«پاهایم درد میکند. نمیتوانم راه بروم. پُر از خون است. دیگه نمیتوانم راه بروم.» این جملات را دختر بچهای چهار ساله با صدایی بریده و چشمانی پر از ترس رو به دوربین خبرنگار میگوید. کودکی که هنوز زنده است، هنوز نفس میکشد و همین، در میانه جهنمی که بر سر او و هزاران کودک دیگر آوار شده، یک امتیاز به حساب میآید.
در ویدئویی دیگر، پسر بچهای بر بالین خواهرِ بیجانش نشسته. انگار نه به پیکر مرده، که به خاطرهای جاندار و عزیز نگاه میکند. با او حرف میزند، دلداریاش میدهد، شاید هم خودش را دلداری میدهد. در فیلمی دیگر، پدری را میبینیم که تکهتکههای پیکر فرزندش را از زمین جمع میکند و آن سوتر، مردی نوزاد دو سالهاش را در آغوش گرفته؛ کودکی کوچک که زیر آوار گرسنگی و تشنگی، قبل از آنکه فرصت زندگی داشته باشد، به شهادت رسیده است. اینها فقط چند تصویر از هزاران صحنهای هستند که هر روز در فلسطین تکرار میشود؛ در سرزمینی که کودکانش یا شهید میشوند، یا هرگز طعم کودکی را نمیچشند.
دنیایی که چشمهایش را به روی درد کودکان غزه بسته و گوشهایش صدای فریادهایشان را نمیشنود، روز و هفته جهانی کودک را جشن میگیرد. این دنیا همان جایی است که بیماری یک پاندا در چین خبر داغ رسانهها میشود، اما کشته شدن ۶۴ هزار کودک در غزه، باریکهای به وسعت تنها ۳۶۰ کیلومتر مربع، به چشمش نمیآید. این کودکان همانهایی هستند که بزرگترین آرزویشان داشتن یک سقف امن برای زندگی و پدر و مادری است که هر زمان بخواهند آنها را در آغوش بگیرند. آنها فقط میخواهند در خانهای زندگی کنند که صدای بمب و انفجار در آن شنیده نشود؛ خانهای که ترس و فقدان را تجربه نکنند. آنها دنیایی رنگی میخواهند، دنیایی بدون رنگ خون و خاکستری آوار و مواد منفجره.
در تقویم، ۱۶ مهرماه به نام روز کودک ثبت شده و شش روز پس از آن، هفته کودک است. به بهانه این روزها، نگاهی انداختیم به دنیای تلخ و ارقام دردناک زندگی کودکان فلسطینی تا دریابیم آنها در سکوت خبری، چگونه روزهای خود را میگذرانند و جان میدهند.
نامهایی کوچک روی مچهای کوچک
در خیابانهای خاکخورده غزه، پسرانی هستند که هنوز پشت لبشان سبز نشده، اما بار جنگ را مردانه به دوش میکشند. نه پدرند، نه سرباز؛ کودکاند، اما کودکانی که زود بزرگ شدهاند. کودکانی که به جای بازی، وظیفه نوشتن نام و نام خانوادگی روی دستان خواهر، برادر، یا دوستشان را دارند. این نامنویسی، نه از سر بازی است، نه از سر عادت. بیمهای است برای وقتی که حملهای دیگر اتفاق بیفتد، آواری فروبپاشد و جسدی از آنها زیر خاک بماند؛ جسدی که شاید دیگر چهرهای نداشته باشد، اما حداقل یک نام داشته باشد، یک هویت، یک راه برای شناسایی.
اینجا کودکان، با مرگ بزرگ شدهاند. با صدای موشک، با تصویر شهید، با ترکش و ترس و سوگ. برایشان مرگ، چیز عجیبی نیست. از آن نمیترسند. فرار نمیکنند. با این واقعیت عجین شدهاند، مثل شعری که محمود درویش سروده: «جهان را خیره کردند و در دستانشان چیزی نیست، جز سنگ، مثل قندیلها تابیدند و چون مژدهها دمیدند، ایستادند، منفجر شدند و به شهادت رسیدند.» اینجا، کودکان شهیدهایشان را بر دوش میکشند، برایشان نماز میخوانند و یکی بعد از دیگری آنها را بدرقه میکنند.
دو سال است که جنگ و بمبارانها زندگی را در غزه به جهنم تبدیل کرده؛ طبق گزارش یونیسف و الجزیره، بیش از ۶۴ هزار کودک تا به حال یا زخمی شدهاند یا جانشان را از دست دادهاند. اینها فقط عدد نیستند. هر کدام، اسمی داشتند. مادری، پدری، دستی کوچک، لبخندی ناتمام، دفتر مشقی نیمهکاره. این آمار روایت خون و درد هزاران خانواده و کودکانی هستند که هنوز هم، در دل این جنگ، برای زنده ماندن میجنگند.
غزه؛ سرزمین کودکام یتیم
یتیم، یعنی کودکی که یکی یا هر دو والدینش را از دست داده باشد. این تعریفِ رسمی را همگی آموختهایم؛ اما وقتی برسیم به غزه، این واژه دیگر فقط یک تعریف نیست؛ میشود زخمی باز، دردی همیشگی، تنهاییِ مطلق در دل ویرانهها. در غزه، یتیمی یک واقعیت جمعی است. طبق گزارش یونیسف، در دو سال گذشته، بیش از ۵۶ هزار کودک در این باریکه محاصره شده، پدر، مادر یا هر دوی آنها را از دست دادهاند. این یعنی ۵۶ هزار چشمِ کوچک که حالا دنبال پناهی میگردند و آن را پیدا نمیکنند.
وقتی صدای انفجار میآید، دیگر کسی نیست که این بچهها را در آغوش بگیرد. وقتی شب، مثل سایهای سیاه و سرد روی شهر مینشیند، دیگر دستی نیست که موهایشان را نوازش کند و بگوید: نترس، من اینجا هستم. ۵۶ هزار کودک، بدون صدای گرم پدر، بدون نگاه دلنگران مادر، حالا در جهانی سر میکنند که هیچ چیز در آن امن نیست. شاید حتی بعضی از آنها مرگ والدینشان را با چشم دیده باشند در زیر آوار، در خاک و خون، در گوشه خانهای که دیگر خانه نیست.
درجایی مثل غزه، یتیم بودن یعنی بزرگ شدن زودتر از موعد؛ یعنی کودک بودن در جهانی که هیچ جایی برای کودک ندارد.
رویاهای زیر آوار
پاییز آمده، مثل همیشه با بوی برگهای خشک، بوی مدرسه. اول مهر یا سپتامبر یا هر زمان دیگری، فرقی نمیکند کجای این زمین خاکی باشی؛ کودک که باشی، دلت میخواهد راهی مدرسه شوی، با لباسی تمیز و کیفی پر از دفتر و مداد، تا شاید یک قدم به آرزوهایت نزدیکتر شوی؛ اما در گوشهای از همین زمین، در غزه، کودکانی هستند که زنگ مدرسه برایشان سالهاست خاموش شده. آنها نه فقط مدرسه ندارند، که حتی حقِ رویا دیدن برای مدرسه رفتن را هم از دست دادهاند.
جنگ که میآید، فرقی بین کلاس درس و سنگر نمیگذارد. طی دو سال گذشته، بهویژه بعد از طوفان الاقصی، بارها صبحمان را با خبر بمباران مدرسهای در غزه آغاز کردیم. بارها دیدیم مدرسههایی که پناهگاه بودند، زیر خاک رفتند. کودکانی که در دلِ شب، به جای نوشتن مشق، به دنبال جایی برای زنده ماندن میدویدند.
امروز، مدارس در غزه چیزی شبیه به ویرانهاند. آژانس امداد و کاریابی سازمان ملل برای آوارگان فلسطینی میگوید: از هر ۱۰ مدرسه، ۹ مدرسه نیاز به بازسازی کامل دارد. دفتر هماهنگی امور انساندوستانه سازمان ملل هم اعلام کرده که ۹۷ درصد مراکز آموزشی در غزه یا کاملاً نابود شدهاند یا به شدت آسیب دیدهاند.
درست در روزهایی که کودکان دنیا با شوق به مدرسه میروند و روز کودک را با بادکنک و جشن و شیرینی میگذرانند، کودکان غزه زیر چادری خاکستری نشستهاند، با مدادی نصفه در دست و خاطرهای مبهم از کلاس درسی که دیگر نیست.
گرسنگی؛ مرگی که صدای انفجار ندارد
در غزه، مرگ دیگر تنها از آسمان نمیبارد. دیگر نه صدای موشک لازم است، نه آژیر قرمز، نه آوار که بر سر کودکان خراب شود. مرگ در سکوت میآید با صورت لاغر و چشمان گود افتاده کودکی که تنها چیزی که کم دارد لقمهای نان است.
در این باریکه محصور، کودکان نه فقط در بمباران، بلکه در آغوش گرسنگی جان سپردند. پدر و مادرهایی که هر روز با فرزندانشان وداع میکنند، چون دیگر چیزی برای سیر کردن شکم کوچکشان ندارند. در غزه تلاش برای زنده نگه داشتن فرزندان هر روز سختتر از دیروز بود. این مرگ تدریجی، در شرایطی اتفاقی افتاد که رژیم صهیونیستی حتی در اوج بحران انسانی، مانع ورود کمکهای بشردوستانه به غزه شد؛ مانند کاروان صمود که از سراسر جهان برای کمک به مردم مظلوم این سرزمین به راه افتاده بود، متوقف و مصادره شد.
فقط در دو هفته اخیر، دستکم ۱۵۴ کودک به دلیل گرسنگی و سوءتغذیه جان باختند. آمارها تکاندهندهاند؛ بیش از ۶۵۰ هزار کودک در آستانه مرگ بر اثر سوءتغذیه قرار دارند. ۴۰ هزار نوزاد زیر یک سال، بدون دسترسی به شیر خشک، با خطر گرسنگی شدید مواجهاند. صندوق کودکان سازمان ملل هشدار داده که بیش از ۸۰ درصد تأسیسات بهداشتی غزه یا بهطور کامل نابود شده یا دیگر قابل استفاده نیستند. نه بیمارستانی مانده، نه دارویی و نه حتی امیدی برای رسیدگی به کودکانی که در چنگال مرگی بیصدا گرفتار شدهاند.
آتشبس؛ راهی برای بازگشت کودکی به غزه
حالا پس از تقریبا دو سال با اعلام آتشبس در نوار غزه، تصاویری منتشر شدهاند که گوشهای از وضعیت دردناک کودکان این منطقه را به تصویر میکشند. کودکانی که زیر باران موشکها و بمبارانهای بیوقفه بزرگ شدهاند برای لحظاتی کوتاه توانستند بخندند. لبخندهایی که شاید سادهترین شادیهای کودکی، مثل خوردن یک تکه شکلات یا شیرینی، آن را ساختهاند؛ لذتی که در این سالها، در دل نسلکشی و محاصره، برای آنها آرزویی دستنیافتنی بود.
اما حقیقت تلختر و سنگینتر از این لبخندهاست؛ هزاران کودک بیگناهی که در جریان این حملات مرگبار جان خود را از دست دادهاند و بسیاری دیگر با جراحات جسمی و زخمی عمیق بر روح و روانشان، در انتظار روزهایی هستند که شاید هیچگاه در آن آرامش واقعی را نبینند.
سازمانهای امدادی و حقوق بشری بارها و بارها تأکید کردهاند که بازسازی جسمی و به ویژه روحی این کودکان، فراتر از توان و امکانات یک روز یا یک ماه است و سالها طول خواهد کشید. بازسازیای که نیازمند حمایت همهجانبه جامعه جهانی، منابع انسانی و مالی فراوان و پایدار است. این کودکان نه فقط به غذا و دارو، بلکه به توجه، محبت و فرصتی برای بازی و رشد نیاز دارند؛ تا بتوانند روزی کودکانه مانند سایر کودکهای جهان زندگی کنند. آتشبس، شاید نقطه آغاز این راه دشوار باشد؛ اما مسیری طولانی و پرپیچوخم در پیش است تا کودکان غزه بتوانند دوباره بخندند، بازی کنند و از کودکیشان لذت ببرند.
به قلم فاطمه برزویی
انتهای پیام