سیدمحمدرضا تقوی، استاد دانشگاه شیراز در یادداشتی که در اختیار ایکنا قرار داده به نقد ديدگاه علم تجربی دينی خسرو باقری پرداخته است که در ادامه مشروح این یادداشت را میخوانید.
مبدع ديدگاه «علم تجربی دينی» دكتر خسرو باقری استاد تمام فلسفه تعلیم و تربیت دانشگاه تهران است. مبادی علم شناختی اين ديدگاه برگرفته از ديدگاه ما بعد اثبات گرايی است. براساس این دیدگاه پیش فرضهای علم دینی که عمدتاً فلسفی هستند از دین اخذ میشوند. فرضیهها نیز میتوانند ملهم از انگارههای دینی باشند. معیار صحت فرضیه، تایید تجربی فرضیه یا موضوع مورد مطالعه است اما رد شدن فرضیه، دلیلی بر رد شدن دین نیست بلکه نشان دهنده آن است که محقق در پرداخت فرضیه، قابلیت کافی نشان نداده است و نتوانسته ارتباط مناسبی بین آن موضوع و آموزههای دینی برقرار کند. در این شرایط محقق باید با مراجعه مجدد به پیشفرضها به پرداخت مناسبتری از فرضیه همت بگمارد.
مجموعهای از این فرضیهها، پس از تایید تجربی میتوانند منتهی به نظریه و علم تجربی دینی در آن زمینه شوند. این احتمال وجود دارد که در برخی از زمینههای علمی، شرایط برای تدوین فرضیه و شکلگیری علم دینی حاصلخیز نباشد و این ایرادی به ساحت دین وارد نمیکند؛ زیرا قرآن یک کتاب علمی نیست بلکه رسالت دین هدایت انسانهاست.
حُسن مهم دیدگاه دکتر باقری، آن است که صرفاً به تبیینهای نظری بسنده نکرده است. در مقام اثبات علم ورود کرده و به تجربه و واقعیت عینی پدیدهها توجه کرده است؛ زیرا علم دینی نهایتاً باید بتواند در سطح تجربه و عالَم طبیعت موثر و کارآمد نشان دهد. باید بتواند پدیدههایی را که در زندگی روزمره انسانها دخالت دارند شناسایی و تبیین کند و در نهایت راهحلهایی ارائه دهد که متضمن سعادت انسان باشد. توجه به تجربه عملی در این نظریه، مشروط به رفع نواقص آن، میتواند به عنوان یک دستاورد و بن مایه برای همه کسانی که در این زمینه میاندیشند، تلقی شود.
اشکالی که دیدگاه علم تجربی دینی دارد محدود کردن تعریف واقعیت به واقعیت مشهود است در حالی که علوم انسانی اسلامی واقعیت را اعم از واقعیت غیب و مشهود فرض میگیرد. اگر تعریف علم به عنوان کشف واقع پذیرفته شود و واقع اعم از عالَم غیب و شهود تلقی شود؛ آنگاه معیار تجربه به مفهوم بررسی وجوه عینی پدیدهها، نمیتواند به تنهایی کافی برای بررسی پدیدهها باشد. اگر قرار است علم دینی را به معنای هر آن چه که هم علمی است (یعنی مطابق با واقع است) و هم دینی است (یعنی منطبق با قرآن و سنت است) بدانیم؛ آنگاه گریزی از این نیست که ظرف بررسی پدیدهها هم دادههای تجربی و هم دادههای منبعث از قرآن و سنت باشد.
معیار صحت علم دینی علاوه بر این که نشان میدهد فرضیه محقق (در شرایط بایسته و نه در شرایط موجود) چه مقدار قادر به تبیین پدیدهها است، باید از حجیت، انسجام درونی و هماهنگی و انطباق با پیشفرضهای انسانشناسی و هستیشناسی نیز برخوردار باشد. سختگیری بیشتر در معیار صحت نه تنها قید زدن و محدود کردن علم نیست بلکه آزاد کردن علم و رهانیدن آن از برخی اموری است که منطبق با واقع نیستند اما ممکن است به طور نادرستی در دایره علم قرار گیرند. ریشه این بحث به این نکته برمیگردد که از دیدگاه دین، عوالم وجودی مختلف هستند. عوالم وجودی پایینتر، تحت مدیریت عوالم وجودی بالاتر هستند. آنچه در عالَم طبیعت و ماده ملاحظه میشود پایینترین مرتبه حیات است و آن نازله حقیقتی است که در قوس نزول از عالَم اله، عالَم عقل و عالَم مثال تنزل کرده است؛ بنابراین آنچه نازله آن در این دنیا مشاهده میشود عقبهای در عوالم دیگر دارد که نادیده گرفتن آن منجر به تبیین ناقص از آن پدیده میشود.
اشکال دیگر این دیدگاه، عدم ارتباط بین معرفت شناسی و روش شناسی است. حتماً نویسنده محترم اذعان دارند که از دیدگاه فلاسفه اسلامی، اساساً ادراک پدیدهای غیرمادی است (مطهری). همین طور منابع شناخت اعم از نقل (قرآن و سنت) و عقل (تجربی، فلسفی و شهودی) است. آیا اختصاصی کردن روش پژوهش به روش تجربی با معرفت شناسی علم سکولار بیشتر تناسب دارد یا علم دینی؟
معیار صحت علم دینی علاوه بر این که نشان میدهد فرضیه محقق (در شرایط بایسته و نه در شرایط موجود) چه مقدار قادر به تبیین پدیدهها است، باید از حجیت، انسجام درونی و هماهنگی و انطباق با پیشفرضهای انسانشناسی و هستیشناسی نیز برخوردار باشد. سختگیری بیشتر در معیار صحت نه تنها قید زدن و محدود کردن علم نیست بلکه آزاد کردن علم و رهانیدن آن از برخی اموری است که منطبق با واقع نیستند اما ممکن است بطور نادرستی در دایره علم قرار گیرند. ریشه این بحث به این نکته برمیگردد که از دیدگاه دین، عوالم وجودی مختلف هستند. عوالم وجودی پایینتر، تحت مدیریت عوالم وجودی بالاتر هستند. آنچه در عالَم طبیعت و ماده ملاحظه میشود پایینترین مرتبه حیات است و آن نازله حقیقتی است که در قوس نزول از عالَم اله، عالَم عقل و عالَم مثال تنزل کرده است؛ بنابراین آنچه نازله آن در این دنیا مشاهده میشود عقبهای در عوالم دیگر دارد که نادیده گرفتن آن منجر به تبیین ناقص از آن پدیده میشود.
اشکال دیگر این دیدگاه، عدم ارتباط بین معرفتشناسی و روششناسی است. حتماً نویسنده محترم اذعان دارند که از دیدگاه فلاسفه اسلامی، اساساً ادراک پدیدهای غیرمادی است (مطهری). همین طور منابع شناخت اعم از نقل (قرآن و سنت) و عقل (تجربی، فلسفی و شهودی) است؛ آیا اختصاصی کردن روش پژوهش به روش تجربی با معرفت شناسی علم سکولار بیشتر تناسب دارد یا علم دینی؟
نهایتاً نظریه «علم تجربی دینی» در دستگاه فکری خود از تلفیق سه پارادایم تکون یافته است؛ زیرا مبادی علمشناسی خود را از پسااثباتگرایی، فرضیههای خود را از اسلام و روش خود را از مکتب اثباتگرایی به عاریت گرفته است. آیا محقق خود گرفتار روش تهذیب علم نشده است؟ آیا بنای علم تأسیسی دینی، میتواند بر مکاتب مختلفی که به شکل انضمامی در کنار هم چیده شدهاند، استوار شود؟ البته طرح دیدگاه آقای دکتر باقری در دو دهه گذشته، تحرک خوبی در علاقهمندان علم دینی به وجود آورد. این توان در ایشان وجود دارد که اگر انتقادات را وارد میدانند، ویرایش جدیدی از نظریه خود را ارائه دهند. به طور خلاصه میتوان گفت «نظریۀ علم تجربی دینی» در کتاب «هویت علم دینی: نگاهی معرفت شناختی به نسبت دین با علوم انسانی» (باقری، 1382)، به منظور رفع نقیصه علوم انسانی در کشور، مطرح شده است.
ویژگی مثبت دیدگاه «علم تجربي ديني» توجه به تجربه و واقعیت عینی پدیدهها بود اما اشکال این دیدگاه آن است که تجربه ملموس را تنها ملاک صحت گزارهها فرض کرده است و نتوانسته است از منابع معرفتشناسی مختلف سود جويد.
علیرغم تلاش مؤلف برای دستیابی به یک مدل دینی و بذل توجه به تجربه و بررسی عینی پدیدهها، کتاب کاستیهایی دارد از جمله: 1) قرار دادن تجربه به عنوان تنها ملاک صدق، 2) تقلیل واقعیت به واقعیت مشهود، 3) عدم ارتباط منطقی بین هستیشناسی، معرفت شناسی و روش شناسی و 4) ترکیب عددی مبادی، فرضیه و روش بر اساس دستگاههای مختلف فکری. نتیجه گیری کلی آنکه علیرغم برخی نکات مثبت، رویکرد علم دینی به نفع رویکرد تجربهگرایی فروکاهش داده شده و فاقد تناسب و پیوستگی در سلسله مراتب معرفت است.
انتهای پیام