهیم. در چند سریال از جمله «سرگذشت» و «به من میگویند عباس» ایفای نقش کرده. زبان خارجی بلد است، قرآن حفظ میکند و بچه موفقی است و همه این موارد زیر سایه محبت مرتضی علی(ع) و حضرت زهرا(س) محقق میشود. پسرم مکه و کربلا رفته، عاشق امام رضا(ع) است.
و تو غرق در چشمان مادری میشوی که با افتخار از توانمندیهای فرزندش میگوید و به خاطر داشتنش به خود میبالد.
در ادامه سعید صیادی پدر این خانواده به ما ملحق میشود و خود را اینگونه معرفی میکند: متولد 44 هستم؛ از سال 61 جانباز دو پا هستم. با بچههای خوبی در دانشگاه جنگ آشنا شدم؛ همه دانشجویان خوب و با اخلاص بودند. زمان بمباران بود که پدر و مادرم در شهرستان به منزل همسرم رفتند و ایشان را دیدند و پیشنهاد کردند که با ایشان ازدواج کنم اما شرایط من سخت بود؛ با دست راه میرفتم و مشکلات زیاد بود. گفتم باید این سختی را خودم تحمل کنم. پدر و مادرم میگفتند خوب است که ازدواج کنی اما من میگفتم آن بنده خدا چه گناهی کرده که کارهای مرا انجام دهد. دقیقه به دقیقه برای من آب بیاورد، قرصهایم را بیاورد، خرید کند و ... . ما مشکلات زیادی داشتیم. آن زمان وقتی میخواستم وضو بگیرم چند پله را باید پایین میرفتم تا به حیاط میرسیدم و وضو میگرفتم اما خانمم لگن و آب میآورد تا وضو بگیرم اما از آنجایی که خدا میخواست، به او الهام کرده بود که مرا دوست داشته باشد.
زمان بمباران صحبت شد که ازدواج کنم، من فکر کردم و مدام با خودم گفتم سخت است. در تهران هل دادن ویلچر در این کوچهها و خیابانها سخت است. بعد از چهار سال با پافشاری خانمم قبول کردم که ازدواج کنیم. بیت امام راحل رفتیم و آنجا یک روحانی خطبه عقد ما را خواندند و ازدواج کردیم.
همیشه دعاگویش هستم؛ برای همه همسران جانبازان دعا کردهام ولی برای همسرم مدام دعا میکنم. در این 30 سال 99 درصد کارهای زندگی من را انجام داده و فقط یک کار را انجام نداده و آن هم خوابیدن است که به جای من نخوابیده. الگوی من حضرت ابوالفضل(ع) است و الگوی خانمم حضرت زهرا(س) است. از آنها مدد میگیریم و کسی که این الگوها را در زندگی داشته باشد، هیچوقت کم نمیآورد که زیاد هم میآورد. فقط باید ایمانت قوی باشد و صبور باشی.
خانم کمانکش: در جامعه هیچکس کمکی به مادرانی که دارای فرزند معلول هستند نمیکند. حتی کلاسهایی نیست که به ما آموزش دهند چطور باید از فرزند معلول نگهداری کنیم. چند سال پیش امیرحسین مریض شد؛ نزد دکتر رفتیم. دکتر به من گفت چرا میخواهی این بچه بزرگ شود که بعدها بخواهد زجر بکشد؛ شما دو روز بچه را گرسنه نگه دار تا راحت شود. متأسفانه این مشکل ما در جامعه است.
آقای صیادی: شیرهای در وجود آدم است که حتی اگر خودش گرسنه هم بماند نمیگذارد بچهاش گرسنه بماند. یعنی کاری میکند بچه هیچ احساس کمبودی نداشته باشد. من به پسرم میگویم نقص عضومان مانعی برای ما نیست. معلومات فرزند من از بقیه بیشتر است. امام حسین(ع) و امام رضا(ع) دوستمان دارند و هیئتهایشان دعوتمان میکنند؛ الهی شکر. همه مردم باید افسوس بخورند که فرشته ندارند. من افسوس نمیخورم، چراکه یک فرشته به اسم امیرحسین داریم.
خانم کمانکش: یک فرشته در اینجا داریم و 200 فرشته در ورامین. از برکت قدم امیرحسین من 200 بچه دیگر از 14 سال تا 80 ـ 90 سال دارم(گویا برای یک عاشق، کسی که عشق حقیقی را پیدا کرده دو فرشته کافی نیست). به واسطه امیرحسین با سایر بچههای معلول هم ارتباط گرفتیم و در مرکز رسیدگی به معلولان خیاطی انجام میدهم. همه آنها هم مرا مامان صدا میکنند.
امیرحسین صیادی: به مامان من میگویند مامان جون اومد ولی من حسودیم میشه. پارچه میبرد میدوزد. متکا و روتختی میبرد. مامان هم دست منه هم پای منه. میگم آب میخوام برای من میدوئه. مامان خیلی از من مراقبت میکند؛ همه کارهای خودش را ول میکند و به من میرسد.
مادرش میگوید امیرحسین و همه آن بچهها حس آرامش به من میدهند. ان شاءالله بتوانیم یک قدم کوچک در مسیر حضرت زینب(س) برداریم.
و پدرش میگوید: خوب است مردم ایران بدانند مراکز نگهداری از معلولان وجود دارد؛ بروند تا روحشان سبک شود و ببینند چنین ملائکهای بر روی زمین هستند. امیرحسین که به زندگی ما آمد یادمان رفت که من پا ندارم؛ او به ما نیرو داد. مسئولان هم باید بدانند یک بچه معلول هم دوست دارد مسافرت برود، دوست دارد به خیابان برود، اما در این شهر حتی تا سر کوچه رفتن هم برای یک فرد ویلچری دشوار است.
برایمان تکههایی از فیلمهایی که امیرحسین در آنها بازی کرده را نشان میدهند و الحق که چه خوب ژست میگیرد و دیالوگ میگوید. بعد هم فیلم 200 برادر امیرحسین را که در مرکز نگهداری معلولان ذهنی دور خانواده آقای صیادی جمع شدهاند و خوشحال مادر صدایش میکنند و میخندند را برایمان پخش کردند؛ حس خوبشان حال همه ما را خوب میکند.
هم برای امیرحسین و هم برای آقای صیادی دشوار است که زیاد بنشینند و مدام دارند ملاحظه ما را میکنند که مهمانشان هستیم. مهمان خانه گرم و پر از محبتشان. گرما و عشقی که متأسفانه خیلی از خانهها و خانوادهها به دلیل مشکلات بسیار کوچکتر از آنچه این خانواده خوشبخت با آن مواجه هستند، خود را از آن محروم کردهاند؛ پس ما هم مصاحبه را کوتاه میکنیم. امیرحسین و آقای صیادی تا دم در خانه و خانم کمانکش تا دم در کوچه ما را بدرقه میکنند و ما مدام با خود مرور میکنیم؛ عشق که باشد همه چیز آسان میشود.
گزارش از زهرا ایرجی
انتهای پیام