قلمرو ادبیات، جهان شگفتانگیزی است که در آن، واژهها چونان توسنهای تیزپایی هستد که منقاش قلم راقمان سطور خود را رَد و نشان قلم آنها بر پهنه بیکران صفحات میتازند و خیال و واقعیت را درهم میآمیزند تا از دل این آمیزش، حقیقتی برتر و زیباییای متعالی متولد شود.
در این سپهر گسترده، «ادبیات دینی» جایگاهی رفیع و منحصربهفرد دارد؛ چراکه همزمان هم متعهد به «حقیقت» است و هم مجذوب «زیبایی». این گونهٔ ادبی، والاترین مضامین وجودی بشر چون عشق، ایثار، جهاد، عرفان و رحمت را به زیباترین و اثرگذارترین شکل ممکن روایت میکند و خواننده را نه به تماشایی گذرا، که به سفری روحانی و تحولی درونی دعوت میکند.
اما اوج این شکوه و عظمت را باید در قلهای جستوجو کرد که از آن به عنوان «ادبیات نبوی» یاد میشود. این قلمرو، عصاره ادبیات دینی است؛ جایی که روایت، قدسی میشود و کلمات، بوی عطر نبوت میگیرند. در این عرصه، نویسنده خود را وقف روایت زندگی انبیای الهی میکند، آنان که اسوههای بشریت و مجرای فیض الهی بر زمین بودهاند. به تحقیق و بیتردید در رأس این نامهای مقدس، نام مبارک حضرت محمد مصطفی(ص) میدرخشد؛ پیامبری که خود «خُلُقٌ العَظِیم» بود و زندگی سراسر نور و رحمتش از تولد تا رحلت؛ سرشار از درسهای حیاتبخش و معارفی ناب برای بشریت در تمام اعصار است.
اکنون، همزمان با هفدهم ربیعالاول و میلاد مسعود آن حضرت که همچون طلوع خورشیدی، جهان را از ظلمت جهل برهانید؛ بیاید با تأمل و ژرفنگری بیشتری به این پرسش بنیادین بیندیشیم که اهالی قلم و عرصه و بستر عظیم و ژرف داستان و رمان، تا چه اندازه در ادای حق این وجود نورانی که بزرگترین معجزهاش کتابی سرار معرفت و نور؛ همان کلامالله مجید است، کوشیدهایم؟ آیا زندگی پر فراز و نشیب، سرشار از مهر، عزت، و آموزههای انسانساز و معرفتبخش برای تمام ساکنان این جهان اثیری ایشان، تنها در کتب تاریخی و متون کهن محبوس مانده است، یا آنچنان که شایستهٔ مقام والای ایشان است، در قالب داستانها و رمانهایی خلاقانه و هنرمندانه، به دل و جان نسل معاصر راه یافته است؟
ضرورت پرداخت داستانی به سیره نبوی، امروزه به امری حیاتی و اجتنابناپذیر بدل شده است. جهان امروز با تمام پیچیدگیها، پرسشهای وجودی و بحرانهای معنوی؛ سخت تشنه شنیدن روایتی الهامبخش و انسانی از زندگیِ کسی است که «رحمة للعالمین» بود.
اینجاست که خلاقیت در نگارش به میدان میآید. نویسنده عاصر، باید با بهرهگیری از تمامی امکانات و ظرائف فن؛ از تکنیکهای پیشرفته راویتگری و توسعه شخصیت گرفته تا بهکارگیری نمادها و کهنالگوها؛ همچنین با توشهای جامع و عمیق از تاریخ صدر اسلام و سیره صحیح نبوی، پلی استوار بین آن سرچشمهٔ زلال حکمت و ذهن تشنه انسان معاصر امروز بزند. او باید بتواند آن چهره ملکوتی را نه به صورت شمایلی دور از دسترس در آسمانها، که به عنوان انسانی کامل، با تمام گرمی و لطافت انسانیاش، در دل متن زنده کند؛ انسانی که میخندید، میگریست، دلسوز بود، عدالت میورزید و با بزرگواری، جهان بینیای را بنیان نهاد که تمدنی درخشان را به ارمغان آورد.
از همین روی خبرگزاری بینالمللی قرآن (ایکنا) در روز میلاد پیامبر مهربانیها، حضرت محمد مصطفی(ص)؛ بر آن شد تا با اتکا به یکی از متفاوتترین و جریانسازترین آثار ادبیات دینی مرتبط با میلاد نبی مکرم اسلام با نام «صدای فرشتگان» به قلم محدثه اصلانی؛ به واکاوی ضرورت بزرگ پرداختن به ساحت عظیمالشان پیامبر اسلام بپردازد.
همچنین به این بهانه کاوشی عمیق در ظرفیتهای بکر و ناشناخته «ادبیات داستانی نبوی» داشته باشد، موانع و چالشهای پیشِ روی این مسیر مانند دغدغه حفظ حرمت و نیاز به نوآوری را به بحث بگذارد و راهکارهایی را برای خلق آثاری ارائه کند که هم از نظر ادبی فاخر و هم از نظر محتوایی اصیل باشند؛ آثاری که بتوانند سهمی در انتقال معارف ناب محمدی(ص) و زنده نگاه داشتن یاد و نام آن حضرت در قلبها داشته باشند.
آنچه در ادامه از خاطر میگذرانید گفتوگوی ایکنا با محدثه اصلانی نویسنده کتاب «صدای فرشتگان» است که به عنوان اثری متفاوت در حوزه آثار ادبیات نبوی از زمان انتشار چه میان اهالی قلم، منتقدان ادبی، پژوهشگران حوزه ادبیات دینی و چه در بین مخاطبان جای خود را بر بلندای نظر و خاطر آنها باز کرده است.
کتاب «صدای فرشتگان» را میتوان به نوعی دنباله کتاب پیشین ما با نام «ملکه یمن» دانست که درباره «اصحاب اُخدود» نوشته شده بود و خط روایی و اتفاقات داستانی آن ۱۵۰ سال قبل از میلاد پیامبر اتفاق افتاده بود.
در کتاب «صدای فرشتگان»، داستان به ۵۰ سال قبل از میلاد پیامبر(ص) بازمیگردد. در واقع محور اصلی این اثر، روایتی است از آیات قرآن که در مورد «شهاب ثاقب» و «بسته شدن درهای آسمان»، پیش از تولد رسول مکرم اسلام(ص) و در زمان بعثت ایشان نازل شده است.
در واقع خط روایی اصلی کتاب «صدای فرشتگان» برگرفته شده از آیات کلامالله محید است و داستان آن روایت تبانی یهودیان و «جادوگران خیبر» با شیاطین است که میخواهند از آن واقعه بزرگ، یعنی میلاد پیامبر اکرم، حضرت محمد مصطفی(ص)، جلوگیری کنند.
در این میان شیاطین برای آن تلاش میکنند تا درهای آسمان بسته نشود تا بتوانند به استراق سمع ادامه دهند، و تلاشهای مذبوحانه «جادوگران خیبر» از روی صورت میگیرد که میدانند پیامبری به نام محمد امین(ص) و «۱۲ امیر» ایشان خواهند آمد که «خیبر» را فتح خواهند کرد. همچنین آنها میدانند که در نهایت، فرزندی از ثلاله فرزندان همین پیامبر ختمیمرتبت، در آخرالزمان طومارشان را درهم خواهد پیچید.
«جادوگران خیبر» برای آنکه مانع از این اتفاق شوند، فردی را که پیشتر پیشگویی شده که او تنها کسی است که پس از بسته شدن درهای آسمان قادر خواهد بود صدای فرشتگان را بشنود؛ برای تربیت در راستای مطامع خود انتخاب میکنند. در گام نخست او را جذب میکنند تا به گونهای تربیتش کنند تا آن فرد بدل به «اِبلیسَکی» نزد حضرت آمنه(س) شود و مانع این اتفاق بزرگ شود، اما در نهایت، با به هم پیوستن زنجیرهای از اتفاقات ورق داستان برمیگردد.
سعی میکنم همیشه در آثاری که مینویسم، چه آثار قرآنی و چه تریلرهای جاسوسی و سیاسی، زاویه دیدم متفاوت باشد تا خط روایی دیگری را بیان کند که کمتر گفته شده است، حال چه در داستان «ملکه یمن» و چه در «صدای فرشتگان».
از همین روی در خلق ایده و نگارش کتاب «صدای فرشتگان»، این مهم را مورد نظر داشتم که از منظر آن شیاطین و آن گروه از اجنه که استراق سمع برایشان بسیار مهم بود و این پیشگویی درباره آنها شده و از آنها سلب شده بود، به خلق داستان بپردازم.
داستان دو راوی دارد؛ یک راوی کل و یک راوی که از زبان همان «جنِ فعال» است که اتفاقها را پیش میبرند. بر حسب اتفاق این شخصیت، قهرمان زن داستان از جِنهای «سعالی» است که ابتدا آن جادوگران خیبر تصمیم میگیرند در راستای منافع خود از او سوءاستفاده کنند تا او را به تاریکی بکشانند...
بله؛ «روحاء» از «سعالیهایی» بود که هیچوقت ابلیس را ندیده و صدایش را نشنیده، اما ناگهان با نزدیک شدن تولد رسول خدا پایش به اتفاقات بزرگ کیهانی و جهان انسانهای اثیری و زمینی باز میشود. حتی پدران و نیاکان «روحاء» از کسانی بودند که به دست حضرت سلیمان(ع) به بند کشیده شده بودند.
وقتی خبر میرسد که قرار است درهای آسمان بسته شود، جن و شیاطین به تکاپو میافتند و میگویند باید چارهای بیندیشیم تا از این واقعه جلوگیری کنیم، زیرا اگر نتوانیم اخبار آسمان را بشنویم، دستمان بسیار کوتاه خواهد شد و در واقع نابودیمان حتمی است. پس از طریق «روحاء» که پیشگویی شده تنها کسی است که بعدها خواهد توانست صدای آسمانها را بشنود، دست به اقداماتی میزنند.
اما در مورد روش و شیوه تحقیق که سؤال کردید؛ به جِد میگویم که نه برای خلق این اثر که برای دیگر آثارم نیز در حوزه تحقیق و پژوهش بسیار حساس هستم. حتی در کتابهایی که در آنها به شیوه بسیار مستقیم از زبان اهل بیت(ع) نقل قولهای روایت شده را قصد دارم در اثر خود بیاورم، یا آثاری که در بطن و متن آنها داستانهای قرآنی را روایت میکنم؛ وسواس دارم و سعی میکنم در حد و اندازه دانش خودم، وارد قلمرویی نشوم که موجب خدشهدار شدن یا خارج شدن از چارچوب شود.
برای نگارش «صدای فرشتگان» نیز تحقیقهای مفصل و مبسوطی در این زمینه داشتم که با توجه به تحقیقات پیشین خود برای نگارش کتاب «ملکه یمن» -داستانی درباره اصحاب اُخدود- بسیار به من کمک کرد.
برای اطمینان از آنچه در «صدای فرشتگان» از آنها بهره بردم و یا مورد ارجاع قرار دادم نیز بار دیگر تمامی مطالب و داستان توسط پژوهشگران تاریخی و قرآنی بازخوانی شد تا خدایی ناکرده مسئلهای در آن نباشد تا در نهایت بتوانم آن هدفم که ارائه اثری جذاب از منظر اتفاقات پیش از تولد نبی مکرم اسلام(ص) است را به مخاطبان ارائه دهم.
انتشارات «جمکران» به عنوان ناشری که که با آن همکاری میکنم، تمام آثاری که به آنها ارائه میشود را به قیدِ حتم و یقین به بزرگانی که یا مورخ هستند یا در حوزه دین، مذهب و مبانی فقهی سرشناس هستند، ارائه میدهد و این آثار بررسی میشوند تا جایی که آنگونه که اشاره کردید خط روایی که حرکت آن در خلق ادبیات دینی راه رفتن بر لبه شمشیر است دچار خطا نشود. چرا که مرز بین «اسطوره» و «اسوه» -به قول شما-، بسیار باریک است. این آثار کارشناسی میشوند، حال چه «ملکه یمن» و چه این اثر و آثار دیگر.
از سویی دیگر به شخصه همیشه سعی میکنم طبق منویات مقام معظم رهبری، حتی در مورد کارهایی که درباره شهدا یا بزرگان، اولیا و اهل بیت(ع) انجام میدهم و مینویسم، به سمت اسطورهسازی نروم. یعنی اگر میخواهیم شخصیتی را بسازیم، در حدی باشد که برای مردم قابل لمس باشد و بدانند که اگر تلاش خود را انجامدهند و راه آنان را بروند، میتوانند به آن مقام برسند.
در کتابهایم، این مورد را همیشه مدنظر داشتهام که هیچگاه شخصیتی کامل، سفید و بهطور کامل اسطورهای و پاک نداشته باشم؛ شخصیتی باشد که قابل درک و لمس باشد. در «صدای فرشتگان» نیز همینطور است. من در مورد داستانهای بزرگان و نیاکان پیامبر که مورد آزار و اذیت یهودیان قرار گرفتند نیز، چند داستان را آوردهام که تعدادی از آنها به شهادت رسیدند یا مورد اذیت قرار گرفتند. حتی در مورد این افراد نیز با دقت بسیار از کنارشان گذشتهام و به منابعی که به واقع دقیق و معتبر هستند، تکیه کردهام تا حتی در مورد این بزرگان، کمکاری نشود یا بیشتر از حد لازم روایت نشود.
حذفی صورت نگرفته است. پیشنهاداتی بوده است. چون فصلهایی از روایت این کتاب بخش ماورایی و یا روایت حالتهای ویژه و خاصی دارد، کارشناسان راهنما بسیار اصرار داشتند که در روایت بزرگنمایی نشود - که به نظر من بزرگنمایی نبوده، حقیقتی است که به موازات امور مادی که در تاریخ ثبت شده، باید گفته شود و حتی الان نیز مصداق دارد - اما حذف و تغییری صورت نگرفته است.
پیشنهادهایی که ارائه دادند در مورد موارد تاریخی بود که با تطبیق و بررسی بیشتر به نتیجه مشترک رسیدیم. به صداقت و صراحت میگویم که در روایت این داستان قرآنی و منابع قابل استناد و اتقانی که به این داستان در آنها اشاره شده دستی نبردم. استادها و بزرگانی که با آنها کار میکنم، همیشه از سر لطف زیاد به من و قلمم اعتماد داشتند.
برای پاسخ به این پرسش باید به دلایل مختلف از مناظر متفاوت نگریسته شود. دلیل نخست؛ «شتابزدگی و تکرار» است. گاهی آنقدر عجله داریم که اثری تولید شود که فراموش میکنیم باید اثری ادبی خلق شود. این شتابزدگی منجر به روایت مضامین تکراری و کلیشهای با بیانی کهنه میشود. گویی میخواهیم فقط گزارهای دینی را بدون هیچ پوشش هنری و ادبی به مخاطب تحویل دهیم. این بزرگترین ظلم به مضامین بلند دینی است.
دو دیگر؛ نگاه تزئینی و حاشیهای داشتن به هنر است. متأسفانه در برخی آثار، هنر و ادبیات به عنوان ابزار اضافی و نه به عنوان روح اثر دیده میشوند. یعنی اول محتوای دینی را مینویسیم و بعد سعی میکنیم آن را با چند تشبیه و استعاره بیجان تزئین کنیم. در حالی که در یک اثر فاخر، هنر و دین در هم تنیده میشوند و از هم جداییناپذیرند.
نکته سوم؛ مخاطبشناسی ضعیف است. گاهی نویسندگانِ ما برای «خود» یا برای «مخاطبی فرضی و کلیشهای» مینویسند، نه برای مخاطب واقعی با همه ذائقهها، سؤالها و نیازهایش! یک نوجوان امروزی با یک نوجوان دیروز فرق دارد. ادبیات دینی باید زبان، دغدغه و دنیای ذهنی او را درک کند.
اما پرسش اصلی و اساسی اینجاست که برای برونرفت از این وضعیت و ارتقای کیفی این گونه ادبی، چه باید گرد؟
باید از چند مسیر همزمان حرکت کنیم:
نخست تأکید بر «قصه» به عنوان محور اصلی اثر روایت ادبی است. دین، سرشار از حکایتها، شخصیتها و فراز و نشیبهای عمیق انسانی است. باید به سراغ «قصهگویی» برویم. مردم عادی با قصه ارتباط حسی برقرار میکنند، نه با خطابه و شعار. باید هنر نویسندگی و عناصر داستاننویسی را جدی بگیریم.
دوم؛ اصل پرداختن به «انسان» و «اخلاق» در ادبیات دینی است. این دو موئلفه از مهمترین آموزههای پیامبران به ویژه نبی مکرم(ص) اسلام است. به جای تمرکز صرف بر حوادث تاریخی، باید به درونمایههای انسانی و اخلاقی بپردازیم. عشق، ایثار، صبر، مبارزه با نفس، و نظایری از این دست مفاهیم؛ اینها مفاهیمی هستند که برای همه انسانها در همه اعصار جذاب و قابل درک هستند. ادبیات دینی باید انسان امروز را با این مفاهیم آشتی دهد.
مؤلفه سوم؛ ایجاد پل بین سنت و مدرنیته به ویژه برای ارتباط گیری حداکثری با مخاطب امروز است. باید از ظرفیتهای ادبی و زبانی استفاده کنیم، بدون اینکه اصالت و حرمت مضامین سنتی و دینی را خدشهدار کنیم. این به تنهای خود یک هنر است. استفاده از تکنیکهای جدید رماننویسی، زبان شعر امروز و حتی قالبهای دیجیتال میتواند بسیار مؤثر باشد.
نکته چهارم که مولفهای مهم است که از قضا بسیار مورد غفلت قرار گرفته؛ نقد سازنده و بیطرف است. باید فضایی ایجاد شود که آثار دینی، مانند هر اثر ادبی دیگری، به صورت علمی، بیطرفانه و بدون حب و بغض نقد شوند. نقدی که ضعفهای تکنیکی و هنری اثر را نشان دهد، نه اینکه فقط به خاطر «موضوع دینی» داشتناش مورد ستایش بیقیدوشرط قرار گیرد.
نویسنده ادبیات دینی، «امانتدار» است. امانتدار دو چیز؛ اول، امانتدار مضامین مقدس دینی که نباید با بازنمایی ضعیف و غیرحرفهای، آن را در نظر مخاطب کوچک کند و دوم، امانتدار مخاطبی که با اعتماد، وقت و دل خود را به دست او میسپارد تا تجربهای ادبی و معنوی کسب کند.
مسئولیت نویسنده «خلق زیبایی» است. او باید آنقدر در هنر نویسندگی مهارت داشته باشد که حقیقت دین را در زیباترین و اثرگذارترین قالب ممکن ارائه دهد. او باید هم عاشق دین باشد، هم عاشق ادبیات و هم مخاطب خود را از عمق جان و روان دوست بدارد و بخواهد بدون شعار و تحمیل، دل او را به دست آورد. این مسیر، مسیر دشواری است، اما بسیار ارزشمند و افتخارآمیز است.
گفتوگو از امین خرمی
انتهای پیام