خلبان بود؛ آنقدر ماهر که او را عقاب تیزپرواز جبهههای جنگ صدا میزدند. خودش که البته اصلاً در قید و بند این القاب و عناوین نبود. به چیزی جز خدمت صادقانه فکر نمیکرد و دغدغهای جز رضای خدا نداشت. داستان زندگیاش را که میخوانیم، جذب آن اراده و عزمی میشویم که همیشه در کارها نشان میداد، شیفته آن روحیه مردانه و جدیاش میشویم که یکی از مهمترین خصایص او بود و از شجاعت و کاربلدیاش به وجد میآییم. همان اوایل جنگ تحمیلی، پانزدهم آذر ۱۳۵۹ به شهادت رسید.
به روایت یکی از همرزمانش در یکی از مأموریتهای روزهای نخست جنگ، برای عقب راندن دشمن که حد فاصل قصرشیرین تا سرپل ذهاب را جلو آمده بودند، وارد منطقه شدیم. دشمن با ستون بسیار عظیمی که شامل ادوات زرهی و خودرویی و پرسنلی بود، به طول دو کیلومتر در جاده به راحتی در حال حرکت بود. آنها از قصرشیرین وارد خاکمان شده بودند و به سمت سرپل ذهاب در مسیر مشخصی پیشروی میکردند. عشایر منطقه، اطلاعاتی را درباره این جابهجایی به ما دادند. وقتی به منطقه رسیدیم، احمد گفت: «نباید ساکت باشیم. هر طور شده باید جلوی پیشروی آنها را بگیریم.» با سه هلیکوپتر کبرا و یک هلیکوپتر ترابری از قرارگاه به سمت منطقه پرواز کردیم، در حالی که هیچ آشنایی با منطقه نداشتیم و نمیدانستیم باید از کدام محور، وارد منطقه شویم. تا نزدیکیهای ستون دشمن پیش رفتیم و از پهلو با ستون آنها مواجه شدیم.
وحشت کردیم که چرا تا این حد جلو آمدهاند. کسی جلودارشان نبود. هنگام روبهرو شدن با آنها فکر کردیم در اطراف ستون، تیمهای گشت گذاشتهاند. چون وقتی ستون بخواهد در منطقه ناشناسی حرکت کند، تیم گشت در اطراف میگذارند که از جایی ضربه نخورند. تا هفتصد متری ستون جلو رفتیم و شناسایی کامل را انجام دادیم. احمد در یک لحظه به عنوان راهنمای تیم گفت: «اول و آخر ستون را بزنید که مشکوک بشوند و همهمهای بین آنها بیفتد و وقتی سرشان شلوغ شد، روی آنها آتش اجرا می کنیم.» هلیکوپتر خلبان سراوانی به موشک تاو مجهز بود. ایشان اول و آخر ستون را مورد هدف موشکهای خود قرار داد. هرچه مهمات داشتیم، روی سر ستون ریختیم.
وقتی این تصمیم را گرفت که دشمن را در محاصره بگیرند و به سروته ستون دشمن آسیب بزند، همه فهمیدند که فقط با این شیوه، میتوانند آن همه نیروی دشمن را نابود کنند. هلیکوپتر کبرا مانور میداد و حمله میکرد و بر سر دشمن، آتش میریخت و تیراندازهای دشمن، سرگردان مانده بودند که این، چه شبیخونی است که از هوانیروز خوردهاند. وقتی تیم آتش و گروه پروازی احمد، با هلیکوپترهای شکاری به منطقه برگشتند، غوغایی را در منطقه دیدند. ستونی که هیچکس حریفشان نمیشد و میخواستند به قلب ایران بزنند، زمینگیر شده بود و این ضربه را از خوشفکری احمد خورده بود. نیروهای دشمن پس از این شکست مجبور شدند تا اطراف نفتشهر عقبنشینی کنند و از مرز خارج شوند....
این روایت ناتمام برشی از کتاب «چای آخر» درباره شهید احمد کشوری است. شهید کشوری را اسطوره هوانیروز نامیدهاند ولی «علی» تنها پسر او که زمان شهادت پدر سه ماهه بود عبارت دیگری را جایگزین اسطوره میکند؛ او میگوید: اسطوره مربوط به خیالات یک ملت است در حالی که شهدا انسانهای واقعی بودند که با نیت و عمل خالص و راسخ خود به قهرمانان ملی ایران عزیز تبدیل شدند.
درست همین است؛ او قهرمان ملی و سیمرغ ماست. احمد کشوری در 27 سالگی خواب خوش را از چشم صدام گرفته بود و این بیخوابی تا جایی پیش رفته بود که این دیکتاتور همیشه تاریخ با شنیدن خبر شهادت احمد یک هفته تمام در بغداد جشن برپا کرده بود. صدای علی کشوری وقتی از پدر میگوید، بیدرک و احساسی از آغوش مهربانش، بیتجربه همسخنی با او و بیاحساسی از حضورش وقتی که به مثال همه ما به آن حضور نیازمند بوده است، در گوشم زنگ میزند این صدا با صدای «مهدی نمینی مقدم» راوی زندگی پر افتخار شهید خلبان سرلشکر احمد کشوری آمیخته میشود.
«احمد در آخرین روزهای پرواز ابدیاش در جمع بچهها صحبت میکرد. او گفت: دیشب خواب سهیلیان را دیدم. حمیدرضا را در یک باغ و مزرعه بسیار بزرگ دیدم که زیباییاش خیره کننده بود، آنجا پر از درختهای میوه و سرشار از سرسبزی بود. داخل باغ ساختمانی را به من نشان داد و پرسید: این خانه زیباست؟ این خانه مال توست، خیلی وقت است که منتظرت هستم، چرا نمیآیی؟ با تعریف این خواب از سوی احمد، انگار روی بچهها آب یخ ریخته باشند، همه جا خوردند و متأثر شدند. چون معنی این خواب یعنی رفتن او نزد حمیدرضا سهیلیان و با هم بودن آن دو یار باوفا و صمیمی، یعنی نشانی بهشت و سفر بهشتی احمد و دیدن جایگاه خود در ملک عشق و مستی و ارادت بندگی.»
از شهید و شهد شیرینی بهشتی که به او وعده شده بود نوشتن کار سادهای نیست. این سختی به دلیل پرسش از فرزند او دو چندان میشود؛ فرزندی که به تعبیر خودش حالا در لباس خدمت به مردم در خانه ملت باید بسیار بیش از پیش به مراقبت و نگهداری از نام بلند پدر شهیدش بیندیشد. با این همه سالگرد شهادتش را که با ایام سالروز شهادت مادر بشریت همزمان شده است فرصتی مییابیم برای همصحبتی با علی کشوری. با ما همراه باشید.
ایکنا _ در آغاز سخن و به عنوان فرزند شهید بزرگوار احمد کشوری بفرمایید ویژگی ممتازی که از پدر در روایتهای مختلف از خانواده و نزدیکان شنیدهاید، چیست؟
در آغاز یاد و خاطره همه شهدای دفاع مقدس را گرامی میداریم، سالروز شهادت احمد کشوری که به نام روز «هوانیروز» نامگذاری شده است را به غیورمردان ارتش جمهوری اسلامی ایران تهنیت عرض میکنم. همچنین ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) را خدمت ملت ایران تسلیت عرض میگویم. باید اشاره کنم من در زمان شهادت پدر سه ماه بیشتر نداشتم، ویژگی بارز و شاخص شخصیت ایشان آنطور که در بیان مادر و دیگران شنیدهام، خلوص عمل، نیت و کار برای رضای خدا و کمک به مخلوق بوده است. در تاریخ خواندهایم کسانی که به این درجه از خلوص رسیدهاند پیشتر از شهادت از همه چیز خود گذشتهاند و در حقیقت شهید زیستهاند. آن ویژگی ممتاز در زندگی پدر که مادر برای من بازگو کردهاند؛ شجاعت، رشادت، ایمان و اخلاص در مراحل مختلف زندگی و در عملیاتهایی که شرکت کردهاند، بود. ایشان به کاری که انجام می دادند، اعتقاد راسخ داشتند و تصمیماتی که در برهههای حساس به عنوان فرمانده لشکر میگرفتند را بدون ذرهای تردید و خلل در انجام میپذیرفتند و این تصمیمها براساس همان اعتقاد و ایمان راسخشان انجام میشد. مقتدایی مثل امام راحل نیز در این مسیر به ایمان عملیشان دامن میزد و اینگونه بود که مانند شهدای دیگر، تمام هستی خود را برای مردم، دفاع مقدس از آب، خاک و ... گذاشتند و از عزیزترین کسان خود و همچنین از جان خود گذشتند تا این وطن همچنان وطن بماند.
ایکنا _ تصویری که ارائه میدهید تصویر حقیقی از یک مجاهد وطن است که در رزم خالصانه برای دفاع از سرزمین خویش به شهادت رسیده است؛ این احوالات مربوط به اوج جوانی (27 سالگی) شهید کشوری است، نسل پیشین ما ایرانیان هویت خود را در گروی پایداری نام وطن تعریف کرده بودند و شاهد این ادعا هزاران هزار جوان لالهگون با نام زیبای شهید است؛ به نظر شما تفاوت جوان دیروز و جوان امروز در این مفهوم چیست؟
دو نکته در این زمینه وجود دارد. اولین موضوع به مسئولان و متولیان فرهنگی برمیگردد. باید از آنان پرسید طی گذشت بیش از 40 سال از آغاز جنگ تحمیلی آیا مفهوم ایثار و مجاهدت برای حفظ آب، خاک و ناموس را برای نسل بعدی به شکل فرهنگی و انسانی نهادینه و منتقل کردهاند؟ همچنین باید بپرسیم برای انتقال تاریخ و تجربیات حاصل از دفاع مقدس چه کارهایی انجام شده است؟ باید بدانیم اگر از شهدا افراد دست نیافتنی بسازیم قطعا جوانان ما پی این نمیروند که بدانند، بشناسند و از شهدا الگو بگیرند. خیلی اوقات جوانان ما زندگی شهدا را افسانه میپندارند و این افسانهپنداری به ناتوانی ما در بیان و انتقال حقایق، تاریخ جنگ و سیره شهدا برمیگردد. آن اتفاقاتی که در دوران جنگ برای جوانان این سرزمین واقع شد، افسانه نبود، شهدا مثل امروز ما، خانواده داشتند، پدر، مادر، همسر، فرزند و.... ولی این موضوع برای جوان امروزی مفهوم واقعی ندارد و ملموس نیست و تا درک درستی از این مفهوم نداشته باشیم امکان انتقال این نگاه و همچنین الگوبرداری برای ما میسر نیست. در غیر این صورت ما هیچ حرفی برای گفتن نداریم. امروز فضای کشور ما به سمتی رفته است که جوانان آن نگاهی که شهدا داشتند را شاید به درستی درک نکردهاند، مقصر اصلی این موضوع خود ما مسئولان هستیم که متأسفانه نتوانستهایم شهدا را در ذهن این نسل به صورت حقیقی تصویر کنیم و بگوییم شهدا انسانهای معمولی بودند، مثل خود شما، نه افسانه بودند و نه غیرقابل دسترسی، این افراد از آسمان نیامده بودند بلکه بدون اینکه بالی داشته باشند، از زمین به آسمان پرواز کردند. انسانهایی که با ایمان و نیت خالص خود غیر از خدا چیزی را نمیدیدند. فقط میگفتند ما وظیفه داریم و باید برای دفاع از آب و خاک سرزمینمان کاری انجام دهیم. بسیاری از شهدای ما بین 16 تا 27 سال بودند. باید با خود بیاندیشیم امروز جوان 24 و 25 ساله ما به چه مسائلی فکر میکند؟ و ما چه امکانی برای او فراهم کردهایم؟ وقتی فاصله بین مسئولان و جوان ایجاد میشود و شرایط زندگی طبیعی از حیث معیشت، کار، زندگی، تحصیل، ورزش و .. او را به شکل جدی فراهم نمیکنیم جوان از ما دور میشود. امیدوارم فهم این نگاه بین مسئولان روز به روز بیشتر شود و بتوانند فرهنگسازی کنند و هم جوان را ترغیب کنند که نسبت به دلاوران این سرزمین به عنوان انسانهایی دست یافتنی و غیور معرفت کسب کنند.
ایکنا _ نام شهید کشوری در شمار اسطورههای ارتش جای دارد، به نظر شما برای شناخت بهتر اسطورهها باید چه راهی را پیش گرفت؟
اگر بخواهیم تاریخی به این موضوع نگاه کنیم اسطوره هیچ قرابتی با اساس آنچه شهدا بودند، ندارد، اسطوره برگرفته از تخیلات بشری است یعنی بشر به خاطر تخیلات خود قهرمانپروری میکند و در ذهن خود اسطوره میسازد؛ در اصل این موضوع یک غلط مصطلح است که از شهدا اسطوره میسازیم. شهدا انسانهای واقعی بودند و هستند و آنان را به عنوان قهرمانان و نامآوران اصلی و واقعی این کشور میشناسیم. اگر بخواهیم آنان را به نام الگو در نظر بگیریم، باید بدانیم شهدا در برهههای حساس تصمیمهای درست و صحیح گرفتند و همین موضوع باعث شد که آنان شاخص شوند. این افراد بی محابا به دل دشمن زدند بدون اینکه ذرهای ترس داشته باشند که آسیب به آنها وارد شود. آنان با همه وجود و توان خود و با هر شرایطی که داشتند وارد میدان دفاع از خاک و آب کشورشان شدند؛ همانطور که میبینیم بسیاری از فرزندان شهدا مانند من پدر خود را در چند ماهگی از دست دادهاند. پدران ما (فرزندان شهدا) در حالی که میتوانستند به تربیت فرزند در کنار همسران خویش بپردازند به رزم با دشمن میپرداختند و از ورود دشمن به این آب و خاک جلوگیری میکردند. ایستادگی و مجاهدت ارتش در آغاز جنگ ستودنی است. به روایت تاریخ در آغاز جنگ بسیاری از رزمندگان و خلبانان کشور در راه دفاع مقدس از این سرزمین از دست ما رفتند. ایستادگی این جوانان ایثارگر تا جایی پر آوازه بود که صدام تک تک این افراد را به اسم میشناخت؛ جالب است بدانید وقتی شهید کشوری به شهادت رسید، یک هفته در بغداد جشن گرفتند. این موضوع نشان میدهد، در همان زمان کوتاه آغاز جنگ، جوانان ما چه مجاهدتهای مؤثری را انجام دادند و چه میزان خسارتهای جبرانناپذیری را به رژیم بعثی وارد کرده بودند.
ایکنا _ به عنوان فرزند شهید احمد کشوری، کسی که نامش بر بلندای تاریخ غیرتمردی در ایران نشسته است، پدر شماست ولی تجربه زندگی با او در شما فقط سه ماه و آن هم در رزم او برای دفاع معنا میشود و حالا در لباس خدمت به مردم در مجلس شورای اسلامی انجام وظیفه میکنید، چه سخنی با مردم دارید؟
مردم ما بدانند من «علی کشوری» اگر مردم در انتخابات به من اعتماد کردند، این اعتماد فقط به شخص من نبوده است؛ در حقیقت این اعتماد به واسطه نام شهید احمد کشوری بوده است. او نامی از خود به جای گذاشته است که مردم به اعتماد، اعتبار و اتکای آن نام بلند آمدند، به فرزند او رأی دادند و این رأی مسئولیت مرا سنگینتر میکند. در حقیقت مسئولیت حفظ و حراست از نام شهید احمد کشوری قطعا کار سادهای نیست. و این مسئولیت اکنون برای من خیلی بیش از قبل از خدمت به مردم در خانه ملت روشن است.. آن چیزی که میماند این است که ما نگاهمان باید به مردم باشد و باید در این راه تلاش کنیم. باید بتوانیم همان نیتی که شهدای ما داشتند و نیت ایمان و اتکای به خداوند و رضایت پروردگار بود را در نظر بگیریم و به تعبیر شهید کاظمی برای خوش آمد کسی به بهشت نروید و برای خوش آمدن کسی به جهنم هم نروید. اینکه ما به این فکر کنیم که فلانی خوشش بیاید. شهدای ما اینگونه فکر میکردند که رضای خدا در چیست. مسئولان باید فکر کنند شهدا چگونه نام نیک از خود به جای گذاشتند.
ایکنا _ توصیهتان به عنوان یکی از اعضای بزرگ خانواده شهدای ایران، برای نگاه درست به خانواده معظم شهدا و ایثارگران و تلاش برای پایمال نشدن خون شهدای عزیز چیست؟
به نظر من خانواده شهدا درخواست خاصی از مردم ندارند. شاید نگاه مسئولان این بوده که بخواهند امکاناتی برای خانواده شهدا در نظر بگیرند اما این اتفاق عملی نشده است. متأسفانه خیلی اوقات حرفهایی زدهایم که محقق نشده است. شاید بیش از 90 درصد خانواده شهدا اوضاع مناسبی ندارند. این اتفاق به طور ویژه برای والدین شهدا در حال وقوع است، افرادی که بیشتر آنها در حال سپری کردن سالهای آخر عمر هستند و تعداد بسیاری از آنها را نیز از دست دادهایم و...
میتوان گفت خانواده شهدا هیچ اصراری ندارند توجه ویژه به آنان شود. یعنی شرایطی که الان دارند این است که به گونهای با ما برخورد نشود که گویی تمام داشتههای ما به خاطر این است که کسی به ما لطف کرده است چون خانواده شهید هستیم و نه اینکه ما خودمان قابلیت این تکریم را داشته باشیم. فرهنگسازی ما مشکل داشته است که مسئولان تصور کردند، خیلی به خانواده شهدا توجه داشتهاند. خیلی از خانواده شهدا به دلیل شرایط اقتصادی نامطلوب کشور دلشان نمیخواهد که اعلام کنند از خانواده شهید هستند. به خاطر آنکه جور دیگری در جامعه به این افراد نگاه میشود و شاید اگر بیان نشود زندگی راحتتری داشته باشند. به خصوص در شهرستانها و شهرهای کوچکتر نگاه میکنیم، میبینیم مشکلات عدیدهای که ایثارگران با آن دست و پنجه نرم میکنند نداشتن پدر و همسر و فرزند و... ماجرا را سخت و سختتر کرده است. ما انتظار داریم از نام شهدای وطن مفهومی به جا بماند برای اینکه نسلهای بعدی از آن به عنوان الگو استفاده کنند و این روشن است که شهید نرفت که چیزی برای خانواده او بماند! فرزندان شهدا هیچ کدام ارث پدری طلب نداریم و هیچ کدام هم هیچ خواستهای از سفره انقلاب نداریم.
گفتوگو از معصومه صبور
انتهای پیام