تاریخ تفکر بشر به همراه آفرینش انسان تا فراسوی تاریخ پیش میرود به طوری که میتوان گفت هرگاه انسانی میزیسته، فکر و اندیشه را بهعنوان یک ویژگی جداییناپذیر با خود داشته است. تاریخنویسان فلسفه، آغاز پیدایش تفکر فلسفی و پرسشهای بنیادین از مبدأ، معاد و اصول جهان هستی را از شش قرن قبل از میلاد دانستهاند. درباره ضرورت یادگیری فلسفه بحثهای فراوانی مطرح شده است و حقیقتجویان در مسیر یادگیری فلسفه کتابهای مختلفی را از اساتید خود درس میگیرند.
روز جهانی فلسفه از سوی سازمان یونسکو سومین پنجشنبه از ماه نوامبر هر سال دانسته شده است. همچنین اولین مراسم بزرگداشت روز جهانی فلسفه در تاریخ ۲۱ نوامبر ۲۰۰۲ برگزار شده است. روزی که اندیشمندان حوزه فلسفه و فکر میکوشند تا جهان انسانی را به سوی فکر و اندیشیدن بیش از پیش حرکت دهند. این تلاشها هرچند به دلایل متنوع اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، اقتصادی در ایران و جهان با دشواریهایی مواجه است ولی با این همه بیتوجهی به پیام فیلسوف بیحرمتی به مقام عقل است.
ایکنا به انگیزه بررسی سیر تحولات فلسفه در ایران و غرب و تأثیر آن در مکاتب مختلف فکری به گفتوگو با حمید وحیددستجردی، فارغالتحصیل فلسفه تحلیلی از دانشگاه آکسفورد و از اعضای هیئت علمی نمونه کشوری نشسته است.
او دانشآموخته دانشگاه صنعتی شریف، دانشگاه واریک و مدرسه اقتصاد لندن است. وحید از دانشگاه آکسفورد در رشته «منطق فلسفی» دکترا گرفته و تاکنون ۷۰ مقاله در معتبرترین مجلات فلسفی بینالمللی منتشر کرده است. حمید وحیددستجردی معروف به حمید وحید رئیس پژوهشکده فلسفه تحلیلی در پژوهشگاه دانشهای بنیادی از سال ۱۹۸۸ تاکنون است. او یکی از برگزیدگان دومین دوره جایزه علمی علامه طباطبایی بنیاد ملی نخبگان در سال 1391 است. کتاب «فلسفه تحلیلی» او سال 1401 به همت انتشارات هرمس به جامعه علمی کشور عرضه شد. نخستین بخش از گفتوگوی ایکنا با این فیلسوف ایرانی را با هم میخوانیم:
بهترین راه برای اینکه بفهمیم حوزههای متفاوت فلسفی چگونه شکل گرفتهاند، این است که مثلثی را فرض کنیم که این مثلث از چند هویت خاص تشکیل شده و این هویتها نیز ارتباط خاصی با هم دارند. در این زمینه یک رأس مثلث، ذهن بشر یعنی چگونگی ارتباط افراد بشر با عالم خارج، رأس دیگر مثلث، عالم خارج و رأس سوم مثلث نیز عالم زبان است. چنانچه به تاریخ فلسفه دقت کنیم، خواهیم دید که در هر یک از دورههای متفاوت فلسفی، یکی از این رئوس اهمیت اساسی داشتند و رئوس دیگر سعی بر این داشتند که خود را با این رأس اصلی تنظیم کنند.
برای مثال در قرون وسطی و یا در دوران فلسفه اسلامی که کاملا به فلسفه غرب نزدیک است، عنصر مهمی که وجود داشته، عالم خارج بوده است و بنابراین، بحثهای متافیزیکی در این دوره بسیار اهمیت داشته است. اگر به فلسفه اسلامی بنگریم، تمام بحثهایی که ارائه میکند، بحثهای متافیزیکی راجع به وجود هویتهای مختلف اشیاء و نحوه ارتباط آنها با یکدیگر است. لذا در این دوران بحثهای متافیزیکی اهمیت پیدا میکند، به خاطر اینکه عالم خارج عنصر مهمی است که افراد به تأمل در تفکرات فلسفی راجع به آن میپردازند. اگر به عالم خارج اهمیت اساسی دهیم، سایر رئوس فلسفی نیز تلاش میکنند تا خود را با این رأس خاص تنظیم کنند.
بنابراین، اگر بخواهیم از قابلیتهای ذهنی متکلم یا قابلیتهای ذهنی افراد صحبت کنیم، باید اینگونه عنوان کنیم که افراد واجد قابلیتهای ذهنی هستند که بتوانند عالمی را که دیگران با یک سری خصوصیات در متافیزیک خود فرض کردهاند، ابراز کنند. در این زمینه قابلیتهای معرفتی را به افراد نسبت میدهیم که آنها با توجه به این قابلیتها بتوانند عالمی را که با مشخصات ویژه در متافیزیک خود فرض کردهایم، درک کنند. از سوی دیگر زبانی که رأس دیگر مثلث است، باید دارای تواناییهای زبانی باشد تا بتواند از عهده توصیف عالم با مشخصاتی که در متافیزیک خود فرض کردهایم، برآید.
همانطور که گفته شد، در دورههای مختلف فلسفی یک رأس مثلث است که اهمیت پیدا میکند و سایر رأسها به دنبال درک این رأس خواهند بود. لذا دورههای مختلف فلسفی دارای سه رأس مهم شامل ذهن بشر، عالم خارج و زبان بودهاند که هر کدام از این رئوس در یک دوره تاریخی اهمیت پیدا کردهاند. در بحثهایی مانند متافیزیک که در قرون وسطی و فلسفه اسلامی راجع به عالم میشود، عالم خارج در رأس قرار دارد. در قرون 18 و 19 یا قرن روشنگری، این ذهن بشر است که اهمیت پیدا میکند و به عنوان رأس اصلی مثلثی که بدان اشاره شد، معرفی میشود.
برای مثال در این دوره تاریخی کانت فلسفه خود را با قابلیتهای ذهن انسان و اینکه چه حوزهها و قلمروهایی را میتوان برای ذهن تصور کرد، آغاز میکند. لذا بحث کانت بحث شناسایی و قلمروهای متفاوت ذهنی است که بشر دارد. چنانچه همانند کانت وضعیت را در ذهن مشخص کنیم، در این صورت سایر رئوس مثلث نیز باید خود را با این تواناییهای خاص تنظیم کنند. در این زمینه، عالم خارج مرکب از هویتی خواهد بود که متکلم یا کسی که دارای ذهن است، با قابلیتهایی که دارد، بتواند از عهده درک این عالم برآید. این عالم است که باید خود را با ذهن هماهنگ کند.
اگر عالم خصوصیاتی داشته باشد که در قلمروی تواناییهای ذهنی فرد قرار نگیرد، باید این خصوصیات کنار گذاشته شود. هر چیزی که در عالم خارج است، باید در قلمروی فهم بشر قرار گیرد. به همین دلیل این قلمروها را به پدیدارهای نومن و فنومن تقسیم میکند که درست در حوزه قلمروهای ذهنی بشر قرار میگیرند. وقتی وارد قرن بیستم میشویم، عنصری که اهمیت پیدا میکند، زبان است که در این دوران افراد تصورات و تفکراتی راجع به زبان دارند که سایر رئوس مثلثی که بدان اشاره شد، باید بتوانند خود را با این مسائلی که به زبان نسبت داده میشود، هماهنگ کنند.
ذهن بشر دارای خصوصیاتی است که بتواند از عهده آموختن و درک زبان برآید و عالم خارج دارای خصوصیاتی است که زبان با این مشخصات بتواند از عهده توصیف آن عالم برآید. در این صورت رابطهای که این اجزا با هم پیدا میکنند، رابطهای است که قلمروهای متفاوت فلسفی را تشکیل میدهند. برای مثال رابطه بین ذهن و عالم خارج را معرفتشناسی ایجاد میکند و رابطه بین عالم خارج و زبان از طریق تئوریهای صدق تعیین میشود. از طرف دیگر رابطه بین ذهن و زبان نیز از طریق تئوریهای معنیداری در فلسفه زبان مطرح است.
اصل مهم در حوزه معرفتشناسی نحوه علم انسان به عالم خارج است که آیا اساسا این علم ممکن است یا نیست و باید چه مشخصاتی داشته باشد؟ در حوزه فلسفه ذهن نیز در رابطه با باز بودن ذهن صحبت شده و به بحثهای فلسفه ذهن و زبان پرداخته میشود. اگر بخواهیم این مسئله را با دورههای تاریخی منطبق کنیم، باید اشاره کنیم که فلسفه تحلیلی در نیمه ابتدایی قرن بیستم با بحثهای دانشگاه کمبریج در پیش از جنگ جهانی اول آغاز میشود.
در آن دوران فیلسوفانی مانند راسل نظریات خود را مطرح کردهاند. البته پیش از آن نیز حوزه آلمان اهمیت فراوان داشته است. کسی که بیش از هر فرد دیگری در بنیان نهادن فلسفه تحلیلی پیش از راسل دخالت داشته است، فرگه آلمانی، کاشف منطق جدید است. مقالات فرگه در حوزه فلسفه زبان، اساس و بنیان فلسفه تحلیلی است. فرگه به دنبال این بود که ریاضیات قطعیت خود را از کجا به ارث میبرد. تئوری که فرگه در این زمینه بیان میکند، نظریه منطقگرایی به این اعتبار است که قطعیت ریاضیات را میتوان با تحمیل ریاضیات به منطق توضیح داد. برتراند راسل نیز دقیقا بحثهای فرگهای را دنبال میکند. لذا نیمه اول قرن بیستم با تحولاتی همراه است که به دنبال فرگه و در کمبریج از سوی راسل و برخی از فیلسوفان دیگر آغاز میشود. بسیاری از مقالات کلاسیکی که راجع به مفاهیم زبانی است، در این دوران ارائه میشود.
در دوران جنگ جهانی دوم فلسفه از حوزه کمبریج به حوزه آکسفورد میرود. افرادی که در آکسفورد گردهم آمدند، جامعه فلسفی خیلی مهمی را تشکیل دادند، البته در نیمه اول قرن بیستم فیلسوف بسیار مهم دیگری به نام ویتگنشتاین وجود داشت که شاگرد راسل محسوب میشد و دقیقا همان تعلقات فکری راسل را دنبال میکرد. او با آغاز جنگ جهانی اول به ارتش اتریش پیوست.
ویتگنشتاین بعد از پایان جنگ جهانی اول، سعی کرد که از فلسفه دوری کند؛ چراکه اینگونه میاندیشید که تمامی مباحث فلسفی را حل کرده است، اما بعد از پایان جنگ مجدداً به فلسفه علاقهمند شده و سعی کرد تا به کمبریج بازگردد، اما در دوره جنگ جهانی دوم و پایان جنگ، حوزه اصلی فلسفی در حوزه آکسفورد تشکیل شد و همچنان ویتگنشتاین در آن به اعتبار اینکه وارد دوره دوم فلسفی خود شده و بسیاری از اعتقادات گذشته خود را کنار گداشته بود، چهره متشخصی بود. ویژگی مهم مکتب فلسفی در بعد از جنگ جهانی دوم، توجه فلاسفه به فلسفه زبان عرفی یا زبان عادی است. از نظر آنها برای حل مباحث فلسفی لازم نیست که لزوما متدهایی را پیگیری کنیم که فلاسفه قبلا آنها را دنبال میکردند.
به عقیده بسیاری از فلاسفه این دوران، حل مباحث فلسفی با توجه به نحوه کاربرد این مفاهیم فلسفی در زبان عادی است یعنی اگر بتوانیم این کاربرد یعنی مفاهیم زبانی و فلسفی در زبان طبیعی را به درستی شناسایی کنیم، میتوانیم مباحث و مشکلات فلسفی را به خوبی پاسخ دهیم. این نظریهای است که فلاسفه در آن دوران در آکسفورد پیگیری میکردند. نکته مهمی که باید در این زمینه در نظر بگیریم، متدولوژی است. این نکته صحیحی است که بحث متدولوژی در آن دوره فلسفی مهم بوده است، اما در کنار اینها پرسشهای بسیار مهمی در حوزه فلسفه پاسخ داده شده و تئوریهای مهمی در فلسفه زبان مطرح میشود. برای مثال نظریه افعال گفتاری که از سوی اَستین رشد پیدا میکرد، در همین راستا بود. بنابراین، بسیاری از تئوریهای مهم فلسفی هستند که در این دوران مطرح شده و تئوریهای مهم فلسفی پایهگذاری شدند. در کنار کمبریج، حلقه وین در اتریش نیز وجود داشت. وین در این دوره تاریخی، شهری است که از بسیاری از منابع فرهنگی عالم در اروپا تغذیه میکند. موسیقی، فیزیک و ... در این دوران به مکتب وین تعلق دارند. عدهای از فیلسوفان آلمانی در اتریش گردهم آمده و پایهگذار یک مکتب فلسفی به نام حلقه وین شدند. نظریات آنها نظریات بسیار خاص در فلسفه تحلیلی قلمداد میشود. اینها افرادی بودند که بهویژه از ویتگنشتاین دوره اول تاثیر بسیاری پذیرفتند و به دلیل اینکه ریشه یهودی داشته و در جنگ جهانی دوم با هیتلر و دستگاه رایش آلمان مشکل داشتند، به سایر کشورهای اروپایی و یا آمریکا مهاجرت کردند.
در واقع ظهور فلسفه تحلیلی و رشد فلسفه در آمریکا تاحدود زیادی ناشی از تأثیراتی است که اعضای این مکتب فکری داشتند. لذا مجموعه این امور، پایهگذار فلسفه تحلیلی در قرن بیستم میشود که در حال حاضر آنها را در بیشتر کشورهای مهم غربی بهویژه کشورهای انگلیسیزبان مشاهده میکنیم. در کشورهای دیگر اروپایی به ویژه طی نیم اقرن اخیر به ندرت نامی به جز انسانهای معروف مطرح میشود اما در این فاصله فلسفه تحلیلی در کشورهای اروپایی رشد کرده و در ژورنالهای فلسفی که منتشر میشود، اسامی بسیاری از کشورهای اروپایی مشاهده میشود که فلاسفه آنها در حال حاضر در دپارتمانهای کشورهای آنگلوساکسون مشغول تدریس هستند. در هر صورت فلسفه غالب در دنیای معاصر، فلسفه تحلیلی است که خوشبختانه جای خود را مدتها است که در کشور ما نیز باز کرده و علاقهمندان بسیاری دارد.
در دوره دوم فلسفی ویتگنشتاین، وقتی که مکتب زبان عادی غالب میشود، رأس سوم مثلث یعنی زبان اهمیت اصلی را دارد و این رأس است که دیکته میکند تا دروس دیگه چه خصوصیاتی داشته باشند. البته در قرن 21 که در آن قرار داریم عملا این اتفاق رخ نداده است. امروز نوعی پلورالیسم خیلی جذاب بر جهان فلسفه حاکم است که طبق آن همه حوزههای فلسفی اهمیت خود را دارند، یعنی بحثهای متافیزیکی، فلسفه ذهنی و زبانی امروز با قوت دنبال میشوند و افراد متوجه شدهاند که ارتباطات بین اینها بسیار وسیع و عمیق است. بنابراین، کشف این ارتباطات اساس و بنیان فلسفه تحلیلی در دوران معاصر را تشکیل میدهد بدون اینکه فردی بخواهد خود را بر دیگران ترجیح و برتری دهد. امروز چنانچه به دپارتمانهای فلسفه دنیا توجه کنیم، مشاهده میکنیم که در برخی از آنها متافیزیک، در برخی زبان و در برخی دیگر ذهن به صورت بسیار قوی دنبال میشوند.
اگر به مقالات فلسفی حوزه معرفتشناسی بنگریم، مشاهده میکنیم که در بادی امر این حوزه به صورت کلاسیک مطرح شده و افراد به صورت ویژه و محدود به بحثهای مربوط به آن مانند شکاکیت و ... میپرداختند اما شکل مسئله امروز کاملا تغییر کرده، یعنی بحث شکاکیت به شدت با بحث مربوط به بحثهای فلسفه زبان گره خورده است. یکی از رویکردهای بحث شکاکیت، بحث کانتیانیسم است که در معرفتشناسی مطرح است و یا وقتی در بحث معرفتشناسی از مقبولیت باورها صحبت میکنیم، بحث دلایل را مطرح میکنیم. بحثهای مربوط به دلیل از متافیزیک و بحثهای مربوط به کانتیانیسم از فلسفه زبانی آمده است.
لذا در این زمینه حوزههای متفاوت در یکدیگر تنیده شدهاند و ارتباط اینها امروز ارتباط بسیار وثیقتری است و افراد سعی میکنند برای حل مشکلات فلسفی و پاسخ دادن به آنها تا جایی که امکان دارد، این رابطه را به صورت گستردهتری ملاحظه کرده و محدود به یک حوزه نشوند. به همین دلیل است که فیلسوفان درجه یک، فیلسوفانی هستند که در حوزههای اصلی فلسفه کاملا دست داشته باشند. اگر بخواهیم سه فیلسوف مهم در دوران معاصر را نام ببریم، میتوانیم به کریپکی، ویلارد ون اورمن کواین و جان لوئیس اشاره کنیم که در تمامی حوزههای اصلی فلسفه و معرفتشناسی و فلسفه زبان و ... حرفی برای گفتن داشته و تئوری ارائه دادهاند. این موضوع نقطه قوت این فلاسفه محسوب میشود.
ادامه دارد...
گفتوگو از محسن مسجدجامعی
انتهای پیام