کد خبر: 4284261
تاریخ انتشار : ۰۴ خرداد ۱۴۰۴ - ۱۱:۵۹
یادداشت

استخراج دستگاه‌واره علم دینیِ منسجم از مکتب

سیدمحمدرضا تقوی در یادداشتی آورده است: از منظر کتاب «معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دينی»، علم در دو مقام قابل بحث است؛ علم در مقام ثبوت، چنانچه تحلیل منطقی- فلسفی علم مد نظر باشد و علم در مقام اثبات، چنانچه تحلیل تاریخی- اجتماعی علم لحاظ شود.

استخراج دستگاه‌واره علم دینیِ منسجم از مکتبسیدمحمدرضا تقوی، استاد دانشگاه شیراز و نویسنده کتاب «الگوی علوم انسانی: چارچوب نظری و مدل عملیاتی» در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده به نقد کتاب «معنا، امکان و راهکارهای تحقق علم دينی» نوشته حسین سوزنچی پرداخته است که در ادامه مشروح این یادداشت را می‌خوانید.
 
از منظر کتاب، علم در دو مقام قابل بحث است؛ علم در مقام ثبوت، چنانچه تحلیل منطقی- فلسفی علم مد نظر باشد و علم در مقام اثبات، چنانچه تحلیل تاریخی- اجتماعی علم لحاظ شود. علم در مقام ثبوت که همان کشف واقع است، دینی و غیردینی ندارد اما علم تحقق یافته در عالَم خارج، متأثر از بسیاری وقایع بیرونی است. منبع علم دو هسته‌ای است؛ عقل (اعم از تجربی و فلسفی و شهودی) و نقل.
 
نویسنده تعریف علم را برابر با کشف واقع می‌داند و نسبیت در شناخت را رد می‌کند. معتقد است که نمی‌توان روش تجربی را معیار علمی بودن گزاره‌های معرفتی دانست.
از نظر ایشان در هر موضوعی که علمی تولید می‌شود اگر؛
1. تکیه بر مبادی معتبر فلسفه الهی کند، 2. از منابع معرفتی مورد قبول اسلام (عقل و نقل) استفاده کند و 3. در راستای غایات مورد نظر اسلام باشد، آن علم یک «علم اسلامی» است. همچنین در حوزه مسائل عملی، نوعی تقدم دادن مسائل نقلی بر بررسی‌های عقلی را لازم می‌داند. 
 
از نظر ایشان، روش‌شناسی کشف واقع، استفاده از علم منطق است که از سه روش تمثیل و استقراء و قیاس استفاده می‌کند اما تنها دانش برآمده از قیاس، آن هم با حفظ شرایط خاص، دانش قطعی قلمداد می‌شود. قیاس به پنج نوع برهانی، شعری، خطابی، جدلی و مغالطی تقسیم می‌شود که تنها برهان، ارزش معرفتی و کشف از واقع را دارد. معنای دیگری هم برای روش‌شناسی فرض دانسته است که عبارت است از وجود‌شناسی و سپس تعیین روش و یا روش‌های ممکن برای بررسی آن موضوع. برای بررسی این موضوع ابتدا با بحث فلسفی و وجود شناسی، سنخ حقیقت مورد بحث، شناسایی می‌شود و آنگاه مشخص می‌شود که کدام نوع از روش‌های کسب معرفت (حسی- تجربی، استدلالی و ...) برای شناخت آن موضوع مناسب است.
 
از ویژگی‌های مثبت کتاب مذکور، تفکیک بحث به دو بخش مقام ثبوت و مقام اثبات علم است. همچنین در صفحات 24 الی 34 کتاب، نکات ارزنده‌ای در خصوص ویژگی‌های علم در فرهنگ اسلامی بیان شده است. برای مثال؛ 1) قله علم را علم الهی می‌داند، 2) علمی را ارزشمند می‌داند که خشیت الهی را در برداشته باشد، 3) علم و ایمان را توأمان فرض می‌کند و 4) علمی را مفید می‌داند که پس از مرگ هم به کار انسان آید که تماماً مستند به نقل هستند. 
 
مراجعه به برخی از دیدگاه‌های مطرح شده در خصوص علم دینی در دو دهه اخیر، حکایت از این دارد که مبدعین این دیدگاه‌ها بیشتر تحت تأثیر تعریف فرهنگ در علم متداول بوده‌اند و با به رسمیت شناختن تعریف متداول از علم، تلاش کرده‌اند تا ایده‌های علم دینی را به نوعی در قالب علم تجربی موجود جا دهند. در حالی که مشخص است تفاوتی که دو دیدگاه علم دینی و علم متداول در مبادی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی دارند نمی‌تواند منتهی به خروجی واحدی از تعریف علم شود. این واقعیت آن چنان مشهود است که به هیچ بهانه‌ای، از جمله ضرورت بحث از منظر جهانی بودن علم و بین‌الاذهانی بودن آن، نمی‌تواند مورد غفلت قرار گیرد. در واقع در این بخش از بحث می‌توان گفت که آقای سوزنچی، با توجه به فضای حاکم بر جامعه علمی، واقع بینانه و متعهدانه سخن رانده است.
 
کتاب ضمن آنکه در بیان تعریف و ویژگی‌های علم از منظر فرهنگ اسلامی به خوبی ورود کرده است اما زمانی که به بحث روش‌شناسی رسیده است تنها به بیان این نکته که «روش‌شناسی کشف واقع، علم منطق است» بسنده کرده است. اشکال عمده کتاب از منظر روش‌شناسی، آن است که کتاب به بیان کلیات بسنده کرده و بحث را در حد معرفت‌شناسی به پایان برده است. اینکه منابع علم، عقل و نقل هستند و منظور از عقل اعم از عقل تجربی، فلسفی و شهودی است، نکته‌ای است که مورد توافق اندیشمندان علم دینی است اما آنچه نیاز است تا بتوان علم دینی را در مقابل علم متداول در عمل ارائه داد تولید علوم مبتنی بر روش‌شناسی علم دینی است. در اینجاست که محقق علم دینی، برای بررسی یک گزاره دینی، سر در گم باقی می‌ماند.
 
به علاوه در این کتاب، به صورت پراکنده در برخی موارد به استفاده از روش‌های مختلف کسب معرفت (مثل روش‌های حسی- تجربی، استدلالی و ...) و تلفیق این روش‌ها اشاره می‌کند. به نظر می‌رسد وقتی بحث از تلفیق روش‌های مختلف تحقیق به عمل می‌آید منظور آن است که در سطح تجربی، فلسفی و غیر تجربی به ترتیب از روش‌های تجربی، استدلالی و شهودی استفاده به عمل آید. به همین ترتیب هنگامی که از منبع نقل استفاده می‌شود احتمالاً اصول فقه، فقه و تفسیر مورد استفاده قرار می‌گیرند. 
 
اینک این سؤال مطرح است که وقتی بحث از یک دستگاه‌واره علمی می‌شود چگونه روش‌های مختلف پژوهش در این دستگاه‌واره به انسجام و هماهنگی می‌رسند؟ در صوت بروز تضاد و تعارض بین یافته‌های تجربی و مستندات نقلی، محقق به کدام یک از یافته‌ها اصالت می‌دهد؟ اگر قرار است به مستندات نقلی اصالت داده شود بنابراین پاسخ فرضیه یا سؤال تحقیقاتی از قبل مشخص است. در این حالت، منطق انجام پژوهش چیست؟ و اگر قرار است به یافته‌های تجربی اصالت داده شود تکلیف مستندات نقلی چه می‌شود؟ 
 
پاسخ دادن به یک گزاره دینی یا فرضیه پژوهش از چه مسیری می‌گذرد؟ وقتی بحث از مطالعه تجربی می‌شود آیا مراد از تجربه، در علم دینی و علم متداول یکی است؟ آیا معیار صحت یک گزاره، هرچند به روش تجربی بررسی شود با معیار صحت در علم متداول یکی است؟ آیا نحوه انتخاب موضوع تحقیق، اولویت‌های تحقیقاتی و نظام موضوعات تحقیقات در دو دیدگاه علم دینی و علم متداول یکسان است؟ 
 
حداقل انتظاری که از یک دستگاه‌واره یا پارادایم علمی وجود دارد آن است که یک تناسب منطقی بین هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی و روش‌شناسی آن وجود داشته باشد. اگر منابع معرفت، نقل و عقل (اعم از تجربی و فلسفی و شهودی) هستند آیا نیازی نیست تا روش‌شناسی مناسب برای هر یک از این منابع به نحوی ارائه شوند تا بتوان در نهایت از طریق وحدت سِعی (و نه یک وحدت عددی) و در یک انسجام و هماهنگی بین داده‌ها به تبیین پدیده‌ها پرداخت؟ به علاوه، آیا لازم نیست در دستگاه‌واره علم دینی نسبت روش‌شناسی با فلسفه و جهان‌بینی تبیین شود؟
 
گاهي تصور اين است كه اگر در بررسی يك پديده از منابع معرفتی متنوع (مثل تجربه، عقل و وحی) كه به صورت وحدت عددی كنار هم چيده شده باشند، استفاده شود، مقصود حاصل است اما اين واقعيت ندارد؛ زيرا چنين تركيبی (وحدت عددی كَثَرات در مقابل وحدت سِعی) قادر به تبيينی واحد، يك پارچه و هماهنگ از يك پديده نخواهد بود. ضمن آنكه وحدت عددی با اندک کثرتی انحلال می‌یابد، برخلاف وحدت سِعی که در تمام کَثَرات ظهور می‌کند اما باز هم خودش هیچ کدام از این کَثَرات نیست (علامه طباطبايي، 1422.ه.ق.، ص 179). عالَم به معنای اعم آن، که تور شکار عالِم است، یک حقیقت یکپارچه است که به کثرات تقسیم می‌شود اما نه به معنی اجزای جداگانه که همه عالَم یک کل به هم پیوسته و مرتبط با هم است. 
 
در این صورت، جنبه‌های مشهود، نیمه مشهود (مثالی) و مجرد و غیرمشهود (عقلانی و فوق عقلانی) یک پدیده، جدا و منفک از یکدیگر نیستند تا لازم باشد که محقق جنبه‌های مشهود آن را با روش تجربی و جنبه‌های غیرمشهود آن‌ را با روش‌های فلسفی و شهودی ادراک کند و به شکل انضمامی (و نه وحدت سِعی) به هم ملحق کند که در این صورت این معضل به وجود می‌آید که اگر بین تحقیقات تجربی و مستندات نقلی اختلاف افتاد چگونه باید تعارض را حل کرد؟ علم منطق ممکن است در بخش‌های فلسفی یک روش محسوب شود اما هم چنان این سؤال وجود دارد که چگونه این علم قادر است یک انسجام بین تمام روش‌های پژوهش، که متناسب با نوع سؤال استفاده می‌شوند، برقرار کند؟
 
به طور خلاصه می‌توان گفت در کتاب «معنا، امکان و رهکارهای تحقق علم دینی» نویسنده به درستی، ضمن تفکیک بحث به دو بخش مقام ثبوت و مقام اثبات علم، کوشیده است تا مقام ثبوت علم در اسلام را بدون تحت تأثیر قرار گرفتن از علوم متداول، تبیین کند و در این کار موفق بوده است. با این کتاب این معنا به ذهن متبادر می‌شود که می‌توان به یک دستگاه‌واره علم دینیِ منسجم که تمام بخش‌های آن از کنه مکتب بیرون آمده باشد، رسید اما اشکال عمده اين ديدگاه آن است که به بیان کلیات روش‌شناسی در مقام اثبات علم بسنده کرده است و بحث را در حد معرفت‌شناسی به پایان برده است. 
 
به علاوه کتاب به صورت پراکنده در برخی موارد به استفاده از روش‌های مختلف کسب معرفت (مثل روش‌های حسی- تجربی، استدلالی و ...) و تلفیق این روش‌ها اشاره می‌کند اما مشخص نمی‌کند كه چگونه روش‌های مختلف پژوهش در این دستگاه فکری به انسجام و هماهنگی می‌رسند؟

 

انتهای پیام
captcha